سي ام ژوئيه سال 1811 «ميگوئل هيدالگو كاستيلاMiguel Hidalgo y costilla » رهبر استقلال طلبان مكزيك كه به پدر اين كشور معروف است در «چي واهواهوا» در 58 سالگي تيرباران شد. وي يك كشيش كاتوليك بود كه مكزيكي ها را برضد حكومت اسپانيا (اصطلاحا كشور مادر) كه بزعم او مقامات اعزامی اش به مکزیک بي عدالتي و ستمگري مي كردند فراخواند و به پيروزي هايي هم نائل آمد. کشیش «هيلداگو» در مكزيك همان انقلاب مسلحانه اي را به راه انداخت كه جورج واشيگتن چند سال پيش از او در ايالات متحده به آن دست زده بود و علت عدم پيروزي او در اين بود كه مانند واشنگتن تجربه نظامي نداشت و در مكزيك بيش از ايالات متحده خائن و خبرچين وجود داشت.
پدر هيلداگو كه پس از اتمام دروس الهيات، كشيش كليسا شده بود از همان آغاز كار طبعي سركش داشت. وي برغم تعهدي كه سپرده بود كه ازدواج نكند داراي دو دختر از يك ازدواج غير رسمي شده بود. او كه مردي انساندوست و ميهندوست و بر ضد ستمگري بود، همچنين آن دسته از كتابهاي فلسفي را كه مورد تحريم پاپ قرار گرفته بود مي خواند. در اقامتگاهش اش كلاس شبانه داير كرده بود و راه پيشرفت را به مراجعين مي آموخت.
پس از اين كه كشيش كليساي شهر «دولورس» شد جلسات بحث روشنفكري را تبديل به بحث سياسي و استقلال خواهي كرد. در اين جلسات، وي ژوزف بناپارت را كه از جانب برادرش ناپلئون حكمران اسپانيا شده بود مردي جاه طلب، زورگو و تشنه قدرت خواند و براي كاستن از محبوبيت ناپلئون نيز به مكزيكيان گفت كه ناپلئون انقلاب فرانسه را كه محصول مغز روشنگران و خون بينوايان و مردم بود از صاحبان اصلي اش ربوده است و شايسته احترام نيست و نبايد نسبت به او اعلام وفاداري كرد.
کشیش هيلداگو با گفتن سخن از ظلم و ستم و روابودن ایستادگی در برابر ظالم در خطبه ها و موعظه هایش، گروه بی شماری از مکزیکی ها به ويژه روستائيان و بوميان (سرخپوستان) را به دور خود جمع كرد و يكي از پيروانش به نام «ايگناشيو آلنده» كه اطلاعات نظامي مختصري داشت به مسلح كردن آنان پرداخت.
پس از آماده شدن پیروان مسلح، کشیش هيلداگو هشتم دسامبر 1810 را «روز بپاخيزي مكزيكيان» تعيين كرد. هيلداگو چون بعدا شنید که جاسوسان حكمران اسپانيايي مكزيك اين تاريخ را به گوش او رسانيده اند تا آماده پيشگري شود، پیروانش را به تشكيل اجتماع بزرگي دعوت كرد و در این اجتماع در ساعت 11 بامداد 15 سپتامبر 1810 استقلال مكزيك را اعلام داشت كه روزملي مكزيك بشمار مي آيد. وي در همين اجتماع از مردم خواست كه با هر وسيله اي كه دارند مسلح و آماده آزاد كردن وطنشان به صورت هر شهر پس از شهر دیگر شوند.
استقلال طلبان مسلح به فرماندهي «ايگناشيو آلنده» بسیاری از شهرهاي مكزيك را به همان ترتیب ـ يكي پس از ديگري گرفتند و به نزديكي مكزيكو سيتي رسيدند. در اينجا شمار پیروان مسلح کشیش هیدالگو 82 هزار تن بود ولي فاقد اسلحه سنگين و نظم لازم بودند.
حكمران اروپايي مكزيك که چنین دید بر ضد پدر هيدالگو به سراسقف كليساهاي مكزيك كه نماينده مستقيم پاپ بود متوسل شد و وي 24 سپتامبر آن کشیش استقلال طلب را تكفير كرد. اکثریت مردم نه تنها به تکفیر سراسقف اعتناء نکردند بلکه به او عنوان قدّیس دادند و سن ميگوئل خطاب کردند. علاوه بر آن ژنراليسيمو و ليبراتور (آزاديبخش) خواندند.
باوجود این، بر سر چگونگی حمله به مكزيكو سيتي ميان پدر هيدالگو و آلنده اختلاف نظر بروز كرد و جاسوسان جريان را به گوش حكمران رسانيدند و وي دستور حمله داد و استقلال طلبان كه آماده نبودند زير آتش توپخانه قرار گرفتند و ناچار به عقب نشيني به «گوادا لاجارا» شدند. نيروهاي دولتي اين شهر را محاصره كردند و چون فرماندهان استقلال طلبان تجربه جنگي در برابر يك ارتش منظم و مجرب را نداشتند بيشتر افراد را مامور دفاع از يك پل نزديك شهر كردند كه در اینجا زير آتش توپ قرار گرفتند، شهر تصرف و کشیش هيدالگو دستگير شد و چون روحاني بود او را جهت مجازات به سراسقف مكزيك تحويل دادند.
در جلسه محاكمه مذهبي، كشيشهاي شركت كننده او را «زورو به معناي روباه» حطاب كردند كه سي ام ژوئيه 1811 به اعدام محكوم و چند ساعت بعد حكم اجرا گرديد. پدر هيدالگو كشته شد، ولي نام او باقي مانده و مكزيكيان مي دانند كه وي پدر استقلال كشورشان بوده است.
پدر هيلداگو كه پس از اتمام دروس الهيات، كشيش كليسا شده بود از همان آغاز كار طبعي سركش داشت. وي برغم تعهدي كه سپرده بود كه ازدواج نكند داراي دو دختر از يك ازدواج غير رسمي شده بود. او كه مردي انساندوست و ميهندوست و بر ضد ستمگري بود، همچنين آن دسته از كتابهاي فلسفي را كه مورد تحريم پاپ قرار گرفته بود مي خواند. در اقامتگاهش اش كلاس شبانه داير كرده بود و راه پيشرفت را به مراجعين مي آموخت.
پس از اين كه كشيش كليساي شهر «دولورس» شد جلسات بحث روشنفكري را تبديل به بحث سياسي و استقلال خواهي كرد. در اين جلسات، وي ژوزف بناپارت را كه از جانب برادرش ناپلئون حكمران اسپانيا شده بود مردي جاه طلب، زورگو و تشنه قدرت خواند و براي كاستن از محبوبيت ناپلئون نيز به مكزيكيان گفت كه ناپلئون انقلاب فرانسه را كه محصول مغز روشنگران و خون بينوايان و مردم بود از صاحبان اصلي اش ربوده است و شايسته احترام نيست و نبايد نسبت به او اعلام وفاداري كرد.
کشیش هيلداگو با گفتن سخن از ظلم و ستم و روابودن ایستادگی در برابر ظالم در خطبه ها و موعظه هایش، گروه بی شماری از مکزیکی ها به ويژه روستائيان و بوميان (سرخپوستان) را به دور خود جمع كرد و يكي از پيروانش به نام «ايگناشيو آلنده» كه اطلاعات نظامي مختصري داشت به مسلح كردن آنان پرداخت.
پس از آماده شدن پیروان مسلح، کشیش هيلداگو هشتم دسامبر 1810 را «روز بپاخيزي مكزيكيان» تعيين كرد. هيلداگو چون بعدا شنید که جاسوسان حكمران اسپانيايي مكزيك اين تاريخ را به گوش او رسانيده اند تا آماده پيشگري شود، پیروانش را به تشكيل اجتماع بزرگي دعوت كرد و در این اجتماع در ساعت 11 بامداد 15 سپتامبر 1810 استقلال مكزيك را اعلام داشت كه روزملي مكزيك بشمار مي آيد. وي در همين اجتماع از مردم خواست كه با هر وسيله اي كه دارند مسلح و آماده آزاد كردن وطنشان به صورت هر شهر پس از شهر دیگر شوند.
استقلال طلبان مسلح به فرماندهي «ايگناشيو آلنده» بسیاری از شهرهاي مكزيك را به همان ترتیب ـ يكي پس از ديگري گرفتند و به نزديكي مكزيكو سيتي رسيدند. در اينجا شمار پیروان مسلح کشیش هیدالگو 82 هزار تن بود ولي فاقد اسلحه سنگين و نظم لازم بودند.
حكمران اروپايي مكزيك که چنین دید بر ضد پدر هيدالگو به سراسقف كليساهاي مكزيك كه نماينده مستقيم پاپ بود متوسل شد و وي 24 سپتامبر آن کشیش استقلال طلب را تكفير كرد. اکثریت مردم نه تنها به تکفیر سراسقف اعتناء نکردند بلکه به او عنوان قدّیس دادند و سن ميگوئل خطاب کردند. علاوه بر آن ژنراليسيمو و ليبراتور (آزاديبخش) خواندند.
باوجود این، بر سر چگونگی حمله به مكزيكو سيتي ميان پدر هيدالگو و آلنده اختلاف نظر بروز كرد و جاسوسان جريان را به گوش حكمران رسانيدند و وي دستور حمله داد و استقلال طلبان كه آماده نبودند زير آتش توپخانه قرار گرفتند و ناچار به عقب نشيني به «گوادا لاجارا» شدند. نيروهاي دولتي اين شهر را محاصره كردند و چون فرماندهان استقلال طلبان تجربه جنگي در برابر يك ارتش منظم و مجرب را نداشتند بيشتر افراد را مامور دفاع از يك پل نزديك شهر كردند كه در اینجا زير آتش توپ قرار گرفتند، شهر تصرف و کشیش هيدالگو دستگير شد و چون روحاني بود او را جهت مجازات به سراسقف مكزيك تحويل دادند.
در جلسه محاكمه مذهبي، كشيشهاي شركت كننده او را «زورو به معناي روباه» حطاب كردند كه سي ام ژوئيه 1811 به اعدام محكوم و چند ساعت بعد حكم اجرا گرديد. پدر هيدالگو كشته شد، ولي نام او باقي مانده و مكزيكيان مي دانند كه وي پدر استقلال كشورشان بوده است.