کانون ایرانیان

۱۳۸۹ خرداد ۲۳, یکشنبه

ابوحامد محمد غزالي طوسي

ابوحامد محمد بن احمد غزالي طوسي، معروف به حجةالاسلام شکاک و منتقد بزرگ ايراني به سال 450 هجري در عصر شدت منازعات سياسي و فکري در طوس خراسان متولد شد. پدرش مردي از صالحان زمان خود بود که از رشتن پشم، گذاران زندگي ميکرد. آنچه ميرشت در دکاني در بازار پشم فروشان ميفروخت و بدين سبب او را غزالي مي گفتند؛ برخي ميگويند غزالي منسوب است به غزاله بدون تشديد (ز) قريه اي از قراء طوس. و امروز غزالي (با تخفيف) از غزالي (با تشديد) رايج تر است.

پدر غزالي اهل ورع و تقوي بود و غالبا در مجالس فقيهان حضور مي يافت. دو پسر داشت: محمد و احمد. اين دو هنوز خردسال بودند که او از جهان رخت بربست. طبق وصيت وي، پسرانش را به يکي از دوستانش که ابوحامد احمد بن محمد راذکاني نام داشت و صوفي بود سپردند. آن مرد نيز به وصيت عمل کرد تا آنگاه که ميراث پدر به پايان رسيد. روزي به آنها گفت: (هر چه از پدر براي شما مانده در وجه شما بکار بردم. من مردي فقير هستم و از دارايي بي نصيب، اکنون بايد براي تحصيل فقه به مدرسه اي برويد تا با آنچه به عنوان ماهيانه مي گيريد، ناني بدست آوريد که مرا سخت کيسه تهي است). محمد و برادرش احمد ناگزير به يکي از مدارس طلاب در نيشابور رفتند و به تحصيل ادامه دادند. ابوحامد محمد غزالي بي اندازه باهوش و تند ذهن بود. علوم ديني و ادبي را نزد احمد راذکاني فراگرفت و سپس مدتي در يکي از مدارس طوس به تحصيل پرداخت. آنگاه به جرجان نزد امام ابونصر اسماعيلي رفت و خدمت او تعليقه نوشت. دوباره به زادگاه خود، طوس برگشت و مدت سه سال در طوس به مطالعه و تکرار دروس پرداخت.

امام اسعد ميهني از وي روايت کند که: ( چون از جرجان به طوس بر ميگشتم، در راه مرا قطعي افتاد و هر چه داشتم دزدان ببردند. به التماس و سوگندان در پي دزدان افتادم که هر چه برديد بحل کردم، توبره اي دارم که مشتي کاغذ در آن است بکار شما نيايد، آنرا بمن بازدهيد. چون بسيار لابه کردم، بزرگ دزدان را دل بر حال من بسوخت، گفت: در توبره چيست که اين مايه بدو دل بسته اي؟ گفتم تعليقه هاست که يک چند از خانمان دور شده و بنوشتن و آموختن آنها رنج فراوان ديده ام. گفت: چه گويي که درس آموخته و دانش اندوخته ام و حال آنکه چون ما کاغذ پارها از تو بگرفتيم، بي دانش ماندي، اين چه دانش بود که دزدان از تو توانستند گرفتن؟! پس فرمود تا توبره بدو باز دادند. غزالي گويد اين سخن از پيشواي دزدان، گويي هدايت خداوندي بود که از زبان وي بر من کارگر شد. از آن پس جهد کردم تا هر چيز را چنان آموزم که از من نتوانند ربود. به طوس برگشتم، سه سال رنج بردم، تا آنچه تعليقه نوشته بودم از بر کردم.)

ابو حامد غزالي در سال 470 هجري به نيشابور رفت و در آنجا به ابوالمعالي عبدالملک جويني، معروف به امام الحرمين پيوست و تا پايان عمر او يعني 478 هجري همواره ملازمش بود.

تحصيلات غزالي تنها فقه نبود، او در علم اختلاف مذاهب و جدل و منطق و فلسفه هم دانش اندوخت؛ تا آنجا که بر همه اقران تفوق يافت. در ميان چند تن شاگردان ابوالمعالي جويني که همگي از علماء و فضلاي آن دوره بودند بر همه تقدم يافت و امام الحرمين بداشتن چنين شاگردي بخود ميباليد و به نوشته بعضي در باطن بر او رشک مي برد. چون استادش جويني وفات کرد؛ ابوحامد به قصد ديدار نظام الملک طوسي در لشکرگاهش از نيشابور بيرون آمد. نظام الملک را از غزالي که هم شهريش نيز بود خوش آمد، اکرامش کرد و بر ديگرانش مقدم داشت و غزالي مدت شش ماه در کنف حمايت او زيست. سپس او را به تدريس در نظاميه بغداد و توجه به امور آن مأمور کرد. غزالي در سال 483 هجري وارد بغداد شد و با موفقيت زياد به کار پرداخت و سخت مورد توجه و اقبال دانش پژوهان گرديد. حلقه درس او هر روز گسترش بيشتر يافت و فتواهاي شرعي او مشهورتر شد. تا آنجا که صيت اشتهارش دور و نزديک را بگرفت. غزالي در بغداد در ضمن تدريس به تفکر و تأليف در فقه و کلام و رد بر فرقه هاي گوناگون چون باطنيه و اسماعيليه و فلاسفه نيز مشغول بود.

در اين مرحله از نخستين مرحله هاي حياتش بود که در معتقدات ديني و همه معارف حسي و عقلي خود به شک افتاد. ولي اين شک بيش از دوماه بطول نينجاميد و پس از آن به تحقيق در فرقه هاي گوناگون پرداخت و در علم کلام استادي يافت و در آن علم صاحب تأليف و تصنيف شد. آنگاه به تحصيل فلسفه همت گماشت، ولي بدون آنکه از استادي استعانت جويد، خود به مطالعه کتابها فلسفي پرداخت. غزالي وقت هاي فراغت از تصنيف و تدريس علوم شرعي را به مطالعه کتابهاي فلسفي اختصاص داده بود و اين کار سه سال مدت گرفت. چون از فلسفه فراغت يافت به مطالعه کتابهاي تعليميه و اطلاع از دقايق مذهب ايشان اشتغال جست. در اين مرحله از عمر بود که به تأليف(مقاصد الفلاسفه) و (تهافت الفلاسفه) و (المستهظرين) که همان کتاب (فضايح الباطنيه و فضائل المستظهريه) باشد و برخي کتابهاي فقهي و کلامي ديگر توفيق يافت. اکنون بنگريم که سرگذشت خود را از اين پس چگونه بيان مي کند:

« چون از اين علوم فراغت يافتم، روي به طريقه صوفيه نهادم و دانستم که معرفت طريقه ايشان دو چيز است: علم و عمل... براي من علم آسان تر از عمل بود، پس به تحصيل علوم آنها از کتابهاشان پرداختم مانند، کتاب (قوت القلوب) ابوطالب مکي و کتابهاي حارث محاسبي و آنچه بطور پراکنده از جنيد و شبلي و بايزيد بسطامي و غير ايشان از مشايخ نقل شده، تا به کنه مقاصد علمي ايشان پي بردم.... پس بر من آشکار شد که به عمق حقيقت ايشان به تعليم نتوان رسيد، بلکه بايد به ذوق و حال و تبدل صفات باشد.... و به يقين دانستم که صوفيه ارباب حالند نه اصحاب اقوال. آنچه به علم راست آيد آموخته ام و آنچه باقي مانده، ديگر به علم حاصل نشود، بلکه حصول آن به ذوق و سلوک است و بس.»

از اين پس از تدريس کناره گرفت و سالک طريقه تصوف شد. اما شهوت ها از يک سو او را به مقامها و منصبهاي دنيوي مي کشانيد، و از ديگر سو منادي ايمان ندايش ميداد که (الرحيل، الرحيل) و شش ماه همچنان سرگردان و در ترديد بود، که از ماه رجب سال 488 هجري آغاز شد. غزالي خود گويد: ( در اين ماه کار از حد اختيار من به اضطرار کشيد. چه خداي تعالي بر زبان من قفل زد؛ چنانکه از تدريس باز ماندم. زبانم را توان آن نبود که حتي يک کلمه بگويد... تا کم کم اين بند که بر زبانم افتاده بود، در دلم بدل به حزن شد؛ و به هضم غذاي خويش قدرت نمي يافتم، و از خوردني و آشاميدني لذت نمي بردم، همين امر موجب شد که در قواي من فتوري رخ داد، چنانکه طبيبان از علاج من باز ماندند و گفتند که: اين آفتي است که بر دل فرود آمده و از دل به مزاج سرايت کرده و راهي به علاج نيست، مگر آنکه آن اندوه سنگين از دل رخت بربندد. سپس عجز خود را احساس کردم و به کلي اختيار من از دست بشد، به خداي تعالي پناه بردم، چون درماندگان بيچاره. خداوند دعوت من اجابت کرد... و اعراض از جاه و مال و اولاد و اصحاب را بر من آسان کرد. و به ظاهر گفتم که به حج ميروم، و در باطن آماده سفر شام شدم.

غزالي در سال 488 هجري از خراسان راهي شام شد و در آنجا نزديک به دو سال بماند، که هيچ کار جز عزلت و خلوت و رياضت و مجاهدت نداشت. مدتي در مسجد دمشق اعتکاف کرد. همه روز بالاي مناره مسجد ميرفت و در بروي خود مي بست. آنگاه از شام به بيت المقدس رفت و هر روز به الصخره مي شد و خويشتن را در آنجا محبوس ميداشت. تا داعيه حج در او پديد آمد و به حجاز رفت. سپس شوق ديدار و درخواستهاي کودکان به وطن کشيدش و با آنکه نمي خواست بدانجا بازگردد عزم طوس کرد. ولي در طوس نيز خلوت گزيد و تا دل را تصفيه کند به ذکر پرداخت. حادثه هاي زمان و مهم هاي عيال و ضررهاي معاش از مقصد بازش ميداشت و آرامش خاطر او را برهم ميزد.

اين حال ده سال بطول انجاميد، و غزالي در اين مدت مشهور ترين کتابهاي خود و به ويژه (احياء علوم الدين) را تأليف کرد. در سال 499 هجري، از عزلت بيرون آمد و قصد نيشابور کرد. در نظاميه اين شهر به تدريس مشغول شد. علت بازگشت او به نيشابور و تدريس در نظاميه، با آنکه در بغداد از تدريس اعراض کرده بود و از اين ماجرا ده سال ميگذشت، فرمان پادشاه بود.... زيرا اين اصرار به قدري شديد شده بود که اگر استنکاف مي ورزيد، بيم جان بود. اما پادشاهي که غزالي از او نام مي برد، محمد برادر برکيارق است که در سال 498 هجري به پادشاهي رسيده بود و شايد از عوامل بازگشت به نظاميه نيشابور، فخرالملک وزير، پسر نظام الملک طوسي بود که در بغداد غزالي را به تدريس واداشته بود.

توفق غزالي در نيشابور بيش از دو سال به طول نينجاميد، که بار ديگر تدريس را ترک گفت و در طوس عزلت گزيد. در خانهً خود را به روي آشنا و بيگانه فروبست و با اينکه سلطان سنجر او را به تدريس خواند، غزالي از رفتن سرباز زد و عذر خواست و همچنان در خانهً خود منزوي بود، تا دو سال بعد به سال 505 هجري در حالي که فقط پنجاه و پنج سال از عمر وي نگذشته بود در شهر فردوسي، بزرگترين حماسه سراي ملي ايران چشم از جهان فروبست و در طابران طوس بخاک سپرده شد.

تأليف هاي غزالي

در ميان متفکران اسلامي، هيچ يک به اندازه غزالي تأليف و تصنيف نکرده است. گويند تأليف هايش را شمار کردند و بر روزهاي عمرش تقسيم نمودند، هر روز چهار جزوه شد و ترديدي در آن نيست که بسياري از اين آثار که اسامي بيشتر آنها در تاريخ نهضتهاي فکري ايرانيان (از رودکي تا سهروردي) (صفحه 153 تا 156) آمده است، منسوب به اوست. اکنون شمار تأليف هاي وي به ترتيب زمان بشرح زير نوشته ميشود:

در ميان سالهاي 478 تا 487 در کنف نظام الملک طوسي و در نظاميه بغداد:

البسيط، الوسيط، الوجيز (در فقه)

مقاصد الفلاسفه (در سال 487 هجري در فلسفه)

تهافت الفلاسفه (در سال 488 هجري در کلام)

محک النظر (در سال 488 هجري در منطق)

معيار العلم (در سال 488 هجري در منطق)

ميزان العمل (در سال 488 هجري در منطق)

المستظهري، (در سال 488 هجري در کلام)

حجةالحق (در سال 488 هجري در کلام)

الاقتصاد في الاعتقاد، (در سال 489 در دمشق، در کلام)

قوائد العقائد (در سال 489 در دمشق، در کلام)

الرسالةالقدسيه (در سال 489 در دمشق، در کلام)

احياء علوم الدين، (ميان سالهاي 490 و 495 در شام، قدس، حجاز و طوس، در تصوف)

بدايةالهداية (سال 495 هجري، در اخلاق)

المقصد الاسني (سال 495 هجري)

ميان سالهاي 495 تا 498 هجري:

جواهر القرآن، کتاب الاربعين (در اخلاق). کيمياي سعادت (در تصوف). الدرةالفاخره.

القسطاس المستقيم (در سال 497 هجري). فيصل التفرقه بين الاسلام و الزندقه (در سال 497 هجري در کلام).

در سال 500 هجري که در نيشابور تدريس مي کرده است:

ايهاالولد (در تصوف) المنقذ من الضلال در شرح زندگي.

المستصفي من اصول الفقه (در سال 503 هجري در فقه).

مشکاةالانوار (در سالهاي 503 تا 505 هجري، يعني بعد از بازگشت اخير به طوس، در تصوف).

الجام العوام من علم الکلام (در سالهاي 504 تا 505 هجري، در تصوف)، معراج السالکين در سالهاي 504 تا 505 هجري در تصوف.

امام محمد غزالي را تأليف هاي بسيار ديگر است که تاريخ تأليف آنها در دست نيست، ولي همه به سالهاي بعد از 489 هجري مربوط ميشوند. از آن جمله: الادب في الدين، القواعد العشره، الرسالةالوعظيه، رسالةالطير، الرسالةاللدينيه، منهاج العارفين (در تصوف)، روضةالطالبين (در تصوف)، الدرةالفاخره، عجائب المخلوقات و اسرارالکائنات، معروف به الحکمة في مخلوقات الله.

عصر غزالي از نظر فکري

عصر غزالي يکي از دوره هاي پر جوش و خروش فکري تاريخ ايران است. در اين دوره علوم و ادبيات ترقي کامل داشت و چنانکه در تاريخ نهضتهاي فکري ايرانيان آمده است، عالمان و دانشمندان بسيار از هر گوشه و کنار ظهور کردند و در تعليم و تربيت و تأليف و تصنيف کتابها و رساله ها بي اندازه پيشرفت نمودند.

در عصر غزالي حسن صباح مؤسس بزرگ و پرجوش و خروش اسماعيليان (باطنيان) ايران ظهور کرد. هم چنين در اين عصر اولين حمله صليبيان به شرق آغاز شد و شهرهاي انطاکيه و قدس بدست ايشان افتاد. غزالي در اين زمان به چهل سالگي که سال رشد کامل فکري انسان نام گرفته است رسيده بود. با در نظر گرفتن دورنماي صحنه هاي فکري و سياسي آن دوران، ابوحامد محمد غزالي جستجوگر پر شور و دانش طلب خستگي ناپذير متوجه شد که متأسفانه نادانسته آلت دست و عامل حکومت و قدرت و ثروت زمان خود گرديده است. بهمين علت پس از آگاهي بر اين مطلب؛ انقلابي در روح او به وجود آمد که در زندگاني بعدي وي سخت مؤثر افتاد. بطوريکه سرانجام درس و بحث در نظاميه بغداد را که در صدر آن بحث پيرامون مذهب شافعي و کلام اشعري و فقه اشعري بود ترک گفت و بغداد مرکز استعمار و استثمار فکري مردم کشورهاي غير عرب را براي هميشه پشت سر گذاشت.

اما در مورد تغيير اعتقاد وي نيز، بطوريکه در شرح احوالش مشاهده مي کنيم، سرانجام به تصوف که مکتبي بالاتر از اختلاف و غوغاي مسلک ها و مذهبهاست رو آورد و تا آخر عمر در اين مکتب والاي انساني به تحقيق و تفحص و تزکيه و تهذيب پرداخت.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر