کانون ایرانیان

۱۳۸۹ اسفند ۱۱, چهارشنبه

خطای رهبران متفرعن در فهم طریقت «موسوی»: از امام موسی صدر تا میر حسین موسوی






بهروز مشکور


آنچه در این شرایط بر دوش ما سنگینی می‌کند استقامت بر مشی سیاست «موسوی» است









این روز‌ها نقل‌ها خبر از ربوده شدن رهبران جنبش سبز همراه با خانواده‌هاشان می‌دهند. از سوی دیگر، تحولات اخیر لیبی به هر انجامی برسد تا همین حالا دست‌کم یک دستاورد مهم برای سیاست مردم‌محور و کثرت‌گرا در منطقه داشته است و آن یادآوری ماجرای ربوده شدن امام موسی صدر است. این ایام، تقارن یاد امام موسی صدر با ربوده شدن رهبران جنبش سبز و خانواده‌ی ایشان در ایران تقارن پر‌معنایی است. در هر دو مناسبت رهبرانی ایدئولوژیک که مدعی رهبری عام جهان اسلام اند رهبران واقعی و مؤثرِ بخش‌هایی از جامعه را می‌ربایند. تقارن این دو مناسبت فرصتی است برای معرفی الگوی رهبری ویژ‌ه‌ای که امام موسی صدر نخستین بار آن را با سلوک سیاسی و شیوه‌ی زیست‌اش معرفی کرد، و رهبران جنبش سبز خصوصاً میر‌حسین موسوی پس از انتخابات غصب‌شده‌ی ریاست جمهوری گذشته آن را ورزیدند و به یاد و خاطر ما آوردند و تراز سیاسی جامعه‌ی ما را با آن ارتقا دادند. الگویی از رهبری که هم رهایی بخش است، و هم در این رهایی بخشی قائم به فرد نیست، و دقیقاً به این خاطر، الگویی است که همه‌ی موجودیت استبداد را به چالش می‌کشد، یعنی هم آزادی‌ستانی آن را و هم استبداد به رأی شخص رهبر را و هم متکی به فرد بودن الگوی رهبری مستبدانه را. به نظر نگارنده، الگوی رهبری امام موسی صدر و میرحسین موسوی الگویی است که عبور از الگوهای فرد-محور و شخص-پرست رهبری را ممکن می‌سازد. بروز این امکانْ همان شکستی است که بر دیوار انحصار رهبران خودپرست و متفرعن می‌افتد و تحمل رهبرانی مانند امام موسی صدر و میرحسین موسوی را برای رهبران متفرعن دوران شان دشوار می کند و آنها را به سوی حذف ایشان می‌راند.




مشکل این رهبران متفرعن اما این است که این رهبران مردمی و کثرت‌گرا را همچون خود می‌پندارند و «شخص» ایشان را رقیب خود می‌انگارند. در حالی که آن چه در بازار ایشان شکست می‌اندازد نه این اشخاص، بلکه منش رهبری کثرت گروانه‌ی ایشان است. مشی و منشی که رهبرانی مانند امام موسی صدر و میرحسین موسوی از طریق آن در شخصیت و روان همراهان خود تکثیر می‌شوند. حذف فیزیکی رهبران مستبدْ نظام‌های تحت سلطه‌ی ایشان را بحرانی می‌کند، اما حذف رهبرانی مانند امام موسی صدر و میرحسین موسوی بر سرعت تکثیر ایشان می‌افزاید. این همراهان مردمی و کثرت‌گرا نه رهبر که خودْ عینِ راه اند. راهی که استمرار آن بیش از آن که به حضور شخص ایشان وابسته باشد به استقامت رهروان و همراهان ایشان بستگی دارد. به این نکته باز خواهم گشت.




اسلام سیاسی در مقایسه با تاریخ بلند دین و سیاست در خاور‌میانه طفلی نو‌پا ست. خصوصاً پیش از آن که آیت‌الله خمینی به عنوان رهبر یک انقلاب بزرگ و سپس یک نظام سیاسی انقلابی پا به خاطره‌ی سیاسی قرن گذشته بگذارد، عمدتاً دو گونه الگوی رهبری موفق در جهان اسلام معاصر را می‌شد از یک‌دیگر بازشناخت: یکی، معنوی و روحانی ولی در فراغ یا گریز و پرهیز از سیاست؛ دیگری، سیاسی و اجتماعی اما در فراق معنویت و روحانیت یا در ستیز با آن. با ظهور شخصیت‌های‌ مهمی مانند سید جمال‌الدین اسدآبادی، سید قطب و آیت‌الله خمینی گونه‌ی سومی از رهبری در جهان اسلام معاصر زاده و شناسایی شد که دیگر نه اژدهای قدرت و سیاست را در برف فراق می‌نهاد، و نه از قدرت و سیاست محملی برای ستیز با روحانیت و معنویت می‌ساخت. حاصل جمع تحولات سیاسی خاور میانه از آغاز سده‌ی گذشته تا کنون نشان می‌دهد که رهبرانی از همین تیره‌ی سوم توانستند بزرگ‌ترین و دیر‌پا‌ترین تحولات را در جهان اسلام رهبری کنند. نه ناسیونالیسم عربی یا ایرانی در فراق دین، و نه روحانیت متزهدانه‌ی حوزوی در پرهیز از قدرت، و نه معنویت صوفیانه در ستیز با سیاست، هیچ‌یک در مقایسه با رقیب نو‌رسیده‌ی خود که انواع اسلام سیاسی را رهبری می‌کرد، نتوانست در بلند‌مدت گوی سبقتی ببرد. سایه‌ی سنگین نقشی که این رهبران تیره‌ی سوم بر بوم دین و سیاست در جهان اسلام زدند همچنان بر خطوط خرد ودرشت دیگری که بر این صفحه نقش می‌بندند سنگینی می‌کنند.




اما از درون خانواده‌ی پر زاد و ولد اسلام سیاسی گونه‌ای دیگر از رهبری سیاسی اندکی مجال نضج‌یافتن گرفت با ویژگی‌هایی متفاوت از ویژگی‌های سنخ‌نمای این خانواده‌ی عیال‌وار. امام موسی صدر در تفرد خود این نوع جدید را نمایندگی می‌کرد. اسلام سیاسی او مرگ‌جو و ضد‌زندگی نبود. او به لحاظ ویژگی‌های فردی، یا تداول و فراوانی، یا مشی سیاسی، و یا الگوی رهبری شباهتی با رهبران گونه‌های دیگر اسلام سیاسی نداشت. نه از فقه-‌محوری در او اثری بود، نه از عبوسی و تند‌خویی و استبداد به رأی؛ نه دین را ایده‌ئولوژیک می‌خواست، نه از آن سلاحی برای جنگ و ستیز می‌ساخت؛ نه در دست گشودن به خون بی‌پروا بود، نه انقلابی‌گری را در جنگ و ستیز خلاصه می‌دید؛ نه اخلاق را برای مصلحت انقلاب و نظامی که در سر می‌پروراند به مسلخ مصلحت می‌برد و نه از توجیهات شرعی کلاهی بر سر اخلاق می‌نهاد تا دزدیده پای آن را از معرکه‌ی سیاست ببُرد یا بخواهد آن را ساده‌دلانه از مهلکه به در ببَرد؛ نه از تمایز بیگانه و خودی برای نفی موجودیت بیگانه سود می‌جست، و نه این تمایز او را دمی از کثرت‌گرایی دینی و سیاسی منصرف می‌ساخت، و هم نه کثرت‌گرایی دینی و سیاسی او را از تعقیب حقوقی که پای‌مال غصب و ستم شده بود باز ‌می‌داشت. قدرت سامان‌دهی و بسیج‌گری او از اتوریته ی افتاء فقهی جان و مایه نمی‌گرفت، بلکه ریشه در اقناعی کلامی داشت؛ ریشه در منطق و منش او داشت. قدرتی که گفتار اقناعی او را بر زِبَرِ تعلقات شیعی و عشیره‌ای می‌نشاند و دامنه‌ی نفوذ و تأثیر کلام بسیج‌گر و سامان‌بخش او را به همه‌ی طوایف لبنان که سال‌ها با یک‌دیگر و حتی هر یک‌شان در درون خود با هم ستیز داشتند می‌گستراند. بی‌تردید روند دولت‌سازی در لبنان کثیر‌الطوایف بدون الگویی از رهبری سیاسی که او ورزید هیچ گاه به همین ثبات و قرار نیم‌بندی که الآن دارد هم نمی‌توانست برسد. این همه همان ویژگی‌هایی است که مشی و مرام میرحسین موسوی در موقعیت و زمینه‌ی متفاوتی مانند ایران پس از انتخابات گذشته را به عنوان سلوک سیاسی متمایزی در ایران معاصر آشکار می‌کند.




معضل جانشینی رهبر در نظام‌های مستبد، حتی سال‌ها پیش از مرگ رهبر، کابوسی است که صحنه‌ی سیاسی را برای پیش‌گیری از تعبیر آن کابوسْ مهندسی می‌کنند، هرچند آغاز مهندسی‌هایی اینچنین، به گواهی نمونه‌های تاریخی بسیار، نشانه‌ای است از این که آن کابوس با همه‌ی هول و اضطراب‌اش دیگر تأویلی عینی و غیر قابل اجتناب یافته است و زندگی سیاسی رهبرِ مستبد و نظامی که رهبری‌اش با اوست را هم‌آغوش مرگ ساخته است. انتخابات ریاست جمهوری گذشته را باید آغاز جدی همین مهندسی پیش‌گیرانه دانست که هر چه از آن می‌گذرد به‌نحو مسخره‌ای خواب آشفته‌ی رهبران متفرعن را پریشان‌تر و کابوس خیالین جانشینی را وحشتناک‌تر می‌کند.




اما از سوی مقابل، الگوی رهبری مردمی و کثرت‌گرا که امام موسی صدر آن را در جهان اسلام پی ریخت و میرحسن موسوی آن را در ماه‌های پس از انتخابات زیست و ورزید به توفان فتنه و کابوس شخص پرستی و فرد محوری دچار نمی شود و از زمانی به بعد قائم به حضور فیزیکی رهبر یا ظهور مجدَد او از پس پرده‌ی غیبت یا رهایی از زندان اختطاف نیست. در این الگوی رهبری، شخصِ رهبر، خود تنها، یکی از همراهان جامعه‌ است، جامعه‌ای که در پویش های سیاسی خود چشم به رهبری او دوخته است. آنچه او را از دیگر همراهان متمایز می‌کند نه جایگاه «شخصی» او به مثابه‌ی پیشرو در برابر جایگاه دیگر همراهان‌اش به مثابه‌ی پیرو است، بلکه «منطق» اوست. منطقی که او با آن می‌زید، استدلال می‌کند، تصمیم می‌گیرد، سخن می‌گوید، ابراز عواطف و احساسات می‌کند، برمی‌انگیزاند، دلداری می‌دهد، مخالفان را نصیحت می‌کند و بر ایشان شفقت می‌ورزد و ... منطقی است که موقعیت‌های شخصی همراهان بسیار متنوعی را به هم پیوند می‌دهد، منطقی است که ایشان علیرغم تفاوتهاشان با آن احساس همزبانی و همدلی و همدردی می‌کنند. اما این منطق علاوه بر این خصلتِ نمایندگی و هماهنگی، خصلتی رهایی‌بخش هم دارد. منطقی است که مردمْ خود را در هماهنگی با آن بصیرتر، پیراسته‌تر، پاک‌تر، مهربانتر، آزادتر، شجاع‌تر، باگذشت‌تر، معقول‌تر، معنادارتر و انسان‌تر (و در مورد دینداران، حتی دیندارتر) از گذشته می‌یابند.




هر‌چند جامعه‌ی ایرانی آن قدر بختیارنبود که مشی امام موسی صدر را از نزدیک ببیند و با آن همراه شود، اما در این ماه‌های پس از انتخابات وقتی خوش با مشی و مرام سیاسی میر‌حسین موسوی داشته‌است و توانسته است آن را با جان و گوشت و پوست و خون خود تجربه کند. درونی کردن این تجربه مستلزم گذر از شخص پرستی و درونی کردن سرشت «موسی‌وار» میرحسین است. سرشتی «موسوی» که در هر نوع شخص‌پرستی نشانی از تفرعن می‌یابد و آن را در نیل غیرت خداوند به غرقاب فنا می‌سپارد. اکنون میرحسین موسوی و مهدی کروبی و خانواده‌هاشان را هم مانند امام موسی صدر ربوده‌اند. وظیفه‌ی ایمانی و اخلاقی ما ست که در آزادی ایشان بکوشیم، چنان که و حتی بیش از آن چه همراهان امام موسی صدر برای رهایی او کوشیدند. در این وظیفه‌ی انسانی لختی درنگ هم روا نیست. اما و هزار اما، میر‌حسین به وصفِ «موسویِ» منش سیاسی‌اش همراه ممتاز و متمایز جنبشی است که در آن به قول خود او هر شهروند یک ستاد، و هر رهرو یک رهبر، و هر یک از ما یک جنبش است. مهمترین وجه امتیاز و تمایز میرحسین که از او رهبری «موسوی» می‌ساخت این بود که پیروزی و نجات را برای همه می‌خواست و مخالفان خود را هم بازنده ی این جنبش نمی‌دید و نمی‌پسندید.




آنچه در این شرایط بر دوش ما سنگینی می‌کند صرفاً وظیفه‌ی ما برای رهایی این رهبران سبز و دیگر بندیانِ فرعون‌صفتان حاکم نیست. آنچه افزون بر این و مهم‌تر از این بر دوش ما ست استقامت بر مشی سیاست «موسوی» است. مشی‌ای که در آن شجاعت با تدبیر، مبارزه با شفقت‌ورزیدن بر مخالفان، اصلاح خطای نهادینه‌ی نظام سیاسی با آینده‌نگری، اعتماد و شفافیت با زیرکی، تلاش برای تغییر سیاسی با پرهیز از آغاز خشونت‌ورزی، و سیاست‌ورزی با اخلاق، ملازم و هم‌پیوند اند. توفیق جنبش سیاسی اجتماعی مصر برای راندن یکی از دیر‌پاترین فراعنه‌ی منطقه و تحولات اخیر دیگر در منطقه نشان داد که خلأ رهبری صلب و متمرکز در جنبش‌های اجتماعی منطقه با فعالیت شبکه‌های اجتماعی حقیقی و مجازی به خوبی پر می شود. مسأله‌ی جانشینی و خلأ رهبری مسأله‌ی رهبران «موسی‌صفت» نیست. این کابوس دیگران است با رهبری فرعونی‌شان. نباید بگذاریم فرعون‌صفتان مشکلات‌شان را بر ما تحمیل کنند.


 


*نظرات وارده در یادداشت ها لزوما دیدگاه جرس نیست.

 

View Original Article

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر