کانون ایرانیان

۱۳۸۹ خرداد ۱۴, جمعه

خاندان زند

زندیان یا زندیه (1209-1163 هـ. ق) یا دودمان زند نام خاندانی پادشاهی است که میان فروپاشی افشاریان تا برآمدن قاجار به درازای چهل و شش سال در ایران بر سر کار بودند.
این سلسله به سردمداری کریم خان زند از ایل زند از سال ۱۱۶۳ هجری قمری در ایران به قدرت رسید.


قلمرو ايران در دوره زنديه
(قسمت سبز رنگ در شمالشرق منطقه تحت حكومت شاهرخ افشار مي باشد)


پایتخت زندیان:
كريم خان شهر شیراز را پایتخت خود ساخت و سازه‌های بسیاری از خود در این شهر به یادگار گذاشت که از آن می‌‌توان به حمام وکیل،بازار وکیل و... نام برد. پس از وي نيز جانشينانش همچنان در شيراز حكم راندند.

جنگ خارجی:
تنها کشورگشایی دوران فرمانروایی زنديان گشودن شهر بصره و ستاندن این شهر از عثمانیان در دوره كريم خان بود که البته آن هم رویه بازرگانی و اقتصادی داشت. برادر وی، صادق خان موفق شد در سال ۱۱۸۹ ه.ق. بصره را از حکومت عثمانی منتزع نماید و به این ترتیب، نفاذ اوامر دولت ایران را بر سراسر اروندرود و بحرین و جزایر جنوبی خلیج فارس مسلم گرداند.
در زمان کریم خان چند آشوب کوچک از جمله طغیان میرمهنا دزد دریایی معروف خلیج فارس و شورش حسینقلی خان جهانسوز تنها شورش های داخلی بشمار میرود و لذا دوران پادشاهی کریم خان دوره‌ای از آرامش برای ایران محسوب می‌گردد.

رابطه زنديان با بیگانگان
زندیان با انگلستان دارای پیوندهای بازرگانی بودند و برخی سران این دودمان همچون واپسین شاهشان لطفعلی‌خان برخوردهای نزدیک و دوستانه‌ای با نمایندگان این کشور داشتند. هرچند برخورد کریم خان با انگلیسیها در تاریخ پُرآوازه است ؛وی چینیهای پیشکشی انگلیسیها را در پیش رویشان شکست و ظرفهای مسی ایرانی را به زمین زد و گفت که می‌بینید مال ما بهتر است و نیازی به ظرفهای شما نداریم؛ ولی می‌نماید این از عاقبت اندیشی بنیانگذار این دودمان بوده باشد چه که هندوستان به تازگی به استعمار انگلیسیها درآمده بود. ولی با این همه وی به شرکت انگلیسی هند شرقی پروانه زدن تجارتخانه در بوشهر را داد و تسهیلاتی بدیشان بخشید. انگلیسیها پارچه‌های پشمی به ایران می‌آوردند و در برابر کریم خان ایشان را از حق گمرک معاف نمود. ولی بازرگانان انگلیسی حق بیرون بردن طلا و نقره را از ایران نداشتند و ناچار بودند برای بهای کالاهای خویش کالاهای ایرانی خریداری کنند.
فتح بصره در سال ۱۷۷۵ (میلادی) نیز از سوی کریم خان برای از رونق انداختن بازرگانی عثمانی و رونق بخشیدن به بندرهای ایران بود چه که پنج سال پیش از آن بازرگانان انگلیسی تجارتخانه خویش را در بوشهر بسته و در بصره برپا نموده بودند و با چیرگی بر بصره آنها چاره‌ای نداشتند جز اینکه شرطهای ایران را در راه بازرگانی بپذیرند.
هلند نیز در آن زمان هماورد بازرگانی انگلستان بود،این کشور در این زمان جزیره خارک را اشغال کرد و آن را محور بازرگانی خویش با ایران و عثمانی قرار داد ولی دیری نگذشت که در سال ۱۷۷۶ (میلادی) راهزنی به نام میرمهنا ظاهرا به اشاره زندیان خارک را گرفت و هلندیها را بیرون راند.

همچنین روسها نیز پیوندهای بازرگانی گسترده‌ای در این روزگار با زندیان داشته‌اند.
در نیمه دوم سده هژدهم اروپاییان حرکتهای استعماری خویش را در خاور آغاز کرده بودند و کریم خان از این جنبش اینان هشیار بوده و به پیروانش نیز هشدار می‌داده است.



سرباز دوره زنديه


وضع توده‌ها در دوره زندیان
دوره زند به دو بخش شهریاری کریم خان و دوره پس از او بخش پذیر است.

وضعیت مردم در زمان پادشاهی کریم‌خان
او که مرد ساده ‌زیی بود به تجملات و انباشتن دارایی کششی نداشت و بیشتر سرمایه کشور را به مصرف نیازهای درونی کشور می‌رساند. او دوست داشت مردم در آرامش و آسایش و شادی زندگی بکنند و در راه این آرزوی خویش می‌کوشید. او که انسانی بی‌آلایش بود در توده مردم حاضر می‌شد و از روزگار آنان آگاه می‌شد و گاه در انجام کارهای پست نیز بدانها یاری می‌رساند. از مهربانی و بخشش او داستانها گفته شده است.

وضعیت مردم پس از پادشاهی کریم‌خان
با مرگ کریم خان اوضاع کشور باز به هم ریخت و نبرد بر سر قدرت بازماندگان زند فشار بسیاری به مردم آورد. حتي در برافتادن این خاندان مردمان بسیاری قربانی قاجارهایی شدند که فرمانروایی را از زندیان ربوده بودند، برای نمونه بلایی که بر سر مردم کرمان آمد را می‌توان نمونه آورد.

فرمانروايان زند
• كریم خان زند؛۱۱۷۹-۱۱۹۳ (هجری)
• محمدعلیخان زند؛ پسر کریم خان بود که زکی‌خان زند او را زمانی کوتاه به پادشاهی برداشت.
• ابوالفتح ‌خان زند؛۱۱۹۳-۱۱۹۳؛او فرمانروایی هفتاد روزه‌ای را پس از مرگ پدرش کریم خان داشت ولی زکی خان به عنوان نایب او کنترل همه چیز را در دست داشت.
• صـادق خـان زند؛۱۱۹۳-۱۱۹۳؛ وی در کرمان فرمانروایی به راه انداخته بود و دعوی پادشاهی داشت.با ترور زکی خـان خود را به شیـراز رساند و فرمانروایی را به دست گرفت. ولی از علیمرادخان شکست خورد و نابینا و کشته شد.
• علیمرادخان زند؛۱۱۹۳-۱۱۹۹؛ وی خواهرزاده زکی خان بود.او در آغازاصفهان فرمان می‌راند و توانست بسیاری از رقیبان را کنار بزند و بر پایتخت شیراز دست یابد.
• شيخ ‌ويس‌خان زند؛ پسر علیمراد خان و جانشین وی بود. وی به فریب جعفرخان کشته شد.
• جعفرخان زند؛۱۱۹۹-۱۲۰۳؛ پسر صادق خان بود. وی به دست هواداران صید مراد خان ترور گشت.
• صید مراد خان زند؛ او از بزرگان زند بود که پس از ترور جعفرخان هفتاد روز در شیراز فرمان راند.
• لطفعلی‌خان زند؛۱۲۰۳-۱۲۰۹؛ پسر جعفر خان و واپسین شاه زند. در آغاز بر شیراز و آنگاه در کرمان و طبس با آغـا محمد خـان قاجـار به نبرد پرداخت ولی سرانجـام به دام افتـاد و پس از کور شدن و تجاوز و شکنجه بسیار کشته شد.

- کریمخان زند وکیل الرعایا ( ۱۱۹۳ – ۱۱۶۳ ه.ق. )
از سوابق زندگی خان زند تا سال ۱۱۶۳ ه.ق. که جنگهای خانگی بازماندگان نادر شاه بی کفایتی آنان را برای مملکتداری آشکار ساخت و به تبع آن عرصه را برای ظهور قدرتهای جدید مستعد گردانید، خبری در دست نیست. وی بنیان گزار سلسله زندیه (زندیان) در ایران و از قوم لک بود. او را نیکوترین فرمانروا پس از تازش عربها به ایران دانسته اند. کریم‌خان از ایل زند بود. پدرش ایناق خان نام داشت و رئیس ایل بود ، كه به دستور نادر در سال 1144 ه.ق. به خراسان كوچانيده شده بودند.



كريم خان زند


کریم خان در آغاز سرباز سپاه نادرشاه افشار بود و سپس به مقام سرداري سپاه رسيد پس از مرگ نادر به ایلش پیوست و کم کم با سود بردن از جو به هم ریخته پس از مرگ نادر نیرویی به هم زد و چندی بعد با دو خان بختیاری به نامهای ابوالفتح خان و علیمردان خان ائتلافی را فراهم ساخت و فردی ابوتراب ميرزا نام را که از سوی مادری از خاندان صفوی می‌‌دانستند به نام شاه‌اسماعیل سوم به شاهی برداشتند. در این اتحاد علیمردان خان نائب السلطنه بود و ابوالفتح خان حاکم اصفهان و کریم خان نیز سردسته سپاه بود. ولی چون هیچ یک از آنان خود را از دیگری کمتر نمی‌شمرد، ناچار به نزاعهای داخلی روی آوردند و پس از چندی که گذشت علیمردان خان ابوالفتح خان را کشت و بر دیگر همراهش کریم خان هم شورید اما سرانجام پیروزی با کریم خان بود وي توانست پس از شانزده سال مبارزه دائمی بر تمامی حریفان خود از جمله محمد حسن خان قاجار كه استرآباد را زير فرمان داشت و آزاد خان افغان كه در آذربايجان تركتازي مي كرد غلبه کند ، سپاهيان او خان قاجار را در حالی که رو به گریز بود کشتند و بازمانده افغانهای شورشی را تار و مار کرده بازماندگان آنان را آرام نمودند. سرانجام كريم خان از سال 1179 ه.ق .با غلبه بر بخش بزرگی از ایران شامل صفحات مرکزی و شمالی و غربی و جنوبی به جز خراسان که آن را به احترام نادرشاه در دست نوه او شاهرخ میرزا باقی گذاشت به فرمانروايي بر ايران رسيد و نام وكيل الرعايا را براي خود برگزيد. کریم خان پادشاهی سلیم النفس و عادل بود و در باره عدالت او داستانها گفته شده است. هرچند که در مواردی از وی تندخویی و حیله گری نیز دیده شده است اما در کل وی شاهی پاکدل و انسانی درست کار بود که در تاریخ از وی به نیکی یاد می‌شود.
سیاست های او بر مبنای رفاه اجتماعی مردم ایران استوار بود؛ زیرا، با توجه به آشنائی نزدیکش با جنگ، می دانست هزینه هر لشکرکشی بر دوش رعایا (مردم عادی) است و لشکرکشی های پیاپی نادرشاه افشار مردم را به تنگنای مالی دچار ساخته است. پس خود را وکیل الرعایا نامید يعني نماینده مردم.
کریم خان لری بی سواد اما هوشمند و با تدبیر بود و به آرامش و رفاه مردم اهمیت می‌‌داد و به دانشمندان ارج میگذاشت. وی کارخانه‌های چینی سازی و شیشه گری در ایران احداث کرد. صنایع و بازرگانی در دوره وی رونق فراوان یافت.

فرزندان:
فرزندان او هفت تن بودند.چهار پسر و سه دختر. پس از مرگش بزرگترین پسرش ابوالفتح خان به فرمانروایی رسید

زنديان پس از كريم خان:
با مرگ كريم خان در سيزدهم صفر سال 1193 ه.ق. زكي خان ( برادر ناتني كريم خان ) بيشتر بزرگان زند و زبدگان دربار را كشت يا كور كرد و به بهانه پادشاهي ابوالفتح خان و محمد علي خان ( فرزندان كريم خان ) اختيار امور را در دست گرفت . پس از چندي ، صادق خان بر او شوريد و از آنجا كه نيز تدبير درستي نداشت به دستور علي مردان خان كور و بر كنار گرديد . وي پس از سه سال حكومت ، در سال 1199 ه.ق. در گذشت. پس از او ،‌ جعفر خان زند ( پسر صادق خان ) فرمانروايي را به دست گرفت و در سال 1203 ه.ق. به دست چندتن از خانهاي زنداني در شيراز كشته شد . آخرين بازمانده اين دودمان ،‌لطفعلي خان بود كه با وجود دلاوري و رشادت بسيار ، در برابر حريف كهنه كار پرتدبيري چون آقا محمد خان قاجار دوام نياورد و پس از دستگير شدن ، در ارگ بم به سال 1209 ه.ق. كشته شد و بدين ترتيب سلسله ديگري در ايران قدرت را در دست گرفت .

لطفعلی‌خان زند
لُطفعَلی خان زند واپسین فرمانروای زند بود که میان سالهای ۱۲۰۳ تا ۱۲۰۹ (هجری) بر سر پادشاهی با هماورد نیرومندش آغا محمد خان قاجار به نبرد پرداخت و سرانجام از او شکست خورد و با مرگ او پرونده دودمان زند نیز بسته شد.



لطفعلي خان زند


وی پسر جعفر خان زند و نوه صادق خان زند برادر بنیادگذار فرمانروایی زندیان ، کریمخان زند وکیل الرعایا بود. وی دارای ویژگیهای برجسته بسیاری چون خوش‌سیمایی،دلاوری،نیرومندی و هوش سرشار بود. وی از ادب و شعر هم بی‌بهره نبود.شعر زیر را که در تاریخ ایران بسیار نامور می‌باشد وی درباره شکستهایش از اغامحمد خان سروده است:


یا رب گرفتی کشور از همچو منی .......................... سپردی به مخنثی،نه مردی نه زنی
از گردش روزگار معلومم شد ................................ پیش تو چه دف‌زنی چه شمشیرزنی

نبرد بر سر قدرت
لطفعلي خان در بوشهر سرگرم سر و سامان دادن به وضعیت آن سامان بود که خبر ترور و مرگ جعفرخان پدرش را در شیراز شنید. وی که در این هنگان تنها هژده یا نوزده سال داشت با سیصد تن سپاهی دشتستانی خود را به شیراز رساند و بر کودتاگران پیروز شد و کنترل اوضاع را به دست گرفت. در این هنگام با آغامحمدخان قاجار رو به رو شد که بر بخشهای شمالی و مرکزی کشور چیره شده بود، با وی به نبرد پرداخت و در آغاز به کامیابیهایی هم رسید ولی هنگامی که در یکی از لشگرکشیها با سپاهش از شیراز بیرون رفته بود با خیانت حاج‌ابراهیم‌خان کلانتر روبه رو شد. حاجی گزارش شمار سپاهیان زند و شیوه آرایش آنان را به قجرها داد و هواداران لطفعلی خان را بازداشت کرد،آنگاه در اردوگاه لطفعلی خان در سمیرم آشوب انداخت و مزدورانش کوشیدند شاه زند را بکشند. وی دروازه‌های شیراز را بست و شاه جوان را به شهر راه نداد.

آوارگی ، به دست آوردن کرمان ، و دستگیری
سپاهیان از گرد خان زند پراکنده شدند ، گروهی به دشمن پیوستند و گروهی به گوشه‌ای خزیدند. شمار همراهانش از انگشتان دودست کمتر شده بود، وی با همینان نخست به دشتستان و سپس به بندر ریگ رفت.امیرعلی خان حیات داوودی فرمانروای ریگ وی را به گرمی پذیرفت و در اندازه توان نیروهایی بدو داد.او شکستهایی به سپاهیان قاجار وارد ساخت و سرانجام در دشت زرقان میان تخت جمشید و شیراز اردو زد.هواخواهانش از دور و نزدیک به لشکر کوچک او می‌پیوستند. وی در نبردی شگفت سپاه بیست هزار نفری آغامحمدخان را که فرماندهیش با مصطفی قلی خان قاجار بود را شکست داده و فرمانده زخمی سپاه قاجار از میدان گریخت. وی سپاه دیگری را نیز از قاجارها درهم شکست و فرمانده آن را به بند کشید. در این هنگام خود آغامحمدخان با سپاهی چهل هزار نفری به سوی فارس رهسپار شد. لطفعلی خان با سه هزار تن در جایی به نام شهرک میان راه شیراز-اصفهان و در ۱۴ فرسنگی شیراز به پیشباز سپاه قاجار رفت ولی چون شمار سپاهیان دوسوی نبرد با هم برابر نبود لطفعلی خان رو به شبیخونهای پی‌در‌پی آورد و اینگونه ماهها سپاه قاجار را کلافه نمود. در یکی از این شبیخونها به نظر کار آغامحمد خان به پایان رسیده بود چه که شمار کم نیروهای زند اردوی قاجار را در هم ریخته بود، ولی گروهی از سربازانش به دروغ گواهی دادند که خان قاجار کشته شده است، در حالیکه آغامحمد خان زیر شکم مادیانی پنهان شده بود، پس لطفعلی خان کار را پایان یافته پنداشت و چشم به راه آمدن بامداد و شادی بر پیروزیش نشست. ولی چون خورشید برآمد دانست که خان قاجار زنده است و سرداران دغاکارش از گردش گریخته‌اند. به ناچار با صد تن از یارانش از راه بیابان به طبس رفت، در میان راه چند تن از یارانش از زور تشنگی جان دادند، فرمانروای آن سامان دویست تن سرباز زیر فرمان او گذارد. وی با این شمار از سپاهیان که داشت پس از چندی ابرقو را گرفت. در آنجا به گسترش سپاهش پرداخت تا آنکه نیروهایش را به ۱۵۰۰ تن رساند، پس دارابجرد و نیریز را نیز به دست آورد و سپاهیانی را که قاجارها از شیراز برای جنگ با او فرستاده بودند نیز شکست داد. در این هنگام بزرگان نرماشیر بدو پیوستند و او سرانجام توانست بر شهر کرمان چیره گردد. کرمانیان او را پذیرفتند و از او پشتیبانی کردند. او در کرمان به نام خود سکه زد وآن شهر را مرکز پادشاهی کوچکش قرار داد. آغامحمد خان هنگامی که سکه لطفعلی خانی را که در کرمان ضرب شده بود دید بدان اندازه خشمگین شد که دستور داد پسر خردسال شاه زند را اخته کنند و بسیاری از زندیان را که در بند بودند کشت. آغامحمد خان با لشکرش کرمان را محاصره کرد، محاصره چهار ماه دنباله داشت و در شهر قحطی آمد. سرانجام با خیانت یکی از دژبانان لشکر قاجار به درون شهر ریخت. خان زند از میان سپاه قاجار گذشت و توانست به یاری اسبش قران خود را تندرست از میدان برهاند و به سوی ارگ بم رفت و بیست و چهار ساعت پس از آن به بم رسید. از بم به سوی طبس رفت. فرمانروای طبس امیرحسن خان به پیشبازش رفت و او را نکو داشت ولی بدو پیشنهاد کرد که به تیمورشاه درانی فرمانروای قندهار پناهنده شود. در همین زمان بزرگان نرماشیر برایش پیامی فرستادند که در جنگ با قاجارها از او پشتیبانی خواهند نمود. شاه زند به بم رفت و حاکم بم نیز وی را به نیکی پذیرفت ولی ازآنجا که می‌پنداشت برادرش که از لشکریان زند بود به دست سپاه قاجار افتاده است به مهمان خویش خیانت کرد و وی را به قاجارها سپرد. از دیگرسو خان قاجار پاداشی را برای تحویل دادن مرده یا زنده او تعیین کرد که فرمانروای بم با تحویل او به قاجارها آن را به دست آورد. البته لطفعلی خان به آسانی دستگیر نشد و تنها زمانی تسلیم شد که اسب نامدارش غران یا قران از پای درآمد.

لطفعلی خان در برابر خان قاجار
وی را در حالیکه در نبرد با دشمنان زخمهای سختی را بر بازو و پیشانی برداشته بود به کرمان نزد خان قاجار بردند. او که خون بسیاری را از دست داده بود با همان حال نزار در برابر آغامحمد خان ایستاد و بدو سلام نداد و وی را خوار داشت. آغامحمد خان نیز دستور داد که اصطبل ‌بانانش او را مقيد به زنجير نمايند و پالهنگ بر گردنش ببندند. فردای آن روز وی را باز به پیش خان قاجار آوردند در حالیکه دیگر هوشی در تن نداشت و آب هم بدو نداده بودند و وی را بر روی زمین می‌کشیدند.به گزارش تاریخ نویسان خان قاجار با نیشخند بدو گفت که: هان لطفعلی خان! هنوز هم غرور داری؟ واپسین شاه زند که دیگر توان سخن گفتند نداشت تنها سرش را بالا برد و با خشم بدو نگریست. این ایستادگی خان قاجار را به خشم آورد و دستور نابینا کردن او را داد. برخی نیز نوشته‌اند که او با دستهای خود چشمهای وی را از کاسه بیرون کشید. در باره چگونگی کور کردن وی نیز برخی بر این باورند که چشمهایش را از کاسه بیرون آوردند و برخی نیز چنین گزارش داده‌اند که میل داغ بر چشم او کشیدند.همچنین برخی تاریخنویسان گفته‌اند که دست و پای وی را نیز به دستور خان قاجار بریدند.




آغا محمد خان قاجار 1797-1796 ميلادي

مرگ
لطفعلی خان را آغامحمد خان پس از آن که با خود در شهرهای گوناگون ایران گرداند و به نشانه پیروزی پیکر نیمه جانش را در برابر دیدگان مردم نمایش داد به تهران برد و پس از چندی که وی را آزار و شکنجه بیشتر داد دستور کشتنش را صادر كرد. مرگ وی را به روش خفه کردن نوشته‌اند. پاره‌ای هم بر این باورند که او خودکشی کرده است. پیکرش را در امامزاده زید در بازار قدیمی تهران به خاک سپردند. امروزه سنگ گوری بر خاکش نهاده‌اند که خرجش را بازاریان تهران پرداخت نمودند.

رفتار آغامحمدخان با بازماندگان واپسین شاه زند
هنگامی که لطفعلی خان از فارس دور شد آغامحمد خان در ذیحجه۱۲۰۸ در شیراز بر تخت پادشاهی زندیان نشست و با به دست آوردن شهر شیراز دستور كشتار ، بازداشت و زورگیری داراییهای زندیان و وابستگان آنها را داد ، پسران لطفعلی خان ، فتح‌الله خان و خسرومیرزا نیز اخته شدند و مانند بردگان به فروش رسیدند. خسرومیرزا را پس از اخته کردن کور نمودند و به بردگی قاجارها گماشت آنگاه باقيمانده شاهزادگان و شاهدختان زندی را با خواری بسیار یکجا گرد آورده و به سوی استرآباد کوچاند. آن عده از وابستگان این خاندان كه زنده ماندند یا به عثمانی گریختند یا در گوشه‌ای در گمنامی زیستند و چنین می‌نماید که سرنوشت شومی بر آنها رفته است ، ولی روی هم رفته به دلیل سانسور دستگاه قاجار آگاهی درستی از سرنوشت همه آنها نداریم از میان تبار شاهان این دودمان تنها از پشت علیمراد خان زند فرزندانی به جا ماند که امروزه دنباله آنان در ایران زندگی نمی‌کنند. دسته‌ای از زندیان نیز که از دوده فرمانروایان این خاندان نبودند تا سالها به پیشه کاروان داری پرداختند.
پس از آن به فرمان آغا محمد خان برج و باروی شیراز که یادگار کریم خان ويران شد. فتحعلی‌خان صبا شاعر دوره زندیان و قاجار در اندوه ویران کردن این باروی شکوهمند چنین سروده است:


گردون به زمانه خاک غم ریخت،دریغ ............... با شهد طرب زهر غم آمیخت، دریغ
از کینهٔ دور فلک جورسرشت ........................... شیرازهٔ شیراز ز هم ریخت،دریغ

دستور دیگر خان قاجار بیرون کشیدن استخوانهای کریم خان زند، بنیادگذار پادشاهی زندیان از آرامگاهش بود، وی استخوانهای نخستین زند را به تهران برد و دستور داد که در زیر پله‌های کاخش جایی که همیشه از آن گذر می‌کرد خاک کنند تا همیشه بر آن پای نهد. این استخوانها تا پادشاهی رضاشاه پهلوی در همانجا ماند تا در زمان پادشاهی او استخوانها را با احترام بسیار از خاک بیرون آوردند و در جایی دیگر به خاک سپردند.
آغامحمد خان همچنین مردم کرمان را نیز به گناه یاری دادن به لطفعلی خان جزای سختی داد، به فرمان او هفتاد هزار جفت چشم از مردان این شهر درآوردند و به زنان تجاوز کردند و آنان را چون بردگان فروختند و نه روز تمام این فاجعه دنباله داشت و در این نه روز تا توانستند از این شهر کشتند و بی‌سیرت کردند و ویران کردند و به آتش کشیدند و به بردگی بردند چنانکه کرمان تا سالها آبادی نیافت. به گزارش تاریخنویسان هشت هزارتن زن و کودک کرمانی را سپاهیانش به بردگی فروختند. همچنین به سبک مغولها فرمان داد تا از سر اسیران جنگی کله ‌منارهایی برای یادبود بسازند که تا سالها به جا بودند.
همچنین در برخورد با سربازان وفادار به لطفعلی خان دستور داد که گوششان را بریدند و چشمشان را از کاسه بیرون کشیدند و از فراز کوه به پایین پرتشان کردند. همچنین گروهی از وفاداران به واپسین شهریار زند را گرد آورد و شمشیرهایشان را بدان پس داد و گفت اگر می‌خواهند زنده بمانند باید با هم بجنگند، ولی آنها شمشیرها را به سوی خود برگرداندند و خودکشی کردند. نامدارترین سردار لطفعلی خان زال خان نام داشت. همچنین منشی شاه جوان را که میرزا محمد خان کاشانی نام داشت فرمان داد تا چشمش را درآوردند و دستش را بریدند.
دستگاه دیوانی زند به رهبری مرد زیرکی به نام حاج‌ابراهیم‌خان کلانتر که به لطفعلی خان خیانت کرده بود یکراست به قاجارها پیوست و به جز تنی چند که به واپسین فرمانروای زند تا دم مرگ وفادار ماندند دیگران رویه ابراهیم خان را پیش گرفتند.

لطفعلی خان در فرهنگ توده
از آنجا که وی دارای ویژگیهای همه ‌پسندی چون زیبایی، دلاوری، تسلیم ناپذیری و ایستادگی بیش از اندازه بود و با دغاکاریها و بداقبالی و ناکامی و سرانجام شکنجه ددمنشانه و مرگ رودر رو شده بود در نزد مردم به شخصیتی افسانه‌ای همچون چهره‌های شاهنامه‌ای تبدیل شده است. برای او تصنیفهایی سروده شده است که در دل مردم زنده مانده و جهانگردان نیز حتی از آنها یاد کرده‌اند. بخشی از یکی از این تصنیفها را که در میان کرمانیان ساخته شده و مردم سالها آن را می‌خواندند در زیر می‌آید:


هر دم صدای نی میاد ..................... آواز پی در پی میاد
لطفعلی خانَم کی میاد؟ ............... روح و روانم کی میاد؟

امروزه نام لطفعلی خان در برخی شهرها بر خیابانهایی نهاده شده است، به ویژه در شیراز خیابانی به نام او نامگذاری شده است.

غران
غران یا قران نام اسب نامدار لطفعلی خان بود. این اسب از نژاد اسبهای عربی و ترکمن بود که بارها جان ارباب خود را در نبردهای گوناگون رهانیده بود. این اسب تند و تیز سیاه رنگ بود و بر پیشانیش لکه‌ای سپید به مانند یک ستاره داشت. گریز لطفعلی خان از میان سپاه قاجارها در رویداد تاختن بر کرمان تنها با یاری قران شدنی گردید و چنانکه پیشتر گفته شد او فاصله میان کرمان تا بم را در بیست و چهار ساعت پیمود. سرانجام هنگامی که در بم لطفعلی خان بر اسبش نشست تا از مهلکه بگریزد دشمنان پاهای پشت این اسب را بریدند، حیوان به زانو می‌افتد ولی سوارش که از سرنوشتش آگاه نبود او را هی کرد، اسب روی پای بریده‌اش می‌ایستد ولی از درد تاب نمی‌آورد و به زمین می‌افتد. دیدن صحنه قطع شدن پاهای قران چنان در روحیه شاه جوان تاثیر سهمگینی گذاشت که دیگر در برابر دشمنان هیچ ایستادگی نشان نداد.

علل شكست لطفعلي خان زند
مهمترين علل شكست لطفعلي خان در برابر خان قاجار ابتدا خيانت حاج ابراهيم كلانتر بدو مي دانند همانگونه که دیدیم این مرد به شاه جوان خیانت کرد و دروازه شیراز را به روی او بست و خانواده و زن و بچه و داراییهای وی را دودستی به خان قاجار سپرد. حاج ابراهیم دارای نفوذ بسیار بود و خویشانش در جاهای گوناگون ایران از تهران تا اصفهان بر سر کارهای مهم بودند. وی از آغاز کار به نامه‌نگاری با قاجارها پرداخته بود و داستان میرزامهدی لشکرنویس نیز وی را رنجاند و یکسره به دشمن زندیان پیوست. ناگفته نماند که حاج ابراهیم خان در به قدرت رساندن خود لطفعلی خان نیز نقش بسیاری داشت و این عملکرد نابه‌جای لطفعلی خان بوده که حاجی را از او دورتر و دورتر نمود.
میرزا مهدی لشگر نویس پیش از لطفعلی خان در دستگاه پدرش جعفرخان کار می‌کرد که به دلیل جرمی جعفرخان دستور بریدن گوشهای او را داده بود. وی نیز هنگامی که جعفر خان ترور شد گوشهای سر بی‌جان ارباب پیشین خویش را برید. پس از پیروزی آغازین لطفعلی خان بر کشندگان پدر میرزا مهدی بریدن گوش را انکار کرد و حاج ابراهیم نیز برای بخشش او پادرمیانی کرد، لطفعلی خان نیز وی را بخشید و حتي برای وی پیشه‌ای و خلعتی هم در نظر گرفت. ولی در روزی که قرار بود خلعت را به او بدهد به آتش‌بیاری مادرش میرزا مهدی را زنده ‌زنده در آتش انداخت و زیر قول خود زد و حاجی را نیز از خود رنجاند.
دومين عامل مهم شكست لطفعلي خان را لشکرکشی او به کرمان مي دانند ، پس از نخستین لشکرکشی آغامحمد خان که وی نتوانست به پیروزی در برابر لطفعلی خان دست یابد ، برای آرام کردن آذربایجان به آن نقطه رفت، لطفعلی خان به سوی کرمان لشکر کشید، این لشکرکشی نافرجام به فرسوده شدن سپاهش انجامید و در تازشهای آینده قاجارها برایش گران تمام شد.
سومين عامل شكست او را پند ناپذيريش گفته اند آورده اند كه هواخواهانش درباره واپسین رویدادهایی که به واژگونی پادشاهیش انجامید پیوسته بدو هشدار می‌دادند ولی او نمی‌پذیرفت. یکی از اینان میرزا حسین وفا پدر بزرگ قائم ‌مقام فراهانی آینده بود که خیانت حاجی ابراهیم را به وی هشدار داده بود. هنگام به دام افتادن در بم نیز به هشدارهای دوستدارانش توجهی نکرد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر