کانون ایرانیان

۱۳۸۹ خرداد ۱۲, چهارشنبه

لعنت بر شيطان

به شيطان گفتم:
«لعنت بر شيطان»!

لبخند زد.

پرسيدم:
«چرا مي خندي؟»

پاسخ داد:
«از حماقت تو خنده ام مي گيرد.»

پرسيدم:
«مگر چه كرده ام؟»

گفت:
«مرا لعنت مي كني در حالي كه هيچ بدي در حق تو نكرده ام.»

با تعجب پرسيدم:
«پس چرا زمين مي خورم؟!»

جواب داد:
«نفس تو مانند اسبي است كه آن را رام نكرده اي. نفس تو هنوز وحشي است؛ تو را زمين ميزند.»

پرسيدم:
«پس تو چه كاره اي؟»

پاسخ داد:
«هر وقت سواري آموختي، براي رم دادن اسب تو خواهم آمد؛ فعلاً برو سواري بياموز.»

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر