کانون ایرانیان

۱۳۸۹ خرداد ۲۳, یکشنبه

مجدالدين بغدادي

مجدالدين ابوسعيد شرف بن مؤيد بن محمد بن ابوالفتح بغدادي از عارفان مشهور اواخر قرن ششم و آغاز قرن هفتم هجري است. وي در سال 544 هجري در بغدادک خوارزم ولادت يافت.

چنانکه از نامه هاي خود او بر مي آيد، از خاندان بزرگ و بنوشته تاريخ گزيده برادر بهاءالدين محمد کاتب تکش خوارزمشاه بوده « کان فضل و آبادي بود و در علم طب ابدان مسيح زمان و نادره گيهان و اصناف و انواع هنر و علومي که پادشاهان طالب آن باشند از جمله اهل عصر در مبادي ايام تحصيل ممتاز گشته بوده است، در عنفوان جواني در زماني پدرش طبيب سلطان تکش پسر ايل ارسلان (668 - 596 هجري) و از مقربان او گرديد. چون به ميهنه رسيد و خاک شيخ ابوسعيد را زيارت کرد، ناگاه برق محبت الهي بر نهاد او جست و جملگي تجمل و مهتري او را بسوخت در خدمت شيخ نجم الدين کبري ملازم شد و پانزده سال در خوارزم رياضتهاي شگرف کرد. آخر الامر شيخ الشيوخ حضرت خوارزم شد و هرگز در خوارزم کس را آن مکنت نبوده است، که او را بود. با آنکه پانزده هزار دينار املاک وقف صوفيه کرده بود هر سال خرج مائدهً خانقاهش 200 هزار دينار زر سرخ بوده است.»

از داستاني که جامي در نفحات الانس آورده، پايه بلند مجدالدين بغدادي در عرفان و اعتقاد او به مقام بلند خويش استنباط ميشود و آن چنين است:

« روزي شيخ مجدالدين با جمعي درويشان نشسته بود. سکري به وي غالب شد، گفت: ما بيضه بوديم بر کنار دريا و شيخ نجم الدين مرغي بود، بال تربيت بر سر ما فرود آورد تا از بيضه بيرون آمديم، ما چون بط بوديم در دريا رفتيم و شيخ بر کنار ماند. شيخ نجم الدين به نور کرامت آنرا دانست، بر زبان ايشان گذاشت که در دريا ميراد.... و شيخ مجدالدين آن را شنيد، ترسيد پيش سعدالدين حموي آمد و تضرع بسيار کرد. روزي که حضرت را وقت خوش بود مرا خبر کن تا بحضرت آيم و عذري بخواهم. وقتي شيخ را در سماع حال خوش شد، شيخ سعدالدين، شيخ مجدالدين را خبر کرد. شيخ مجدالدين پاي برهنه بيامد و طشتي پر آتش کرد و بر سر نهاد و بجاي کفشگاه بايستاد و شيخ به وي نظر کرد. فرمود که چون بطريق درويشان عذر سخن پريشان ميخواهي ايمان و دين به سلامت بردي اما سرت برود و در دريا ميري و ما نيز در سر تو شويم و سرهاي سرداران ملک خوارزم در سر تو شود و عالم خراب گردد. شيخ مجدالدين در قدم شيخ افتاد و به اندک فرصتي سخن شيخ بظهور آمد....»

بطوري که در تاريخ مسطور است، مجدالدين بغدادي مورد خشم خوارزمشاه قرار گرفت و در آب جيحون غرق گرديد. درباره علت خشم خوارزمشاه، توجيهات مختلفي کرده اند. بطور کلي خوارزمشاه با روندگان طريقت بخصوص با صوفيان اهل سنت و جماعت و به ويژه با پيروان نجم الدين کبري بر سر عناد و انکار بود؛ و مهاجرت بهاءولد پدر مولانا جلال الدين بلخي را از بلخ به همين علت دانسته اند. مؤلف روضات الجنات از کتاب سلم السموات ابولقاسم کازروني نقل کرده است که ميانه فخرالدين رازي و مجدالدين بغدادي کينه و دشمني به غايت رسيده بود تا سرانجام به سعايت شاگران او سلطان مزبور مجدالدين را در آب جيحون غرقه ساخت.

برخي از جمله عبدالرحمن جامي، اتهام مجدالدين بغدادي را ازدواج محرمانه با يکي از زنان خوارزمشاهيان به رسم مذهب حنفي دانسته اند. بهر حال تمام اين اتهامات به گونه اتهامات جعفر برمکي است که هارون الرشيد بمنظور از ميان برداشتن وي شايع کرده بود.

مجدالدين اشعاري لطيف ميسروده و نثري روان و دل انگيز داشته است، از آثار وي رساله سفر و چند نامه و اجازت رضي الدين علي لالا در دست است. رساله ديگري بنام تحفةالبرره في اجوبة مسائل العشره، در جواب يکي از شاگردان خود بنام احمد بن علي بن مهذب خوارزمي نوشته است. از رساله ديگر خود بنام زبدةالعوالي و حليةالامالي در تحفةالبرره نام برده است.

اشعار زير از آثار اوست:

شمعي است رخ خوب تو پروانه منم دل خويش غم تو است و بيگانه منم

زنجير سر زلف تو بر گردن تست در گردن من فکن که ديوانه منم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر