مسعود باستانی، روزنامه نگار در بند در زندان رجایی شهر در گزارشی شب و روز سال تحویل را با زندانیان سیاسی این زندان تشریح کرده است.
این روزنامه نگار زندانی در گزارش خود به تلاش زندانیان سیاسی برای ایجاد فضایی شاد و پر امید اشاره کرده و در بخشی از آن نوشته است: آن شب همه سرحال بودند و از فردای آن روز دید و بازدیدهای نوروزی شروع شد. دید و بازدیدهایی که در آنها علاوه بر آرزوی سلامتی، آرزوی آزادی زندانیان و آزادی میهن نیز به چاشنی تعارفات اضافه شده بود.
به گزارش کلمه، مسعود باستانی از تاریخ ۱۴ تیر ماه ۱۳۸۸ بازداشت و به اتهام تبلیغ علیه نظام و اجتماع و تبانی برای ایجاد اغتشاش به شش سال زندان محکوم شده است. وی تا بهمن ماه ۱۳۸۸ در زندان اوین به سر میبرد، اما در تاریخ پنجم بهمن ماه ۱۳۸۸ در اقدامی خلاف قانون و بر خلاف اصل تفکیک و طبقهبندی زندانیان از زندان اوین به زندان رجاییشهر که محل نگهداری مجرمین خطرناک است، منتقل شده و اکنون در این زندان نگهداری می شود.
همچنین همسر این روزنامه نگار، مهسا امرآبادی، خرداد سال ۸۸ و تنها دو روز بعد از انتخابات ریاست جمهوری بازداشت و پس از دو ماه و نیم با وثیقه ۲۰۰ میلیون تومانی آزاد شد. وی به اتهام اقدام تبلیغی علیه نظام از طریق مصاحبه و گزارش از سوی شعبه ۲۸ دادگاه انقلاب به ریاست قاضی مقیسه به اشد مجازات، یک سال حبس تعزیری محکوم شده است.
متن گزارش نوروزی مسعود باستانی از زندان رجایی شهر که در اختیار کلمه قرار گرفته را با هم می خوانیم:
آمار عصر روز دوشنبه که تمام شد بچهها کار عید را شروع کردند. تا قبل از آن به جز بحث درباره احتمال مرخصی های نوروزی و تلاش چند نفر که دنبال برگزاری جشنی برای سال نو بودند خبری از حال و هوای مراسم عید نوروز به چشم نمیخورد.
آن شب با کمک خالد حردانی که حالا وکیل بند سالن سیاسیست بچهها بزرگترین میز سالن را به وسط آوردند و هرکس با آوردن سبزهای که برای مراسم سال نو در زندان تدارک دیده بود در پی آراستن سفره هفتسین رجاییشهر میکوشید.
سبزه های مستطیلی، گرد و ششگوش
سبزهها عمدتا از عدس تهیه شدهاند، عدسهای خامی که به عنوان جیره خشک به بعضی از زندانیان بیمار تعلق میگیرد حالا سبز شدهاند و به شکل ظرفهایی درآمدهاند که در آنها رشد کردهاند. مستطیلی، گرد و ششگوش. هرکس سبزهاش را بر روی میزی که حالا با پارچهای بنفش رنگ تزیین شده بود، آورد. سعید رضایی مشغول چیدن سفره هفتسین بود. آیینه، گلدان، سنجد، سکه و سرکه. تنها یک نفر در سالن یک شیشه سرکه سیب داشت که آن را به امانت سپرد تا پس از مراسم سال تحویل دوباره پس بگیرد.
سعید ماسوری هم از من دیوان حافظ خواست. وقتی دیوان حافظ را به سفره رساندم همه چیز بود. اما بیشتر از همه تخممرغها توجهم را جلب کرد. تخممرغهایی که به شکل رنگ پرچم ایران رنگآمیزی شده بودند و روی یکی از آنها با مداد علامت کمرنگ شیر و خورشید کشیده شده بود.
مهدی محمودیان و احمد آقای زیدآبادی در انتظار مرخصی
مهدی محمودیان و احمد آقای زیدآبادی بیشتر از همه منتظر مرخصی بودند. روز گذشته دکتر سلیمانی به مرخصی رفته بود و مهدی که قرار بود برای اولین بار به دیدن خانواده و دختر کوچکش برود هنوز هم امیدوار بود. او از شاهین زینعلی شنیده بود که سال گذشته دادسرای اوین در روز ۲۹ اسفند هم به تعدادی از زندانیان بند ۳۵۰ مرخصی داده و بچهها آخر شب رفتهاند. اما ساعت که از ده گذشت تقریبا همه ناامید شدیم. مهدی به سراغ کارهای نیمه تمام ناهار روز عید رفت و مشغول خرد کردن تیکههای مرغ و پیاز شد. قرار است بچهها ناهار روز اول فروردین را دور هم باشند اما چون امسال برخلاف سال گذشته در فروشگاه از ماهی خبری نبود، سبزی پلو با ماهی شب عید به پلو و مرغ روز عید تبدیل شد. کار آشپزی و مقدمات آن را مهدی و سینا آذر -جوانی که به تازگی از بند ۳۵۰ به اینجا منتقل شده است- به همراه تعدادی از زندانیان بهایی انجام دادند. آن شب آنها مشغول شستن و خیس کردن برنج ناهار ۵۳ نفره بودند. بچههای دیگر هم دنبال آب گرم برای حمام بودند که تا صبح خبری از آب گرم نشد. آب حمام از دیروز به شکل ناگهانی سرد شد و هنوز هیچ کس نتوانسته درست و حسابی دوش بگیرد و خود را برای عید آماده کند. همیشه همین طور است. نمیدانم چرا همیشه اتفاقات خاص و خرابیها در بند، در اوقات تعطیلی رخ میدهد. مثلا در طول سال گذشته سقف دستشویی و حمام به شکل کاملا عجیب و اتفاقی عصر روز پنجشنبه شروع به چکه کردن میکرد و صبح شنبه به طور خودکار درست میشد.
دوش نوروزی با آب سرد
حالا از عصر روز بیست و هشتم آب حمام سرد شده است. وکیل بند میگوید تانکر آب گرم سوراخ شده و تا بعد از تعطیلات نمیشود کاری کرد. بچهها اصلاح کردند و ریش تراشیدند و با آب سرد دوش فوری گرفتند. عدهای هم بیخیال دوش گرفتن شدند. افراد مسنتر به امید مراسم سال تحویل زود خوابیدند و به جز آنهایی که مشغول کار آشپزی بودند، بقیه زندانیها شب را با گپ زدن و تماشای برنامه تلویزیون گذراندند. سر شب بحث بر سر این بود چرا امشب جشن را برگزار نکردند.
سرود ای ایران زندانیان خواب را هم بیدار کرد
صبح روز عید، حدود یک ربع قبل از تحویل سال احمد آقا بیدارم کرد و گفت همه جمعاند. با عجله بلند شدم و به داخل سالن رفتم. همه لباسهای نو پوشیده بودند و بعضیها هم به امید اینکه نزدیک صبح آب حمام گرم میشود، نخوابیده بودند. وقتی به جمع رسیدم شمارش معکوس برای لحظه تحویل سال آغاز شده بود. صدای کف زدن و پس از آن خواندن سرود “ای ایران” چند نفر از زندانیانی را که هنوز خواب بودند، بیدار کرد. روبوسیها شروع شد و خیلی عجیب بود تصویر جمع ۵۰ نفرهای که دائم در یک محیط کوچک دور هم می چرخند و همدیگر را میبوسند.
برای همه آنانی که بند ۲۴۰ زندان اوین را دیدهاند، تصور اینجا کار سختی نیست. یک راهروی بلند که در دور طرف آن سلولهایی به اندازه یک و نیم در سه متر قرار دارد و به جای در سلول بچهها با یک پارچه اتاق خود را جدا کردهاند. در هر اتاق یک تخت سه نفره قرار دارد که دو نفر در آن ساکن هستند و در یک تخت اضافه هم وسایل خود را گذاشتهاند.
سفره نهار و پلو و مرغ و ته دیگ
سفره ناهار روز اول سال در طول سالن انداخته شد و قرار شد هرکسی بشقاب و قاشق خود را بیاورد. پلو را مانند غذای نذری در هر بشقاب میکشیدند و تکهای مرغ روی آن میگذاشتند. فرزاد مددزاده هم تهدیگ را میچرخاند و هر کس تکهای برمیداشت، اما از سالاد و نوشابه خبری نبود.
با اینا زمستونو سر میکنم
مراسم جشن که شروع شد، هرکسی صندلی کوچک پلاستیکی خود را آورد و دو طرف سالن پر شد. سعید رضایی مجری مراسم بود. این مراسم با کمک او، جعفر اقدامی، رسول بداقی، رضا بوکانی و هادی امینی تدارک دیده شده بود و قرار بود هرکس هنرش را عرضه کند. متن ادبی زیبایی خوانده شد و جعفر به بهانه روز اول سال ترانهای از فرهاد خواند:
بوی عیدی، بوی توپ، بوی کاغذ رنگی …
با اینا زمستونو سر میکنم
با اینا خستگیمو در میکنم …
رسول بداقی هم که همیشه در اینگونه مراسمها پای کار است با کمک بعضی از کردها یک ترانه لری را اجرا کرد. خودش ترانه را با صدای بلند میخواند و گروهش تنها ترجیعبند شعر را زمزمه میکردند: “نرخ بوس دختران، نرخ زعفران است”
حاضرین با دست زدن او را همکاری میکردند و من هم با صدای بلند گفتم که رسول در همه مراسمها این ترانه را اجرا میکند. انگار این ترانه به سرود ملی زندان رجاییشهر تبدیل تبدیل شده است.
صندلی داغ در زندان رجایی شهر
صندلی داغ قسمتی دیگر از برنامه بود و قرار شد من در آن آقای محمد بنازاده امیرخیزی را سوال پیچ کنم اما مجری مراسم سعی کرد در اول کار خودم را سوال پیچ کند. او پرسید که من با نوروز باستانی چه نسبتی دارم؟ در جوابش گفتم: نوروز برادرم است.
در اول صحبتهایم از آقایان هدی صابر و محسن دکمهچی یاد کردم، زندانیان سیاسی که در طول سال گذشته در زندانهای اوین و رجاییشهر از جمع ما رفته بودند و حالا جایشان خالی بود.
راز سیبیلهای سفید
آقای امیرخیزی که سال پیش از بند ۲۰۹ به رجاییشهر منتقل شده و اتهامش در ارتباط با سازمان است روی صندلی داغ نشست و گفت که در سالهای گذشته خواهر و برادرش همینجا زندانی بودهاند و او به ملاقات آنها میآمده است. او گفت که تا کنون خانواده ما مجموعا به ۴۵ سال زندان محکوم شدهاند. امیرخیزی از محله مادریاش در تبریز که زادگاه ستارخان بوده تعریف کرد و بدین ترتیب راز سیبیلهای سفیدش که شبیه ستارخان آراسته بود برملا شد.
ایوب قنبرپوریان هم به صندلی داغ دعوت شد. ایوب از اینکه اخیرا برخی رسانهها از او به عنوان جوانترین زندانی سیاسی نام بردهاند، خوشحال بود و اعتراف کرد که علیرغم دستگیری در حوادث پس از انتخابات در روز رایگیری به هیچکدام از کاندیداها رای نداده است. او گفت که پس از آزادی به شهرستان برمیگردد تا سرپرستی مادرش را برعهده بگیرد. ایوب از آقای عفیف نعیمی و بقیه که در طول سال گذشته او را تشویق کرده بودند تا سیگار را ترک کند، تشکر کرد.
آوازخوانی حشمت خان طبرزدی
آوازخوانی حشمت خان طبرزدی هم برنامه بعدی بود، او غزلی از حافظ را به همراه کامران رحیمیان که با سطل زباله تنبکی درست کرده بود، اجرا کرد. کامران از زندانیانیست که به صورت حرفهای تنک مینوازد و کتابی هم درباره ارتباط بدون خشونت ترجمه کرده است.
به حسن خلق توان کرد صید اهل نظر
به بند و دام نگیرند مرغ دانا را
احمد زیدآبادی هم چند جوک خوشمزه با لهجه کرمانی تعریف کرد. ماجراهای خندهداری که شاید خاطرات شیرین او از اهالی سیرجان و زادگاهش زیدآباد بود. مهدی محمودیان در وسط مراسم لباس مبدل میپوشید و آجیل و تخمه تعارف میکرد. تیپهای عجیب و غریبی میزد که بمب خنده بود.
مسابقه متارمه یا ترانه خوانی؟!
“متارمه” اسم مسابقهای بود که بچهها بر اساس مشاعره ترتیب داده بودند. در “متارمه” مانند مشاعره شرکتکنندگان باید ترانه بخوانند و نفر بعدی بایستی با حرف آخر مصرع ترانه قبلی ترانهاش را شروع کند. مسابقه شروع شد:
هوار هوار یا هوار، یارم میآید…
دوستت دارم میدونی، تا وقتی مهربونی…
یه دونه انار، دو دونه انار، سیصد دونه مردوارید….
مسابقه با دست زدن و ترانه خواندن بچهها همراه بود و حسابی همه را به وجد آورد. آقای بادوام که به خاطر موسسه آموزشی به زندان محکوم شده است، شعر طنزی خواند که در آن از همه بچههای سالن نام برده بود. جعفر اقدامی میان پرده خندهداری اجرا کرد، او در نمایشنامهاش ادای حالات مختلف بچهها را درمیاورد. از بداقی که به صدای بلند تلویزیون اعتراض میکرد تا اسکندری که علیه نگهبانها شعار میداد و احمد آقا که میگفت اینجا همهچیز خوب است حتی برای امار هم بیدارمان نمیکنند.
رقص کردی و مسابقه ماستخوری تقریبا آخرین بخش مراسم بود. زانیار و لقمان مرادی به همراه تعدادی از بچههای کرد خواندند و محلی رقصیدند و جایزه مسابقه ماست خوری تنها یک هویج تازه بزرگ از جیره خشک غذایی بود.
دید و بازدید نوروزی و آرزوی آزادی در زندان
آن شب همه سرحال بودند و از فردای آن روز دید و بازدیدهای نوروزی شروع شد. دید و بازدیدهایی که در آنها علاوه بر آرزوی سلامتی، آرزوی آزادی زندانیان و آزادی میهن نیز به چاشنی تعارفات اضافه شده بود.