راههای طی شده (16)
حرکت اصلاح:
راه اصلاح را آینده نگر تعریف می کنم. مطلوب آن گذاره هائی ساده و ملموس اند. می خواهد میراث دینی انسانها را با دستاورد های معاصر شان مانند آزادی. مردمسالاری، و حقوق بشر (که ضامن حرمت فیزیکی و فکری افراد و گروههائی مانند زنان، کودکان، و اقلیتهاست) آشتی دهد. در این مکتب مشکل در تعریف اهداف نیست بلکه در یافتن بهترین و بی دردسر ترین روش نیل به آنهاست. بنابراین در مکتب اصلاح خیشی برای شخم زدن مزرع اعقتادات و مناسک فرهنگی و دینی مردم تعبیه نشده. هر آنچه از باور های عارف و عامی ضرری به اهداف فوق الذکر نمی زند به حال خود گذارده می شود تا بنا به شرایط فکری و فرهنگی جامعه متحول شود یا باقی بماند. در مواردی نیز که معتَقدات دینی یا سنتی با اهداف اصلاح همخوانی ندارند حتی الامکان تفسیر عاملان نقد می شود نه اصل و گوهر سنت یا اعتقاد دینی. سرانجام نیز بجای آن تفسیر قرائت دیگری عرضه می شود که با اهداف اصلاح هماهنگی داشته، یا لااقل تناقضی نداشته باشد. بنا براین راه اصلاح را، به تاُسی از سنت های فلسفی پراگماتیستی و پسا مدرن، و با یاری بینش های جامعه شناختی ، کم هزینه ترین راه برای نیل به اهداف نو اندیشی دینی می دانم.
البته راه اصلاح، با این تعریف، آفتی نیز دارد که می توانیم از آن به عنوان نزدیک بینی یاد کنیم. اهتمام به صلاح اجتماعی در کوتاه مدت می تواند ما را نسبت به واقعیت های ستبر تاریخی و چشم انداز های دور آینده سهل انگار کند . در اینجاست که حرکت اول نو اندیشی به حرکت دوم آن نیازمند است:
حرکت احیا:
راه احیا را گذشته نگر تعریف می کنم. هدف آن زدودن نا خالصی ها، ابداعات، و اضافات سنتی و فرهنگی از اصل دین است. احیاگران برای دستیابی به چشمه زلال معنویت مذهبی از طرق گوناگون از قبیل نقد تاریخی، کلامی، فلسفی، سیاسی، و اعتقادی وارد می شوند. این کوشش، بویژه هنگامی که با علم به نیاز های زمان و انجام شود پر بار خواهد بود.
البته راه احیا مانند راه اصلاح، آفتی خاص خود نیز دارد و آن پاکدینی است: یعنی وسواسی برای زنده کردن قرائتی مطلوب از تدین به هر قیمتی؛ اصرار بر تقدم این کنکاش بر هر ملاحظه دیگری؛ باور به برتری قرائت مفروض بر هر قرائت متفاوتی، و مشروط کردن سعادت دنیا و فلاح عقبی به پاکدینی است.
باید دانست لازمه ادعای پاکدینی باور به "ذات انگاری" و عقل انگاری در حیطه دین است. آنجا که جنگ هفتاد و ملت را عذر می نهند و پای استدلالیان را چوبین می شما رند، چنین باور هائی سخت سوال بر انگیز است. چه کسی به یقین می تواند بگوید که اصل دین کدام است و یا چه مقدار از آنرا می توان یا می باید از صافی تحلیل عقلانی گذراند؟ با چه محکی می توانیم در یابیم که به کنه حقیقت دست یافته ایم؟ و کدام مرجعی صلاحیت چنین قضاوتی را دارد؟ اینها سوالاتی هستند که پاسخشان، هرچند پر اهمیت، همواره در غباری از شک و ابهام فرو رفته است و از اینرو میدان نزاع روشنگران و پسا روشنگران، ارتدکس ها و نو ارتدکس ها، دیندارها و سکولار ها، و مدرن ها و پسا مدرنها بوده و خواهد بود و آنرا کرانه پیدا نیست. حال که چنین است، این سوال پیش می آید: چرا باید دلمشغولی به مقدمات مشکوک را بر نیل به نتایج معلوم ترجیح داد؟
در ایران سابقه فکر پاکدینی به احمد کسروی بازمی گردد که این لغت را ضرب زد و به فرهنگ واژه های فارسی افزود. سرنوشت باورها و پیروان او خود سرمشقی است برای آنانکه این بن بست را شاهراه می پندارند. معتقدم مکتب احیا برغم اهمیت بسیارش، به جهت آوای فریبنده پاکدینی راهی پر خطر است و احیا گران باید همواره هوشیار باشند که در آن تاس لغزنده نیافتند.
باید تکرار کنم که تداوم روابط فکری بین ایندو جریان را برای دوام و شکوفائی نو اندیشی دینی مفید، بلکه ضروری می دانم. بر این باورم که نزدیک بینی اصلاح با ژرف نگری احیا درمان شدنی است و پاکدینی احیا با واقع بینی اصلاح. اصلاح بدون احیا بی لنگر است و احیا بدون اصلاح بی سکان.
***
اجازه بفرمائید بگویم که به سبب زمینه مطالعاتی خویش مکتب اصلاح را در نو اندیشی دینی را بیشتر ملایم طبع خود می یابم و در دهه گذشته به کرات کوشیده ام تا از آسیب نزدیک بینی بر کنار بوده متفکران احیا گرا را نیز از آفت پاکدینی بر حذر دارم. 12 سال پیش مقدمه ای در این زمینه نخست به انگلیسی و سپس به فارسی تحت عنوان "اصناف احیاگری" با یاری برادرم احمد صدری در روزنامه شرق منتشر کردم. اما پس از آن دیگر به صراحت به این مبحث نپرداختم مگر در پاسخ به مقالات همفکران دیگری که در حوزه نو اندیشی دینی قلم می زنند.
نخستین نمونه این تلاش پاسخی بود که به مانیفست جمهوریخواهی دوست ارجمند اکبر گنجی نگاشتم. همچنانکه برخی از خوانندگان به خاطر دارند ایشان در مانیفست خود که آنرا در زندان به رشته تحریر کشیده بودند خودکامگی متولیان جمهوری اسلامی را به ذات اسلام نسبت داده راه برون رفت از این تنگنا را فاصله گرفتن با اسلام پیشنهاد کرده بودند. من نیز نقد خود را به فاصله کوتاهی پس از انتشار مانیفست یعنی در سال 2002 میلادی منتشر کرده، باور نویسنده را مبنی بر اینکه "ذات" اسلام را می توان با نقل آیات و احادیثی چند و قرائن تاریخی معدودی، به نفی یا به اثبات، بدست آورد در معرض نقد و پرسش نهادم و پرسیدم چرا بجای محکوم کردن "اصل" مفروض اسلام به ارزیابی تفاسیر اصلاحی یا قهقرائی از آن نمی پردازیم؟
دومین مورد نقدی بود که بر سخنرانی جناب دکتر عبدالکریم سروش در دانشگاه سوربن نگاشتم و در آن پرسیدم آیا می توان حصول یا عدم حصول پدیداری جامعه شناختی و تاریخی مانند مردم سالاری را به باور های دینی مانند خاتمیت یا مهدویت؛ چنانکه ایشان بیان کرده اند، نسبت داد ؟ دلایل پاسخ منفی خود به این سوال را در آن مقاله بیان کردم. هرچند این نقد را بطور خصوصی به حضور ایشان ارسال کرده بودم، با سعه صدری که در ایشان سراغ دارم از آن استقبال کرده در پایگاه اینترنتی خویش منتشر کردند. تاریخ انتشار این نامه 2006 میلادی است.
هرچند در هیچیک از مقالات فوق به صراحت از دو راه اصلاح و احیا و دو آفتشان، نزدیک بینی و پاکدینی سخنی به میان نیاورده ام، فحوای کلام آنها در جهت تمیز ایندو راه و پرهیز از آن دو آفت است. در دو بخش آینده دو نقد فوق الذکر را مجددا در این چشم انداز منتشر کرده در پایان مجدداً به روابط سازنده، مکمل، و متمّم اصلاح و احیا در چارچوب آینده جهانی و اسلامی ایمان خواهم پرداخت. به امید حق.
بخش پیشین (قسمت 15)
*نظرات وارده در یادداشت ها لزوما دیدگاه جرس نیست.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر