کانون ایرانیان

۱۳۸۹ خرداد ۶, پنجشنبه

دوازده قرن شكوه

دوازده قرن شكوه
(نقدي بر كتاب دوازده قرن سكوت)
نوشته‌ي: امير نعمتي ليمايي - داريوش احمدي
انتشارات اميد مهر، 1383، 120 صفحه
مركز پخش كتاب: تهران، خيابان انقلاب، خيابان فخررازي ( روبه‌روي دانشگاه تهران )، نبش فاتحي داريان، انتشارات معين

+ عناوين:
پيش‌گفتار
بخش يكم: هخامنشيان و افتخار ملي، آري يا نه؟ (امير نعمتي ليمايي)
بخش دوم: محكم‌تر از سرب! (داريوش احمدي)
پيوست: چكامه‌ي نبونيد (ترجمه‌ي داريوش احمدي)

+ گزيده‌اي از پيش‌گفتار كتاب:
"سرزمين ايران با داشتن تمدني سخت كهن‌سال و ريشه‌دار و پهناور، درخشش و جايگاهي ويژه بر تارك تاريخ بشري دارد. در گستره‌ي اين خاك زرين، با گذشت ساليان و نسل‌ها، و برآمدن و درآمدن قوم‌هاي بومي و مهاجر بسيار، از صاحبان گم‌نام تمدن جيرفت تا صاحبان نام‌دار كاخ‌هاي تخت جمشيد و… ، و وقوع ميان‌كنش‌ها و درآميختگي‌هاي ديرپاي انساني و فرهنگي، سرانجام محصولي رشيد و عظيم به نام «فرهنگ و تمدن ايراني» به بار آمد؛ اين، همانا ايراني است كه دين ملي آن «اسلام»، زبان ملي آن «فارسي»، جشن ملي آن «نوروز»، و چكامه‌ي ملي آن «شاهنامه‌ي فردوسي» است …
از سال 1379 بدين سو، نويسنده‌/ ويراستاري به نام ناصر پورپيرار، خواسته يا ناخواسته، در چارچوب گفتمان و تبليغات ايدئولژي‌هاي قوم‌گرا، به سخن پراكني و نظريه‌پردازي روي آورده است: وي با رد و انكار استواري و پرباري فرهنگ و تمدن ايران، پيش و پس از اسلام، با وحشي و خون‌ريز و بيگانه قلم‌داد كردن امپراتوري‌هاي هخامنشي و اشكاني و ساساني، جعلي انگاشتن دين‌ها و مذاهب زرتشت و ماني و مزدك، مزدور خواندن فردوسي، حقير و بي‌مايه توصيف كردن زبان فارسي، دروغين دانستن شخصيت‌هايي ايراني چون سلمان فارسي، ابوحنيفه، ابومسلم خراساني، بابك خرم‌دين و ديگران، و در مقابل، با نسبت دادن فرهنگ و تمدني عظيم و بي‌مانند به قوم عرب، و نه مسلمانان، و مصادره‌ي تمدن پربار ميان‌رودان و آسياي غربي به سود اعراب، به وضوح كوشيده است كه ايرانيان را فاقد هر نوع فرهنگ و تمدني جلوه دهد و همه‌ي دستاوردها و ميراث فرهنگي ايران، و به ويژه ايران پس از اسلام را مديون و مرهون اعراب عصر جاهلي قلم‌داد كند …"

+ گزيده‌اي از بخش يكم كتاب:
"در متن كتاب [پورپيرار] به اين بر مي‌خوريم كه نويسنده محترم اقرار مي‌دارد: فرض من اين است كه يهوديان كوروش را از درون قبيله اي بي‌نام و نشان و غير بومي اما خون‌ريز با حمايت مادي و عقلي تا مقام يك امپراتور بركشيدند تا اسيران و ثروت يهود را از چنگال بابليان برهاند!
در رد اين نظريه مؤلف از ايشان مي‌توان پرسيد كه اگر واقعاً يهوديان و اسراي بني اسراييل مي‌توانستند و يا داراي آن چنان امكاناتي بودند كه فردي گمنام و حقير و وحشي و بي اهميت را به چنان صعودي وادارند چرا از ميان خود با توجه به اين كه مي‌دانيم يهود خويشتن را قوم برگزيده خدا و برترين نسل مي‌شمارند كسي را براي اين صعود خارق العاده انتخاب نكردند؟ اگر ايشان پاسخ دهد كه يهود چون در اسارت به سر مي‌بردند نمي توانستند رأساً اقدام كنند و امكان نداشته كه فردي ازميان آنان بتواند سربرآرد بازهم مي‌توان پرسيد كه چرا گفته خويش را نقض مي‌نماييد؟ زيرا بنا به گفته خود ايشان بسياري از بني اسراييل هم وجود داشتند كه در مناطقي زندگي مي‌نمودند كه دور از منطقه‌ي تحت سيطره بابلي‌ها بود. از جمله يهودياني كه در نواحي مختلف ايران به تعداد فراوان حضور داشتند و در مسير طولاني اورشليم تا ايران در برخورد با ديگر اقوام و قبيله‌ها با جلب ترحم و يا بخشش‌هاي ناچيز و اندرزهاي خردمندانه و شايد هم ستيزهاي كوچك راه خود را به سرزمين امن ايران گشوده بودند. حال بالفرض اگر نمي‌توانستند از بين خود كسي را انتخاب نمايند چرا از ميان پادشاهان و فرمانروايان سرزمين‌هاي دگر كسي را براي نجات خويش فرا نخواندند؟ به چه دليل كوروش را انتخاب نمودند؟ اين‌ها چراهايي است كه متأسفانه نويسنده در نظر نگرفته است و پاسخي براي آن‌ها منظور نكرده است. مگر نه آن كه دولت ليدي در آن زمان در اوج قدرت بود و يا باز هم بنا به اذعان خود نگارنده ايلام قدرتمند كه دشمن بابليان هم محسوب مي‌شد هنوز فرونريخته بود و از صحنه روزگار محو نشده بود؟ پس چرا بني اسراييل از اين حكومت‌ها و شاهان آنان پشتيباني لازم را انجام ندادند و دست اتحاد به سوي آنان دراز نكردند وكوروش را ترجيح دادند؟ با عنايت به اين كه شانس پيروزي يك دولت يا يك حكومت قدرتمند كه مورد حمايت مادي و معنوي گسترده قرار گرفته باشد در مقايسه با قومي وحشي و به دور از تمدن مطمئناً بسيار بيشتر مي‌باشد ...
از ديگر تناقضاتي كه موجبات عدم اعتماد به گفتار نويسنده [دوازده قرن سكوت] را سبب مي‌شود اين است كه ايشان ادعاي بيگانه و اجنبي بودن هخامنشيان و اشكانيان و ساسانيان را مطرح مي‌نمايد و دستاورد حكومت طولاني مدت آن‌ها را فقط ويراني و توقف رشد در ايران و بين النهرين مي‌پندارد اما عجب آنكه مؤلف در جلد دوم كتاب خويش كه تحت عنوان اشكانيان انتشار يافته است اشكانيان را به كرّات كلني‌هاي يوناني معرفي مينمايد كه باعث تجديد حيات شرق ميانه پس از ويرانگري‌هاي بسيار هخامنشيان گشته‌اند و رفتار آن‌ها را با بوميان رفتاري توأم با مدارا و محبت مي‌پندارد! آيا نمي‌توان به خويشتن مجوز داد كه از جناب پورپيرار سوال شود اين تناقضات چه معني مي‌دهد وچگونه آن‌ها را توجيه مي‌نمايد؟"

+ گزيده‌اي از بخش دوم كتاب:
"برخورد آقاي پورپيرار با اسناد و منابع تاريخي نيز مبتني بر توهم توطئه و سخت يكسو نگرانه، گزينشي و سليقه‌اي است. وي شمار بسيار زيادي از مراجع و منابع تاريخي را كه مندرجاتي برخلاف عقايد او دارند، يا تماماً ناديده مي‌گيرد و فراموش مي‌كند، و يا يك‌سره حاصل جعل و تحريف صاحبان كليسا و كنيسه معرفي مي‌نمايد. او، داريوش يكم را آلت دست يهود، هردوت را مزدور هخامنشيان، مورخان عهد اسلامي را عامل جعل شعوبيه، و مورخان معاصر را گماشتگان صهيونيسم قلم‌داد مي‌كند و بدين شيوه، آن‌ها را بي‌اعتبار اعلام نموده، خود را از پذيرش سنديت آنان رها مي‌سازد! اما اين نكته بر اهل علم دانسته است كه در يك تحقيق علمي و در چارچوبي عقلاني، تكيه بر معيارها و ملاحظات سياسي و اخلاق‌گرايانه، در ارزيابي متون تاريخي، محلي از اعراب ندارد …
آقاي پورپيرار مي‌نويسد: «تجربه‌ي كمبوجيه، خردمندان و سازمان‌دهندگان يهود را وادار كرد كه از آن پس چشم از دربار هخامنشيان برندارند و بر مديريت اين دست‌ساخته‌ي خود نظارت كنند» و سپس مي‌افزايد: «از استقرار داريوش تا ظهور اسكندر، دربار هخامنشيان را بدون هيچ پرده‌پوشي، در تيول كامل رهبران و رسولان يهود مي‌بينم» و در جاي ديگري مي‌گويد: «در زمان داريوش، تسلط يهود بر دربار، سياست، اقتصاد و فرهنگ ملي ما كامل مي‌شود و چنان كه تورات تذكر مي‌دهد، يهوديان، سران استقلال‌طلبي ايران، يعني مخالفان يهود را به فرمان و با اجازه‌ي داريوش قتل عام مي‌كنند». اما وي توضيح نمي‌دهد كه اگر دربار هخامنشيان، بل كه تمام قلم‌رو آن يك‌سره تحت نفوذ و حضور و سيطره‌ي لغت‌سازان، توطئه‌گران، علما، ملكه‌ها، طبيبان، منجمان و ساحران يهود بوده، پس چرا در هزاران لوح ديواني تخت جمشيد و در ده‌ها تاريخ‌نوشته‌ي يوناني و لاتيني، نام و نشان و ردي از اين همه اشخاص ذي‌نفوذ وجود ندارد؟ البته مي‌توان پاسخ آقاي پورپيرار را پيش‌بيني كرد: «تمام اين آثار، دروغين و ساختگي‌اند»!!"

+ گزيده‌هايي از پيوست كتاب:
(چكامه‌ي نبونيد، يا شرح حال منظوم نبونيد، نبشته‌اي به زبان بابلي بر لوحه‌اي آسيب ديده (محفوظ در موزه‌ي بريتانيا به شماره‌ي 38299) است كه در آن، بابلي‌ها از زيان‌كاري‌هاي «نبونيد»، واپسين پادشاه بابل، و نيكوكاري‌هاي «كورش»، فاتح پارسي بابل، در حق مردم و خدايان بابل، سخن مي‌گويند و سلوك مردم‌دارانه‌ي او و مداراگري وي را با مذاهب ملل مغلوب، آشكار مي‌سازند.)
او (= كورش) براي ساكنان بابل حالت "صلح" اعلام نمود،
[…] وي سربازان‌اش را از [معبد] Ekur دور نگاه داشت.
وي بر مجمر [مقدس] بخور نهاد [و] فرمان داد پيش‌كش‌هاي مقرر براي سرور سروران (= مردوك) افزايش يابد،
او پيوسته به [درگاه] خدايان دعا مي‌نمود و گونه‌اش را به خاك مي‌ماليد،
به انجام رسانيدن [كارهاي مؤمنانه] محبوب قلب اوست.
وي براي بازسازي شهر بابل تدبيري انديشيد و خود كج‌بيل و بيل و سبدي خاك به دست گرفت و شروع به كامل كردن ديوار بابل نمود.
[…] او (= كورش) برج و باروهايي را بر ديوار [معبد] Imgur-Enlil بنا كرد.
پيكره‌هاي خدايان بابلي، نرينه و مادينه، را به معابدشان بازگرداند. وي [خداياني] را كه پرستشگاه‌شان متروك و رها گرديده بود، به جايگاه‌شان باز برد. او خشم آنان (= خدايان) را فرونشاند، خيال‌شان را آسوده ساخت […] آنان (= خدايان) نيروي‌شان فروكاسته بود، او (= كورش) ايشان را به زندگي بازگرداند؛ چه را كه غذاي‌شان (= نذور) به طور منظم داده مي‌شود.
اينك به ساكنان بابل قلبي شاد بخشيده شده است.
آنان به سان اسيراني هستند كه زندان‌هاي‌شان گشوده شده است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر