کانون ایرانیان

۱۳۸۹ خرداد ۱۲, چهارشنبه

نقد ادبی غزلی دیگر

نمی شد بی کسی ها را کمی تقسیم می کردی
ویا دلواپسی ها را کمی تقسیم می کردی
مرا ای کاش می بردی به بزم قاصدک هایت
وخاشاک وخسی ها را کمی تقسیم می کردی
در آلاچیق وحشت ها چه حیرانند حسرتها
نمی شد این بسی ها را کمی تقسیم می کردی
به پیشم پرتگاهی پرت زپس سوت قطا ری سخت
دمی پیش و پسی ها را کمی تقسیم می کردی
تن سلول زخمم را شبی تکثیر می کردی
نمی شد بی کسی ها را کمی تقسیم می کردی
اگر بپذیریم که شعر چون اب چشمه ای است ناگزیریم بپذیریم که جوششش گاه هست و گاه نیست.فصل هایی هست که چشمه می خشکد و فصلهایی هست که اب غلغل کنان از زمین سخت می جوشد.اگر بپذیریم که شعر چه کهنه و چه نو حاصل لحظات نابی است که شعور ادمی خود را بر زبان تحمیل می کند ناگزیریم بپذیریم که این لحظات کشدار و ممتد نیستند بلکه مقطعی و گاه به گاهند.در غزلی که از خانم امامی اورده ام با شعری روبرو هستیم که در پیرامون یک لحظه می چرخد.شاید بتوان ساختار این شعر را به گونه ی برکه ای تصور کرد که اگر سنگی در ان انداخته شود در مرکز دوایر نقطه ای هست و دایره های بسیاری در پیرامون ان نقطه مرکزی تشکیل می شوند.در این کنش هر اندازه وزن سنگ یا نیروی حاصل از برخورد سنگ با سطح اب زیادتر باشد بی گمان موجهای زیادتری تشکیل می شوند.این موجها تا جایی که نیرو داشته باشند می روند و بعد می میرند.وقتی شاعر بی کسی و دلواپسی را تجربه می کند و نمی تواند از سلطه ی انها راحت شود رو به کسی می اورد که می تواند و یا لا اقل انتظار می رود که بتواند انها را کمی کم کند.کسی که می تواند بی کسی ها را به دیگران هم بدهد تا تنها شاعر شانه اش را برای تحمل این بار اماده نکند.
شعر سمبلیک نیست اما از ابهام برخوردار است و این حسن شعر است که شفاف و پوست کنده حرفش را بیان نمی کند تا این خاصیت برای شعر باقی بماند که تفسیر شود و اگر قابل تفسیر نباشد چه فرقی است بین نثر و شعر.شاعر ارزو دارد به بزم قاصدک ها برود همان جایی که از خس و خاشاک خبری نیست و چه اندازه من نیز با این ارزوی شاعر همرایم که کاش خس و خاشاکها از بین بروند.اما شاعر هنگامی که به الاچیق وحشت می رسد لبریز از حسرت است .حسرتهایی که مبهمند وشاعر ارزو دارد که این بسیار حسرتها به دیگران برسند.کاش شاعر مشخص می کرد که ارزو دارد این حسرتها و بی کسی ها و دلواپسی ها سهم چه کسی بشوند.ایا شاعر در ذهنیت خود به این امر رضایت می دهد که برای راحت شدن خودش ،دیگران در زیر این بار بی کسی ها کمر خم کنند.کاش شاعر ارزو می کرد ان کسی که توانایی دارد حسرتها و وحشتها و دلواپسی ها و بی کسی ها را تقسیم کند انها را از بین می برد یا کاری می کرد که شاعر بتواند انها را از بین ببرد.از این مهمتر شاعر ارزو می کند زخمش تکثیر شود اما نمی گوید این زخم تکثیر شده سهم چه کسی بشود.
در بیت چهارم غزل، شعر با تعقید روبروست. در بیت چهارم شاعرخود را در جایی می بیند که پیش رویش پرتگاهی پرت (پرت حشو است) است و در پس قطاری سخت (صفت سخت برای قطار حشو است چون قطار نرم وجود ندارد.قطار فی نفسه با صفت سختی به ذهن متبادر می شود) دارد به سمت او می اید (و شاید با سرعت هم می اید) و چون در مصرع دوم بیت چهارم فعلی نیاورده مشخص نمی کند که ایا انتظار دارد این وضعیت خطیر و بحرانی از بین برود یا خیر؟در سه بیت از پنج بیت غزل با فعل نمی شد وضعیت و تغییر ان را به ان کسی که مشگل گشاست سپرده و در بیت دوم هم فعل نمی بردی این کنش را انجام می دهد اما در بیت چهارم چون فعل ربطی است و فعل تام نیست فعل ربطی از ایفای این مسوولیت ناتوان است و معنا دچار نقص و تعقید می شود.
پی نوشت:شعرخانم امامی را همواره با غزلهایی تقریبا بلند می شناختم و حالا غزل پنج بیتی او برایم تازگی دارد.و صد البته این نوشته و بررسی شعر خانم امامی، نظر من تا پایان روز بیستم مهر ماه هشتاد و هشت است .ممکن است فردا همه ی این نظراتم را تغییر بدهم.البته ممکن است.
پی نوشت دوم:
خانم امامی در پاسخ به نقد بنده چنین اظهار نظر خویش را مرقوم فرموده اند
با سلام وتشکر از زحمات شما .
دراین شعر با خدا درد دل میکنم . منظور من همه ی بی پناهان دنیا ست .
دیدن بی دردهایی که کوچکترین اندوهشان می تواندست نبودن دکمه ی لباسشان با رنگ ماشینشان باشد . و از آن سو دیدن آیینه هایی دق در مدرسه که هر روز در مقابلم تندیسی از محنت را به نمایش می گذارند . این تبعیض ها مرا به گفتن این مهملات لحظه ای میکشاند .
شاگرد رتگ پریده ی زیر خط منحنی رشد -
اشک مادری که قابلمه اش را برای هزار تومان فروخته تا نان خالی برای فرزندانش تهیه کند .
اشک مادری که در فصل امتحانات می گوید اگر پنج هزار تومان داشتم پول نانهایی که نسیه نمودم میدادم تابتوانم باز نسیه بگیرم و بچه هایم بتوانند درس بخوانند .
می شنوید آی زخمهای من اینهایند که باید تکثیر شوند شاید تاولی از آنها بر پیکر از ما بهتران و سروران بنشیند وبه فریادشان برسند .
در اشعارم هر کجا از زخم میگویم زخم و درد های اجتماعی است .
پرتگاهی پرت منطور پرتگاهی دور افتاده است .و کنایه از آینده .و قطاری سخت منظور قطاری سنگین و له کننده و کنایه از گذشته است . در شعر چشمه وسنگ برای سنگ صفت سخت به کار برده میشود فکر کردم برای قطار ممانعتی ندارد .
رنجها و بی کسی های شخصی ام را برای هیچ کس نخواسته ام . وبا هیچ کس تقسیم نخواهم کرد . چون آنها دردا نه های زندگی منند که اکسیر شعر را بر من تزریق میکنند .

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر