کانون ایرانیان

۱۳۹۰ فروردین ۶, شنبه

آقای دادستان! ابراز عشق من کدام امنیت ملی را به خطر می انداخت؟

«برای به دست آوردن آزادی همسرم هم التماس نخواهم کرد چه برسد به خاطر یک ملاقات حضوری بیست دقیقه ای». این بخشی از نامه «ژیلا بنی یعقوب» به دادستان تهران است. نامه ای که در پی محروم کردن  ۷ ماهه وی از حق ملاقات حضوری با بهمن احمدی امویی همسر زندانی اش و  رفتار عجیب مقامات قضایی با این روزنامه نگار درمواجهه با درخواست ملاقات نوشته شده است.


بهمن احمدی امویی روزنامه نگار منتقدی است که به خاطر  چند مقاله  انتقادی در حوزه ی عملکرد اقتصادی دولت در تاریخ  ۳۰   خرداد ۸۸   بازداشت و به ۵  سال حبس تعزیری محکوم شد. وی نزدیک به یک سال است که به مرخصی نیامده است.


به گزارش کلمه ژیلا بنی یعقوب که خود حکم ۳۰  سال محرومیت از فعالیت رسانه ای و یک سال حبس تعزیری را نیز دارد از حضور چند روز گذشته خود در دفتر دادستانی خبر می دهد و به ماجرایی که بین او و فردی که خود را معاون دادستان معرفی کرد اشاره می کند. در این دیدار این فرد از وی خواسته به جای لبخند در جواب رد درخواست ملاقات حضوری با همسرش گریه کند. ژیلا بنی یعقوب از دادستان پرسیده است: آقای دادستان! این راز را بر ما بگشایید که چرا بازجوها، زندانبانان و ماموران شما خنده های ما را بر نمی تابند و آرزو دارند ما را گریان و ملتمس در برابر خود ببینند؟ شاید به خاطر اینکه آنها نمی توانند مثل ما آرام باشند و لبخند بزنند. من چقدر دلم می سوزد که آنها نمی توانند مثل ما با وجود این همه سختی که می کشیم، لبخند بزنند.


متن کامل این نامه که در اختیار کلمه قرار گرفته به شرح زیر است:


آقای دادستان تهران، جناب جعفری دولت آبادی


از آخرین باری که شما را مورد خطاب قرار دادم بیش از هفت ماه می گذرد، آخرین بار از شما درخواست کرده بودم که گاهی نیز دادستان ما باشید، دادستانی که سالها بعد اینگونه توصیف شود که گاهی فقط گاهی نیز دادستان روزنامه نگاران مستقل و شهروندان معترض بوده است و نه فقط دادستان دولتمردان. همان موقع برایتان نوشتم شما به عنوان یک دانش آموخته رشته حقوق خیلی بهتر از من می دانید که حکم سی سال محرومیت از حرفه رزونامه نگاری که از سوی یکی از قضات شما برای من صادر شده حتی با موازین حقوقی خود جمهوری اسلامی نیز همخوانی ندارد و از شما انتظار می رود که خودتان به این حکم اعتراض کنید.


تنها واکنش شما به این درخواست حقوقی و قانونی من این بود که از آن پس من را از هر گونه ملاقات حضوری با همسرم، بهمن(احمدی امویی) محروم کردید. می توانید نامه من را یکبار دیگر مرور کنید، نامه ای با لحنی کاملا ملایم که در آن به کسی توهینی نشده بود بلکه فقط به عنوان یک شهروند عادی درخواست کرده بودم که یک حکم کاملا غیرقانونی را مورد بررسی قرار دهید.این درخواست زیادی است؟


من کاملا انتظار داشتم که شما به هر دلیلی پاسخ بدهید که اصلا نمی خواهید گاهی دادستان ما باشید، دادستان ما روزنامه نگاران مستقل و منتقد. اما راستش را بخواهید باید اعتراف کنم که هرگز انتظار نداشتم پاسخ آن نامه، محرومیت طولانی مدت من از ملاقات حضوری با همسرم باشد.


ملاقات حضوری یک امتیاز نیست که قابل سلب کردن باشد بلکه از حقوق اولیه و تصریح شده زندانیان در آیین نامه ی سازمان زندان هاست.از حقی حرف می زنم که همه زندانیان عادی از قاچاقچیان مواد مخدر، سارقان مسلح و متجاوزان به عنف حداقل یک بار در هر ماه و بدون نیاز به صدور مجوز از سوی شما از آن برخوردارند.از همان ملاقات حضوری حرف می زنم که در هیچ کدام از بندهای ایین نامه سازمان زندانها از زندانیان سیاسی و یا به قول شما امنیتی سلب نشده است.از همان حقی حرف می زنم که معلوم نیست به چه دلیل و با کدام مستند قانونی برای زندانیان سیاسی پس از بارها رفت و آمد و نامه نگاری خانواده ها تنها با نامه رسمی شما قابل استفاده است.به تازگی در یکی از مصاحبه های خود گفتید که آیین نامه های سازمان زندان ها دست شما را بسته است.لطفا به من بگویید که براساس کدام آیین نامه و قانون می توان حق ملاقات حضوری را که حق همه زندانیان سیاسی است از آنها سلب کرد.لطفا به من بگویید که چرا حتی با اینکه در آیین نامه سازمان زندان ها تصریح شده که حداکثر برای تنبیه یک زندانی می توان یک ماه او را از ملاقات حضوری محروم کرد، بهمن و خیلی دیگر از زندانیان سیاسی ماههاست که از این حق محروم بوده اند؟


پس از ماهها که شما را مورد خطاب قرار نداده بودم و به دفتر شما در دادستانی تهران مراجعه نکرده بودم،یکی از استادان سابقم در دانشگاه را دیدم که ظاهرا شما را از گذشته ها می شناسد:از زمانی که دادستان نمونه و مهربان دادگاه خانواده بودید .او نیز از حکم سی سال محرومیت من همچنان متعجب بود و وقتی متعجب تر شد که از محرومیت هفت ماهه من از ملاقات حضوری با همسرم مطلع شد.گفت با شناختی که از شما دارد امکان ندارد که از چنین بی عدالتی هایی خبر داشته باشید، گفت شما رئوف تر و مهربان تر از آن هستید که مانع ملاقات حضوری و با حتی مرخصی یک زندانی بشوید.هرچقدر برایش توضیح دادم که انسان ها بسته ی شرایط و موقعیت خود هستند و شاید موقعیت امروز آقای دادستان تهران ایجاب می کند که گاهی نامهربان باشد ،نپذیرفت. او نپذیرفت که ممکن است شما مثل هر انسان دیگری عوض شده باشید. نپذیرفت که ممکن است قدرت حتی انسان های مهربانی مثل شما را هم عوض کند.او باور نکرد و گفت که انسانها هرچقدر هم تغییر کنند پیشینه شخصیتی آنها و گذشته شان در لحظه هایی حساس به دادشان می رسد و به همین دلیل به اصرار از من خواست فقط یکبار دیگر به شما مراجعه کنم و مشکلاتم را با شما در میان بگذارم. بعیدمی دانستم فایده ای داشته باشد اما چاره ای نبود.یک استاد خیلی محترم با اصرار از من می خواست به خاطر پیشینه مثبت تان دوباره به دفتر شما مراجعه کنم .


بنابراین ،در یکی از آخرین روزهای سال ۸۹ به دفتر شما مراجعه کردم، دیواری از آهن و شیشه در چند متری دفتر شما استوار شده بود که حتی اجازه دیدار با منشی ها و کارمندان دفتر شما را نیز برای ما غیر ممکن کرده بود.هرجور بود با کسی که خودش را افضلی معرفی کرد و برخی گفتند معاون شماست و برخی گفتند منشی شما صحبت کردم، هم درخواست ملاقات با شما را مطرح کردم و هم نامه درخواست ملاقات حضوری را خطاب به شما نوشتم.


پاسخ را خیلی سریع برایم آورد:«آقای دادستان تاکید کردند که به تو بگوییم حق ملاقات حضوری نداری » و وقتی در برابر این پاسخ لبخند زدم، آقای افضلی با ناراحتی زیاد گفت :


«تو چرا همیشه می خندی؟»


با تعجب که نگاهش کردم، گفت: «گاهی گریه کن! گریه کنی به نفع ات است.»


خواستم پاسخش را بدهم اما دیدم ایشان به قول دکتر شریعتی از آن دسته آدم هایی است که پیش از آنکه بیندیشد تو چه می گویی، می اندیشد که چه بگوید.


همان موقع تصمیم گرفتم بعد از ماهها نامه ای برای شما بنویسم و بگویم:


آقای دادستان! این راز را بر ما بگشایید که چرا بازجوها، زندانبانان و ماموران شما خنده های ما را بر نمی تابند و آرزو دارند ما را گریان و ملتمس در برابر خود ببینند؟


شاید به خاطر اینکه آنها نمی توانند مثل ما آرام باشند و لبخند بزنند و به همین خاطر عذاب می کشند.شاید به لبخندهای ما حسادت می کنند، به لبخندهای من و همسرم و بسیاری دیگر از زندانیان سیاسی و خانواده هایشان. من چقدر دلم می سوزد که آنها نمی توانند مثل ما با وجود این همه سختی که می کشیم، لبخند بزنند .من مطمئن هستم که ما با لبخند و صبوری و استقامت خود پیروز خواهیم شد. ما به هیچ سلاح دیگری نیاز نداریم.


آقای دادستان!


من به شما اطمینان می دهم که حتی برای به دست آوردن آزادی همسرم هم التماس نخواهم کرد چه برسد به خاطر یک ملاقات حضوری بیست دقیقه ای.چرا که تنها گناهکاران التماس می کنند.


البته من این حق را برای خودم محفوظ می دانم که یک روز از شما بپرسم چه کسانی و با چه منطقی مخالف بودند که من در آستانه سال نو فقط چند دقیقه در برابر بهمن بنشینم و دستش را توی دستم بگیرم و بدون واسطه شیشه و سیم تلفن به او بگویم که «عزیزم! بیشتر از همیشه دوستت دارم.»


این حق را برای من محفوظ بدانید که یک روز از شما بپرسم «چه کسانی از ابراز عشق من به همسرم می ترسند؟»


مطمئنا شما که نمی ترسید پس آنها چه کسانی هستند که رو در رو نشستن من و همسرم آنها را دچار اضطراب می کند و مانع آن می شوند؟


یک روز از شما خواهم پرسید چه منطقی باعث شده که در تمام نه-ده ماه گذشته مسوولان زندان اوین به همسرم اجازه ندهند که به مادرش که یک پیرزن بیمار و زمین گیر است تلفن بزند؟ به مادری که به خاطر بیماری نمی تواند برای دیدن فرزندش به تهران سفر کند؟یادتان هست آخرین بار که شما را ملاقات کردم و آقای رشته احمدی، معاون دادسرای اوین هم در کنارتان بود پرسیدم چرا اجازه نمی دهید که بهمن به مادر هشتاد و چند ساله اش تلفن بزند؟که همان موقع به ایشان گفتید اجازه بدهید تلفن بزند.الان بیش از هفت ماه از آن روز گذشته و حتی به او اجازه نداده اند که در روز عید به مادر چشم انتظارش تلفن بزند. چرا آقای دادستان؟ لطفا به من بگویید که تلفن بهمن به مادر پیرش کدامین امنیت ملی را دچار مخاطره می کند که این حق را ماههاست از او سلب کرده اید؟


اگر مرخصی حضوری یک امتیاز بود هرگز به خاطر محرومیت از آن به شما اعتراض نمی کردم اما می دانم که حق اولیه و قانونی یک زندانی و خانواده اش است. اگر قرار بر امتیاز گرفتن بود،خود شما و بازجوهای وزارت اطلاعات خوب می دانید که من و بوی‍‍ژه همسرم از چه امیتازاتی گذشته ایم و در برابرش زندان را به جان خریده ایم .خوب یادم می آید که برخی از بازجوها می گفتند که تعجب آور است که بهمن سالها دبیر سرویس اقتصادی و عضو شورای سردبیری چندین روزنامه بوده و وضعیت مالی اش اینقدر متوسط و حتی گاهی متوسط رو به پایین است.می گفتند که فعالیت در این سرویس های اقتصادی این امکان را به خبرنگاران و دبیرانش می دهد که با استفاده از انواع و اقسام رانت ها و امیتازها زندگی خوبی برای خود به هم بزنند . بازجوها می گفتند که زندگی مالی همسرم را زیر و رو کرده اند اما هیچ مشکلی در آن پیدا نکرده اند. و من به بازجویانی که این حرفها را می زدند می گفتم که« درست به همین دلیل او را به زندان انداخته اید؟»


بازجوها همچنین تعجب می کردند که چرا من و بهمن از بورس های تحصیلی که در دانشگاههای اروپایی برای ما فراهم شده بود استفاده نکرده ایم و من هر بار با طنز تلخی پاسخ شان را می دادم :« به این دلیل که به جای زندگی در غرب در زندان های شما زندگی کنیم!»


آقای دادستان!


شما خودتان خوب می دانید که بهمن فقط و فقط به خاطر فعالیت های مطبوعاتی اش به عنوان یک روزنامه نگار منتقد و مستقل چنین تاوانی را می پردازد و حکم سنگین زندان گرفته است. به او پنج سال زندان داده اند فقط به خاطر اینکه چند مقاله منتقدانه درباره عملکرد دولت احمدی نژاد بویژه عملکرد اقتصادی اش نوشته و دو سه ماهی هم سردبیر سایتی به نام «خرداد نو» بوده است .بارها من و دیگر اعضای خانواده اش گفته ایم که آن دسته از هواداران دولت که باورشان نمی شود سری به دادگاه انقلاب بزنند و ببینند تمام مستندات قاضی برای محکومیت وی مقالاتی است که او در روزنامه ها، سایت ها و وبلاگش نوشته است و حتما یادتان هست که یکی از مصادیق اتهامی وی انتشار یک شعر از فردوسی بوده است و قاضی در حکمش نوشته بود :« انتشار یک شعر حماسی از حکیم ابوالقاسم فردوسی در ۲۲ خرداد ۸۸ در سایت خرداد نو در جهت تهییج و تحریک مردم به اغتشاش بوده است»البته۲۲ خرداد روز برگزاری انتخابات بوده و اگر هم هدف تهییج مردم بوده، تهییج برای شرکت در انتخابات بوده و معلوم نیست که چرا از آن تعبیر به تهییج برای اغتشاش شده است.


آقای دادستان تهران!


شما اجازه ندادید من در آغاز سال نو بهمن را ببینم و برای او سالی خوب را آرزو کنم. من اما آرزو می کنم که شما سال نو را با قلبی پر از آرامش و محبت در کنار همسرتان آغاز کرده باشید. سال نو بر شما مبارک آقای دادستان.


ژیلا بنی یعقوب




View Original Article

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر