کانون ایرانیان

۱۳۸۹ خرداد ۱۱, سه‌شنبه

جلال الدین خوارزمشاه

ز میان کسانی که در راه پاسداری از سرزمین و مردم خود در برابر هجوم بیگانگان، از تمام زندگی خویش مایه گذاشتند. جلال الدین خوارزمشاه جایگاهی خاص دارد. از این روی که او در یکی از تاریک ترین و هولناک ترین دوره های تاریخی کشور ما ، مسئولیت رهبری کشور را در دست گرفت .
یکی از پسران سلطان محمد خوارزمشاه دلاور بزرگ جلال الدین بود که از نام اوران بزرگ تاریخ شمرده میشود . او چندین بار با لشکریان مغول زد و خورد کرد و کوشید تا انان زا از ایران بیرون کند.. بزرگترین بلایی که بر سر این کشور و مردمانش امده هجوم وحشیانه قوم مغول است.

جلال الدین که خود را سخت تنها دید ناچار به ترک خوارزم شد و راه غزنین را پیش گرفت. چنگیز که از قضایا آگاه گردید قصد وی کرد. نزدیک سند به وی رسید. جلال الدین با عده کم سپاهیان خویش با چنگیز به مقابله مردانه برخاست. نبرد آغاز شد جلال الدین بین دشمن و آب قرار گرفت حلقه محاصره هر لحظه تنگ تر می شد تا آنکه سپاه چنگیز جلال الدین را برفراز صخره ای که بیش از ده ذرع بلندی داشت راند و بیم آن می رفت که جلال الدین دستگیر شده و ریشه حیاتش قطع گردد. اما این شاهزاده دلیر و پردل بیکباره تصمیم خود را گرفت و دامن مردانگی بر کمر زد و در حالیکه از هر طرف حمله آورده و مغولان را به خاک می افکند در لحظات آخر که دیگر هیچگونه امیدی برای پیروزی یا نجاتش وجود نداشت تازیانه بر اسب زده و خود را بر آب عظیم سند افکند و در برابر تعجب چنگیز با اینکه او را پیاپی با تیر هدف قرار می دادند از آب سهمگین سند گذشت و خود را به ساحل رسانید.

سلطان جلال الدین چندی در سرزمین هند ماند و سپاهی گرد اورد و چند ولایت را فتح کرد و سپس تصمیم گرفت به ایران بازگردد و در این موقع امیران و سرداران محلی جای اینکه با او همدست شوند و حمایتش کنند به زد و خورد با این شاهزاده دلیر میشوندو ناصر خلیفه بغداد هم نه تنها او را یاری نکرد بلکه سپاهی برای سرکوبیش فرستاد.
نام جلال الدین و شرح وقایع زندگانیش همراه فداکاری و شهامتهایش بخاطر حفظ وطن و این سرزمین آنچنان افتخار آمیز و پرشکوه است که هر خواننده بر او درود می فرستد و سینه تاریخ ما لوح جاویدان برای نام ارزنده مردی بزرگ چون او می باشد.

سرانجام شبی مغولان بر او شبیخون زدند. داستانهای شجاعت های جلال الدین تا چندید سال بر زبان ها بود و مردم مرگ او را باور نمیکردند وامید داشتند که ان پهلوان بیاید و سپاه مغول را از پا دراورد و انان را از ستمکاری های ان قوم بی رحم رهایی بدهد
او لحظه ای از تلاش و کوشش و نبرد و مبارزه دور نماند، دمی روی آسایش ندید، با این همه ، هیچگاه ناامید نشد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر