کانون ایرانیان

۱۳۸۹ خرداد ۴, سه‌شنبه

برگزيدگان عجم

ايران باستان، در نگاه ايرانيان مسلمان روزگاران بعد، عصري رازآلود، و در عين حال ستايش برانگيز بود. ايرانيان پس از اسلام، در نوشتارهاي خود، شاهان اسطوره‌اي ايران را - كه داراي نيروهاي فوق‌بشري مي‌انگاشتند - شگفت‌زده، مي‌ستودند و دودمان ساساني را نمونه و الگوي برترين و عالي‌ترين شيوه‌ي حكومت و شهرياري مي‌دانستند. هر چند ايرانيان، دين كهن خود را وانهاده بودند اما دين جديد و حاكمان بيگانه‌ي آنان هرگز نتوانستند مانع از پيوند و پيوستگي ايرانيان با گذشته و گذشتگان‌شان گردند؛ بل كه ايرانيان همواره در پي احيا و برقراري اخلاق و آداب و فرهنگ ديرين زادبوم خود در ميان حاكمان غيرايراني‌شان بودند.
باور به ارج و منزلت شهرياران پيش از اسلام - به ويژه ساسانيان - در ميان مردم آن چنان زنده و پايدار بود كه شماري از دودمان‌هاي ايراني‌تبار دوران اسلامي (مانند سامانيان و آل بويه) براي كسب مشروعيت بيش‌تر براي شهرياري خود، تبار و نسب خويش را به شاهان و شهنامان ايران باستان باز مي‌بردند و اين امر، به خوبي نمودار تداوم اعتقاد و احترام عميق ايرانيان مسلمان به تاريخ و نياكان كهن خويش است.
در چارچوب همين باورداشت‌ها، «زكرياي قزويني» يكي از جغرافي‌دانان نام‌دار ايراني (682-600 ق)، در بخش از كتاب خود به نام «آثار البلاد و اخبار العباد» گزارش بسيار جالبي را زير عنوان «برگزيدگان عجم»، در باره‌ي شماري از شخصيت‌هاي تاريخي و اسطوره‌اي ايران پيش از اسلام، كه در نگاه مردم و فرهيختگان، نام و كارنامه‌اي بي‌مانند داشتند، عرضه مي‌دارد (1):
«چنين گويند كه در فرس [= ايران]، ده كس بودند كه در همه‌ي اصناف مردم، مثل ايشان نبود و نباشد و نه در فرس نيز:
اول، «فريدون» بن آبتين بن كيقباد بن جمشيد، [كه] جمله‌ي [= همه‌ي] روي زمين مملكت او بود و عالم را به عدل و انصاف آبادان كرد، بعد از آن كه از جور ضحاك خراب بود؛ و فردوسي در اين معني فرمود: فريدون فرخ فرشته نبود /// ز مشك و ز عنبر سرشته نبود /// به داد و دهش يافت اين نيكويي /// تو داد و دهش كن، فريدون تويي.
دوم، «اسكندر» بن دارا بن داراب (2) پادشاهي بود عظيم و حكيم، تلميذ ارسطاطاليس [= ارسطو] بود. ترك و هند و چين منقاد او شد و از دنيا برفت و او را سي و دو سال عمر بود.
سيم، «كسري» [= خسرو] و او را نام، انوشيروان بن قباد بود و زمان او، بهترين زمان‌هاي اكاسره [= خسروان] بود و كدام شرف مقابل اين باشد كه بر الفاظ پيغمبر گذشته كه: "ولدت في زمن الملك العادل" [= در زمان شهرياري دادگر، زاده شده‌ام]. و عدل او به غايتي بود كه جرس [= زنگ] آويخته بود بر در سراي خود تا مظلوم آن را بجنباند و ملك از آن خبردار شود. هفت سال بگذشت و جرس را كسي نجنبانيد.
چهارم، بهرام بن يزدجرد بود و او را «بهرام گور» گفتندي. مثل او تيرانداز نبود و چنين گويند كه آهويي بر وي بگذشت و با او كنيزي چنگي [= چنگ‌نواز] بود. گفت: فلان آهو را چگونه زنم؟ كنيزك گفت: سم او را بر گوش او بدوز! بهرام كمان برگرفت و مهره[اي] را بر گوش او زد. آهو پاي را برداشت و گوش را مي‌خاريد، پس تيري بيانداخت و سم او را با گوش او بدوخت.
پنجم، «رستمِ زال» سواري بود كه مثل او بر پشت اسب كسي ننشست و از خاصيت او آن بود كه اگر با هزار سوار نبرد كردي، بشكستي و اگر با كسي مبارزت كردي، مرد را به نيزه از پشت اسب برگرفتي؛ و فردوسي گويد: جهان‌آفرين تا جهان آفريد /// سواري چو رستم نيامد پديد.
ششم، «جاماسپ» منجم گشتاسپ بن لهراسب بود (3) و او را كتابي است [كه] «احكام جاماسپ» گويند. حكم كرده است بر قرانات [= زمان همسو شدن برخي ستارگان كه در قديم، موجب حوادثي در دنيا دانسته مي‌شد] و در آن جا خبر داده است به خروج موسا و عيسا و به بعثت جناب محمد مصطفا و خبر داده است از زايل شدن دين مجوس و خروج ترك و خرابي عالم و خروج شخصي كه ايشان را دفع كند. و مثل او منجمي در هيچ صنف نبوده.
هفتم، «بوذرجمهر» [= بزرگ‌مهر] بن بختكان وزير اكاسره بود، صاحب تدبير و رأي و حكمت بود و خطابي به غايت خوب داشت. و چنين گويند كه در هند، «شطرنج» را وضع كردند و به كسري [= خسرو انوش‌روان] فرستادند. بوذرجمهر آن را بيرون آورد [= كشف كرد] كه چگونه بايد باخت [= بازي كرد] و در مقابل آن، «نرد» نهاد و به هند فرستاد.
هشتم، «باربد» مغني [= سرودخوان] كسري بود و او را در آن شيوه نظير نبود. چنين گويند كه هر كه خواستي كه كاري بر كسري عرضه كند و نيارستي [= جرأت نمي‌كرد]، آن را به باربد گفتي و او آن معني را در شعر بياوردي و به آن شعر، آوازي تصنيف كردي و پيش كسري، او را بخواندي. [آن گاه] كسري را معلوم شدي و حاجت او را برآوردي.
نهم، «شبديز» و آن اسبي به غايت خوب بود و او را خاصيت‌هاي [= ويژگي‌هاي] بسيار بود و چون بمرد، كسري برنجيد. بفرمود تا بر جبل [= كوه] بيستون ايواني بساختند از سنگ و شكل آن اسب ايستاده و كسري بر پشت او نشسته و زرهي پوشيده و صفت آن صورت به غايت خوب است (4). از تدقيق [= ريزه‌كاري‌] آن صورت، آن است كه ميخ‌هايي كه بر سم اسب زده، بازديد [= پديدار] كرده و صورتي كه تراشيده، آن جا سياه است كه سياه بايد، و آن جا كه سفيد بايد، سفيد است و آن جا كه سرخ بايد، سرخ است و از جهت اين معني، مردم گويند كه اين صنعت بيش از قدرت بشر باشد (5).
دهم، «فرهاد» كه قصر شيرين را ساخته و مي‌خواسته كه [كوه] بيستون را بگشايد، پاره‌اي از آن بريده است. و جمعي گويند صورت شبديز هم صنعت اوست؛ زيرا كه او عاشق شيرين بود و در آن ايوان، صورت شيرين كرده است در غايت خوبي. چنين گويند شخصي بر آن صورت كه بر ديوار بود، مفتون شد و اين زمان، بيني آن صورت را شكسته‌اند تا كسي بر آن مفتون نشود (6)».


ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
يادداشت‌ها:
1 - برگرفته از: «گنجينه‌ي سخن»، تأليف دكتر ذبيح الله صفا، جلد چهارم، انتشارات اميركبير، 1370، 5 -73
2 - چنان كه در شماري از مقالات خود بازگفته‌ام، اسكندر براي ايجاد مشروعيت و قانونيت براي شهرياري و كشورگشايي خود در قلمرو شاهنشاهي هخامنشي، تبليغات و تلاش‌هاي بسياري را براي «خودي» و «هخامنشي» نمودن و نماياندن خويش، به انجام رسانده بود. اين تبليغات چنان مؤثر بود كه حتا در اعصار بعد، اسكندر از اعضاي دودمان هخامنشي دانسته شد؛ چنان كه در همين روايت نيز ملاحظه مي‌شود و اساساً اسكندر جزء شخصيت‌هاي ايراني به شمار آمده است.
3 - در روايت‌هاي زرتشتي، جاماسپ، داماد زرتشت دانسته مي‌شود. در حماسه‌ي كهن «يادگار زريران»، وي وزير گشتاسپ و پيش‌گويي تواناست. شيخ شهاب الدين سهروردي، جاماسپ را از پيشروان حكمت اشراق و از جمله فرزانگان و دانايان سرزمين پارس دانسته است. دو متن پيش‌گويانه به زبان پهلوي و به نام‌هاي «جاماسپ‌نامه» و «يادگار جاماسپ» به اين حكيم پارسي منسوب بوده و اينك در دست است.
4 - اين روايت، توصيف سنگ‌نگاره‌ي منسوب به خسرو پرويز در «تاق بستان» كرمانشاه است.
5 - چنان كه از اين روايت نيز برمي‌آيد، تمام سنگ‌نگاره‌هاي تاق بستان - به سان سنگ‌نگاره‌هاي تخت جمشيد - رنگ‌آميزي شده بوده كه اينك تقريباً اثري از آن‌ها باقي نمانده است.
6 - اين توصيف، در اصل مربوط است به سنگ‌نگاره‌ي ايزبانوي «آناهيتا» در تاق بستان كه چهره‌ي وي را تخريب كرده‌اند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر