کانون ایرانیان

۱۳۸۹ خرداد ۳۱, دوشنبه

ظلم اروپایی ـ چنین بود روزگار بردگان سیاه ـ سرگذشت خواندنی یک زن سیاه

امروزه کسی نیست که از تجارت برده و شکار آفریقاییان به دست اروپاییان و فروش آنان در بازارهای قاره آمریکا بی خبر باشد ولی هنوز بسیاری هستند که جزئیات و عمق این فاجعه را نمی دانند. سرگذشت بانوی سیاهپوست ـ ماری ژوزف آنژلیک ـ گوشه ای از این ظلم را بازتاب می دهد که در چنین روزی (21 ژوئن 1734 = 31 خرداد) در شهر مونترآل کانادا (در آن زمان فرانسه نو) اعدام شد. «ژوزف آنژلیک» نام اربابش بود که بر طوق فلزی گردن ماری حک کرده بودند تا در صورت فرار اورا به خانه بازگردانند. طوق های بردگی تنگ گردن بود و بدون حضور آهنگر باز نمی شد.
در طول دو قرن و اندی تجارت برده سیاه، پرتغال یکی از کشورهای درگیر در این تجارت (ظلم مطلق) بود. مادر «ماری» اورا حامله بود که بسان گوسفند در آفریقای غربی شکار و به کشتی منتقل شد تا از طریق یکی از بنادر پرتغال به آمریکا منتقل شود و در بازار مربوط بفروش برسد. وی در زیر غل و زنجیر در این بندر پرتغالی ماری را به دنیا آورد. ماری را از او جدا کردند و خودش را به یک بازار برده در قاره آمریکا فرستادند. یک بلژیکی عازم آمریکای شمالی ماری را خریداری کرد و به نیواینگلند (منطقه ای در شمالشرقی ایالات متحده امروز) آورد و بزرگ کرد. در آن دوران ارزش برده زن (کنیز) بیش از مرد برده بود زیرا که هردو به یک حد برای ارباب کار می کردند با این تفاوت که برده زن از 16 سالگی تا 46 سالگی دست کم ده فرزند می آورد و هر فرزند (که بعضا پدرشان نامعلوم بود) از مادرش جدا می شد، بمانند گوسفند پرواری بفروش می رسید و برای ارباب منبع درآمد بود. صاحب بلژیکی ماری که نیاز به پول پیدا کرده بود منتظر 16 ساله شدن او نشد و در 15 سالگی وی را به یک فرانسوی فروخت و این فرانسوی ماری را به شهر مونترآل (مونرئال=مونتریال) در فرانسه نو (کانادا) منتقل کرد. ارباب تازه، خوش شانس نبود و سه فرزندی را که ماری از غلام آن مرد به دنیا آورده بود پیش از عرضه به بازار مردند. ارباب هم درگذشت و ماری سهم زنش از میراث شوهر شد. این زن یک غلام سیاه و یک نوکر سفید (سروانت) هم داشت. در آن زمان خرید و فروش سفیدپوست جرم بود و سفیدپوستان اروپایی که برای یافتن کار و تصاحب زمین مفت درصدد مهاجرت به قاره آمریکا برمی آمدند ولی هزینه سفر نداشتند با امضای یک قرارداد خودرا دراختیار یک کمپانی قرار می دادند و این کمپانی پس از انتقال آنان به قاره آمریکا به عنوان نوکر موقت با دستمزد معیّن (تا زمان رّد دیون) در اختیار متقاضیان قرار می داد و مکلف به کارکردن بودند مگر اینکه هزینه را در مدتی کوتاه پرداخت می کردند(خودشان را بازخرید می کردند).
ارباب تازه ماری چون مطمئن نبود که فرزند چهارم او زنده خواهد ماند در صدد فروش او برآمد که با کمک نوکر سفیدپوست فرار کرد ولی دستگیر شد و بفروش رسید. چون برف و یخبندان بود، خریدار ماری که از ساکنان کوبک (شهر کبک) بود از صاحب قبلی خواست که تا بازشدن راه ماری را نزد خود نگهدارد که ماری باز بفکر فرار افتاد و چون بدون دلیل حق خروج از خانه را نداشت، بفکرش رسید که کاهدان (انبار علوفه خشک) خانه را آتش بزند و سپس به بهانه استمداد از همسایگان از خانه خارج شود و در این گیر و دار فرار کند ولی آتش سراسر خانه را فرا گرفت و 36 خانه و بازار مونترآل را خاکستر کرد و چون صاحب ماری (خریدار تازه او) در کوبک بود و حضور نداشت مجازات ماری به مقامات شهر واگذار شد. نخست قرار بود که قطعه قطعه اش کنند تا عبرت بردگان دیگر قرارگیرد و بترسند ولی قاضی شهر گفت که بردارش بیاویزند و پس از مرگ آتشش بزنند و به این ترتیب ماری در بیست و چهارمین سال عمر اعدام شد. یک فرانسوی شاهد مراسم اعدام که دست به قلم بود دربازگشت به اروپا سرگذشت ماری را نوشت، بعدا به صورت کتاب درآمد احساسات خوانندگان را برانگیخت و کمک کرد که بردگی بتدریج و کشور به کشور ممنوع شود.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر