کانون ایرانیان

۱۳۸۹ خرداد ۱۲, چهارشنبه

کاوه اهنگر

کاوه آهنگر از پرآوازه ترین اسطوره های پارسی ایست.
ماجرای ضحّاک ماردوش از شنیدنی ترین داستانهای شاهنامه اثر
حکیم ابو القاسم فردوسی، این شاعر آزاده ایرانی است که در آن به کاوه
آهنگر اشاره میشود و فردوسی این شخصیت را دوباره میپروراند تا امروز
ما از آزادگی و دادگری کاوه درس بگیریم و زیر پرچم ستم و بیداد نرویم.



ضحّاک بر تخت شاهی و فرمانروایی نشست میکند و به مدت هزار سال حکم رانی
میکند. دوران حکومت ضحّاک دورانی تیره و سیاه بود. خرافات و گزند بر خرد و
راستی چیره گرشده بودند .شبی ضحّاک خوابیده بود، که خوابی آشفته وی را با
نعره ای از خواب پرانید. ضحّاک رویای خود را چنین بازگو میکند که سه مرد جنگی
به وی حمله بودند، و او را کت بسته در مقابل مردم به سوی دماوند میراندند.
اختر شناسان و موبدان را از ترس یارای تعبیر خواب ضحّاک نبود، اما سرانجام به او
گفتند که تاج و تخت او دیر نخواهد پایید. چون او بالغ شود و به مردی رسد با گرز
پولادین وبر سر تو خواهد کوبید و تورا به خواری خواهد بست و بر تخت تو خواهد
نشست. ضحّاک پرسید کینه او ازچیست؟ و به او گفتند که این کشتار تو کینه ای
سخت بر دلاو خواهد افکند. ضحّاک با شنیدن این سخنان از هوش رفت و از آنروز
به بعد دیگر آرام و قرار نداشت و هراسیمه به دنبال او میگشت تااو را نیست کند.
در همبن دوران سرکشی و یاغیگری ضحاک بود که به ناگاه فریادی از میان جمعیت
برمیخیزد وجمعیت را خروش و هم همه ای می افتد. کاوه آهنگر به ضحّاک میخروشد
که من کاوه دادخواه، آهنگری بی آزار هستم و تورا نیکخواه و دادگر نمیدانم.کاوه با
جسارت به ضحّاک میگوید که اگر تو پادشاه هفت کشوری چرا همه رنج و سختی
آن بر گردن ماست؟. وی به ضحّاک میخروشد کاوه روی به پیران و بزرگان می کند
و میخروشد که شما دل به ضحّاک سپرده اید و ز یزدان ترسی به دل و شرمی
به سر ندارید و بسوی دوزخ روانه اید که ایگونه نا دادگرانه گواه بر دادگری ضحّاک
میشوید. کاوه میگوید من نه بر این گواهی پوچ گواهی میدهم نه از ضحّاک
هراسی دارم و گواهی را پاره کرده بر زیر پای می افکند و از مجلس خارج میشود.
اطرافیان ضحّاک تعجب زده از وی میپرسند که چرا به کاوه هیچ نگفت و به او اجازه
چنین جسارتی را داد اما ضحّاک میگوید گفتار کاوه آنچنان او را هراسان و آشفته
کرد که تو گوئی کوهی آهنین میان من و او پدید آمد و من نتوانستم هیچ بگویم.
پس از آنکه کاوه از مجلس ضحّاک خارج شد مردم به دور وی گرد آمدند. کاوه
برخروشید و آواز دادخواهی سرداد و مردمیان را به دادخواهی و ظلم ستیزی فراخواند.
کاوه پیشبند چرمی آهنگری خود را به در می آورد و بر سر نیزه ای میکند.
نیزه ای که بر آن چرم آهنگری کاوه قرار داشت در فرهنگ فارسی به درفش
کاویانی نامدار است و نشانه وطن پرستی و ناسیونالیسم ایرانی است.
کاوه از مردم میخواهد که فریدون را حمایت کنند و بر ضحّاک بشورند.
همان چرم بر نیزه بی ارزش سبب خیر شد و ضحّاکیانرا از دادخواهان جدا کرد
و این همان کاری است که پرچم شیر و خورشید خواهد کرد! مردم به نزد
فریدون رفتند و فریدون چرم برنیزه را به فال نیک گرفت و به ابریشم روم و زربافت
و گوهرهای سرخ و زرد و بنفش بیاراست. از آن پس هر کس به پادشاهی
ایران زمین میرسید درفش کاویانی را با گوهری نو می آراست.
مهرگان جشنی است که در آن سپیدی بر سیاهی و جهل پیروز میشود
و روزیست که ایرانیان آزادی و رهایی از ستم ظالمان و ضحّاکیان و پیروزی
نیکی بر پلیدی را جشن میگیرند. و اما سرور و جشن از یک طرف و ترس
از اینکه زنده شدن یاد کاوه و دادخواهیوی در میان ایرانیان آنان را دوباره و
چند باره به دادخواهی تشویق کند، زمانه را آنچنان می هراساند که قدرت
دوزخی خویش را به رخ مجسمه بی جان کاوه آهنگر در اصفهان بکشند
و تبر های دشمنی با فرهنگ ایرانی را بر تکه سنگهای تکه تکه شده فرو بیاورند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر