کانون ایرانیان

۱۳۸۹ خرداد ۲۲, شنبه

سهل تستري (شوشتري)

ابومحمد سهل پسر عبدالله پسر يونس تستري(شوشتري) از عارفان نامي قرن سوم هجري است. وي در سال 203 هجري در شوشتر خوزستان يا اهواز بدنيا آمد و به سال 273 يا 283 هجري در تبعيدگاه بصره زندگي را بدرود گفت. وي شاگرد دائي خويش محمد بن سوار بود که از صوفيان سخت کوش بشمار ميرفت. سهل از کودکي در راه طريقت قدم نهاد و از او نقل کرده اند که: « از کودکي خلوت مي گزيدم. آنگاه مرا به دبيرستان فرستادند.... پس بدوازده سالگي مرا مسأله اي افتاد که کس حل آن نمي توانست کرد. درخواستم تا مرا به بصره فرستادند که آن مسأله بپرسم. بيامدم و از علماء بصره پرسيدم؛ هيچکس مرا جواب نداد. به عبادان(آبادان) آمدم به نزديک مردي که او را ابو حبيب حمزة بن عبدالله العباداني ميگفتند. وي را پرسيدم، جواب داد. به نزديک وي چندين ببودم؛ و مرا از وي بسي فوايد حاصل گشت. پس به تستر باز آمدم. »

پير و مرشد او ذوالنون مصري (متوفي سال 245 هجري) بود و در آن سال به حج رفته بود، او را دريافت. از کساني که صحبت او را دريافته اند بيش از همه حسين بن منصور حلاج (کشته شده به سال 309 هجري) و ابومحمد حسن بن احمد حريري (متوفي سال 327) معروفند.

مطلب مهمي که از حيات او قابل ذکر است، تبعيد وي به بصره به اتهام زندقه(زرتشتي گري) مي باشد. و آن واقعه به سال 261 هجري اتفاق افتاد و علتش اين بود که علماي شوشتر رساله وي را در باب "توبه فرد" مردود دانستند، و مراد از توبه فرد، در نظر سهل اين بود که مي گفت: توبه، بر هر فردي واجب است. عاصي بايد از معصيت توبه کند، و مطيع بايد از طاعت، تا هر دو از غرور برهند.

سهل چيزي ننوشت. از صوفيان راستين بود، و در سخنوري و وعظ مقامي برجسته داشت و در نفوذ کلام از بسياري صوفيان برتر بود. تعدادي از سخنان او زير عنوان "هزار گفتار" بوسيله شاگردش محمد بن سالم(متوفي سال 297 هجري) گردآوري و انتشار يافت. محمد بن سالم در اين مجموعه ارتباط کامل کافي ميان خداشناسي او داده بود که بعدها در اثر شيوع همين سخنان، مذهب و اصول عقايد جديدي در خداشناسي زير عنوان "سالميه" ظهور کرد. اين مذهب اصول عقايد خود را از تعاليم سهل بن عبدالله تستري برگرفته بود، و اساس آن بر دل آگاهي و ورزيدن خداپرستي منطبق با شعاير دين است با بياني فني و نيمه عرفاني که حاصل آن توحيد مطلق است.

از سخنان اوست:

هيچ مصيبت عظيم تر از جهل نيست (يعني مستضعف فکري). ممکن است در آغاز از تصوف خوشت نيايد، ولي همينکه يکبار آن را شناختي تا پايان عمر به آن علاقه مند خواهي بود.

حق تعالي هيچ مکاني نيافريد، از عرش تا ثري، از دل انسان عزيز تر، از بهر آن که هيچ عطايي نداد خلق را از معرفت عزيز تر، و عزيزترين عطاها در عزيزترين مکانها نهند، و اگر در عالم مکاني از دل انسان عزيزتر بودي، معرفت خود آنجا نهادي.

بزرگترين مقامات و کرامات صوفي آنست که خوي بد خويش به خوي نيک بدل کند.

انسان راستين کسي است که کار نيکش او را خرسند و کار بدش او را ناخرسند کند.

از صحبت سه گروه بپرهيز: گردنفرازان و پادشاهان غافل، قاريان رياکار و چرب زبان و صوفيان نادان، و صحبت اين جماعت اخير پر زيان تر است.

معرفت عبارت از شناخت جهل است.

سهل تستري متکلم بود. و متکلم در اصطلاح کسي را گويند که عقايد ايماني را با دلايل عقلي اثبات کند و به انتقادات و بدعت هاي معترضان دين جواب دهد. روش سهل در اين راه "برهان آوري جدالي" بود که شامل استدلال، اصل، فرع است. مقصود از استدلال، براهين عقلي است، و مراد به اصل نص يا قرآن است؛ و منظور از فرغ سنت و حديث. و هر متکلمي اصولا از اين راه در اسکات و الزام مخالفان دين مي کوشد. با وجود اين، استدلالات او به شيوه قياسات يونانيان نبود، همان شيوه اي که شاگردش حسين منصور حلاج داشت، و پس از آنکه سهل را ترک گفت آن شيوه را ادامه داد.

بطوريکه در تذکرةالاولياء شيخ عطار آمده است: آن روز که وفات او نزديک رسيد، چهارصد مرد مريد داشت. آن مريدان بر بالينش بودند. گفتند: بر جاي تو که نشيند و بر منبر تو که سخن گويد؟ زرتشتي بود که او را "شاد دل" گفتندي. پير چشم باز کرد و گفت: « بر جاي من شاد دل نشيند ». خلق گفتند: « مگر پير را عقل تفاوت کرده است! کسي را که چهارصد مرد عالم، شاگرد ديندار بود، زرتشتي را به جاي خود نصب کند؟ » او گفت: « شور در باقي کنيد، و برويد آن شاد دل را به نزد من آريد. » بياوردند. چون شيخ او را بديد، گفت: « چون روز سوم بود از وفات من، پس از نماز ديگر بر منبر رو و به جاي من بنشين و خلق را سخن گوي و وعظ کن » شيخ اين بگفت و درگذشت.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر