کانون ایرانیان

۱۳۸۹ خرداد ۹, یکشنبه

اديان ايران باستان

دين زرتشت
دين زرتشتي امروز که معتقدان به آن در ايران و هند زندگي مي کنند، باقيمانده دين زرتشتي دوران ساساني است که با به قدرت رسيدن اردشير پابکان براي نخستين بار به عنوان دين رسمي ايران انتخاب شد. در اين زمان مدرکي در دست نداريم که حتي با وجود زرتشتي بودن داريوش و خشايارشا، دين زرتشت هيچگاه در دوراني قبل از زمان ساسانيان، به عنوان دين رسمي مطرح شده باشد. اخلاف خشايارشا مانند اردشير دوم، پرستنده خدايان متعددي مانند آناهيتا و ميترا بوده‌اند و غير از آن، هيچگاه ديني به عنوان دين تمام مردم شاهنشاهي هخامنشي مشخص نشده است. پادشاهان اوليه اشکاني نيز احتمالا" به نوعي آئين قبيله‌اي بجامانده از باورهاي ايرانيان اوليه اعتقاد داشته اند. غير از ولاش اول و جانشينانش، مدرکي براي زرتشتي خواندن ديگر پادشاهان اشکاني نداريم.

از طرفي، دين زرتشتي ساساني تفاوتهاي عمده اي با دين زرتشتي مندرج در گاثاها دارد. بعضي از باورهاي مطرح شده در بخشهاي جديدتر اوستاي ساساني، مانند زروانيت، مخالف با باورهاي گاثايي هستند و مي توان آنها را رسوخي از دين هاي محلي و باورهاي باستاني ايرانيان و حتي تاثيراتي از مذاهب بين النهريني بابل و آشور دانست. به همين دليل، در اينجا دين گاثايي را مشخصا" ديني جدا از زرتشتي ساساني مي دانيم و بطور مستقل از آن ياد مي کنيم.

در گاثاها، زرتشت دين کاملا" جديدي را پايه گذاري نمي کند. دين زرتشت بر مبناي باورهاي باستاني ايران پي ريزي شده و زرتشت خود را تنها اصلاحگر و بازگرداننده دين اصلي مي داند. خداي گاثاها، «مزدا-اهورا» يا «سرور عقلانيت»، خود يکي از خدايان باستاني است که به همراه ميترا و وهومنه، از خدايان اصلي گروه «اهوراها» (خدايان خوب) بوده است. اما در گاثاها، مزدا-اهورا تنها خداي موجود است و اوست که انسانها را به عقلانيت راهنمايي مي کند و آنها را از زندگي کورکورانه باز مي دارد و همواره به «راستي» تشويق مي کند. در گاثاها، زرتشت به همه خدايان ديگر اعلام جنگ مي دهد و آنها را خدايان گمراهي، «دئو/ديو»، مي خواند. زرتشت حتي از نامبردن از اين خدايان نيز خودداري مي کند و در گاثاها از کسي جز مزدا-اهورا ذکري نمي بينيم، هرچند که زرتشت بطور غير مستقيم به وجود خداي نادرستي و دروغ اشاره مي کند، اما نام او را که از اوستاي جديد مي دانيم (انگره-مئنيو، اهريمن) هرگز نمي برد و تنها در پايان يکي از گاثاها، کلمه «انگره» را به کار مي برد بدون آنکه نام را کاملا" بيان کند. به نظر مي رسد که زرتشت نمي خواهد شعرهاي جاويدان خود و تعليماتش براي آيندگان را به نام خداي نادرستي آلوده کند و آن را به عهده شنونده رها مي کند.
گاثاها به زباني بسيار مشکل تنظيم شده اند و ساختمان آنها نيز بسيار پيچيده است. دانشمنداني مانند هومباخ، نوبري(Nybergکه به غلط در ايران «نيبرگ» ناميده شده) و شوارتز، توانسته اند قسمتهايي از اين ساختمان پيچيده را کشف کنند و ساختارهايي نظير تنظيم حلقه اي و تکرار معسلامح کلمات در اشعار را مشخص کنند. اين ساختمان پيچيده و زبان بسيار کهنه، باعث مي شوند که ما به سختي بتوانيم تمام مفهوم گاثاها را متوجه شويم. آنچه تا اينجا براي ما مفهوم است اينستکه اشاره و اصرار زرتشت در اين اشعار به مقابله دو عنصر «ارته» (راستي، بن حقيقت و عقلانيت) و «دروج» (نادرستي، بن دروغ و گمراهي) است. در اين مقابله، زرتشت کمک «مزدا-اهورا» را طلب مي کند که تشويق کننده انسانها به عقلانيت و تفکر است و تنها را مبارزه با ديوان که حاميان دروج هستند.

نمي توان با اطمينان گفت که دين زرتشت هيچگاه بعد از مرگ موسسش، به همانگونه که او انتظار داشته، باقي مانده است. از درجه خالص ماندن اين باورها نيز تخميني در دست نداريم، غير از اينکه داريوش نيز در کتيبه هاي خود به يکي از جنبه هاي دروج، يعني «دروگ» يا سخن ناراست (دروغ) اشاره مي کند. مي توان تصور کرد که باورهاي گاثايي که براي جامعه اي کوچک و قبيله اي در شرق ايران طراحي شده بودند، بعد از برخورد با جوامع متمدن و ساکن غرب ايران و تاثير پذيرفتن از باورهاي مغها و اديان بين النهرين و در طول سالهاي متمادي، تبديل به ديني شد که در دوران ساساني موقعيت رسمي را پيدا کرد. صحبت از دين زرتشتي ساساني را به آينده موکول مي کنيم.
• اديان ايران باستان
• ميدانيم که اصل و ريشه مذاهب مترقي جهان از عقائد ساده اقوام بدوي و قبائل و عشائر همجي ، که هزاران سال قبل در جهان مي زيسته اند، نشأت گرفته است. از اين رو در مقام تحقيق از مذهب ايرانيان باستاني نيز بايد اصل و مبدأ آن را در افسانه ها و اساطير آريائي هاي سفيد پوست، هزاران سال قبل از اين، جستجو کنيم . همان قوم و نژادي که در قرون قديمه قبل از تاريخ مکتوب يا لااقل از هزاره دوم و سوم قبل از ميلاد در فلات ايران نمايان شده اند.در طول مدت افزون از جهار هزار سال يک سلسله تحولات فکري و تنديشه هاي مذهبي در مردم آريائي نژاد اين آب خاک به ظهور رسيده است که از مبادي بدوي چون فتيشيزم و آنيميزم و پرستش مظاهر طبيعت آغاز شده و در عصر حاضر به ديانت شيعه اماميه که از فرق اسلام و مذهب رسمي امروز ما ايرانيان مي باشد ، پايان مي پذيرد.

• در هزاره اول قبل از ميلاد در اثر آميزش آرين ها با سکنه بومي در ايران و هند فرهنگ و تمدن جديدي در آن دو کشور به ظهور رسيده و لسان هاي ايشان که قبلا لهجه هاي محلي بوده و بعدا صورت تکامل حاصل کرده ، زبانهاي مستقلي شدند. مانند فرس قديم ( عصر کتيبه هاي دوره هخامنشي ) يا زبان ماد ( عصر کتاب اوستا) يا زبان سانسکريت ( عصر کتب چهارگانه ودا) يا زبان پهلوي قديم ( عصر پارت ها) .اين زبانها ي قديم در ايران زمين اکنون مورد تکلم نيست و جزء زبانهاي مرده قرار گرفته اند ولي در هندوستان زبان سانسکريت هنوز زنده و موجود و کتب مقدسه هندوها حافظ آن است.

• هم چنين در دين و اعتقادات نيز عقائد آريائي هاي باستاني در هند و ايران مشترک بوده اند، کتيبه لوحي که در بوغازکوي در نزديکي آنکارا از عصر تمدن هيت ها در سال 1907 م . کشف گرديد اشاره به اسامي خداياني مي کند که آن خدايان در نزد آرين هاي قديم مورد پرستش بوده اند و تاکنون نيز در هند معبوديت دارند. مانند : آلهه ميترا ، ايندرا ، وارونا که هر سه هم در ودا و هم در اوستا مذکورند. خلاصه آئين هاي تازه وارد در مدت ده قرن با بوميان ايران آميخته و آئين پرستش طبيعت را با عقائد مغان بومي که اعتقاد به نور و ظلمت و ايمان به سحر و جادو بود ترکيب کردند تا نوبت به ظهور دين عام مزديسني رسيد.
به هر حال اگر بخواهيم اديان ايران باستان را طبقه بندي نمائيم، مي شود آنها را به صورت زير دسته بندي نمود:


آئين مغان

آئين مهرپرستي يا ميترائيسم

دين زردشت

آئين ماني

آئين مزدک

تحقيقات تاريخي و دين پژوهي بر وجود پيامبران الهي و حکيمان يکتا پرست در ايران باستان صحه مي گذارد. اين موضوع از چند لحاظ حايز اهميت است: نخست اين که ريشه وحياني بعضي از تعاليم ديني ايران باستان، مانند اعتقاد به خالق متعال و بهشت و دوزخ، مشخص مي سازد؛ ثانياً اين عقيده که همه مردم ايران، آتش پرست، خورشيد پرست و مانند آن بودند را رد مي کند و در مقابل، اين احتمال را قوت مي بخشد که هنگام ورود اسلام به ايران، آثاري از تعاليم انبياء الهي و حکيمان يکتا پرست باقي بوده است؛ چنان که ايرانيان «اهل کتاب» قلمداد شدند و در نتيجه خدمات متقابل اسلام و ايران، تمدن اسلامي به شکوفايي رسيد؛ ثالثاً سخنان حکيماني مانند شيخ اشراق، مبني بر وجود حکمت ويژه اي منسوب به حکيمان يکتا پرستِ ايران باستان اثبات مي شود.
دانشمندان غربي با بيش از دو قرن تلاش، احياگران کيش زرتشت در عصر معاصر محسوب مي شوند. آنان به دنبال آموزه هاي نابي بودند تا بتوانند آنها را جايگزين کاستي هاي آيين مسيح سازند. به همين دليل متون ديني ادياني مانند بودا و زرتشت را، که در حال تبديل شدن به اديان خاموش بودند، با خود به غرب برده به احياي آنها همت گماشتند. آنان «اوستا» را ترجمه کردند و از طريق علم زبان شناسي، تاريخ زندگي زرتشت را تخمين زدند. پروفسور مري بويس، استاد اديان و زبان هاي ايران باستان، بخشي از اين تلاش را چنين بازگو مي کند: «در نتيجه آميخته شدن کيش مسيحيت با آشنايي با اساطير يوناني، اين يقين در اروپا پيدا شده بود که شرک، از ويژگي هاي روزهاي کودکي نسل آدمي است و ملل متمدن، يکتا پرست هستند. گذشته از اين، مسيحيان پروتستان - کيشي که اکثريت پژوهشگرانِ زرتشتي گري را در دامن خود پرورانده بود- به هرگونه آداب و رسومي، حتي در مورد خداي يگانه، با بدبيني مي نگريستند. پس پذيرفتن زرتشتي گريِ رايج و کوشش در پي بردن به تعاليم آن به وسيله سنت موجود و زنده، خارج از ظرفيت و حوصله و توانايي کشش شعور پژوهشگران غربي بود» .(?)
ريشه هاي يکتا پرستي در ايران باستان را بايد از عقايد مشترک هندو- ايرانيان و از زماني پيش از زرتشت دنبال کرد. مقايسه آموزه هاي «ودا» و «اوستا» ، برخي از اين مشترکات را مشخص مي کند. شايد مهم ترينِ آنها اعتقاد به «اهورا مزدا» يعني خداي حکيم، عالَم پس از مرگ و اصل «اشه» ، که معادل ودايي آن «رته» است، باشد. «اشه» اساس تعاليم زرتشت را تشکيل مي دهد وسه اصل «پندار نيک» ، «گفتار نيک» و «کردار نيک» از آن استخراج شده است. «اشه» يعني نظمي که حاکم بر جهان است و انسان ها به دليل هماهنگي اين نظم با جهان، موظف به رعايت راستي و کسب فضايل اخلاقي اند. آنچه که به زرتشت نسبت داده مي شود، تاکيد بر عظمت اهورا مزدا، به عنوان آفريننده «اشه» و تقبيح «ديوان» است. بر اساس سنت، زرتشت از ميان خدايان، «اهورا مزدا» را برگزيد و ديگر خدايان را «ديو» ناميد و نفي کرد و «امشاسپندان» و «اهريمن» را در جايگاهي پايين تر از اهورا مزدا قرار داد.
بدين ترتيب اگر آموزه ثنويت را از تعاليم خود زرتشت بدانيم، اين ثنويت فقط در اعتقاد است و در مقام پرستش، عملاً فقط اهورا مزدا پرستش مي شود. علامه مجلسي در بحارالانوار، پس از نقل و نقد نظرات نحله هاي مختلف مجوس مي گويد: «اکثريت مجوس معترف اند که ابليس(اهريمن) قديم نيست، بلکه مخلوق است و از آنجا که هر مخلوقي نيازمند خالق است، پس آفريده خداي متعال است» .(?)
قاضي صاعد اندلسي، فيلسوف و مورخ سده پنجم هجري در کتاب «التعريف بطبقات الامم» از دانش ملت فارس تجليل مي کند و از برخي کتاب هاي آنها مانند «احکام نجوم» ، «صور درجات فلک» که منسوب به زردشت است، و کتاب «تفسير» و به ويژه از کتاب ارزشمند «جاماسب» ياد مي کند، چنان که گويا به آنها دسترسي داشته و آنها را مطالعه کرده است. سپس مي گويد: «ايرانيان، به اعتقاد برخي از مورخان، در ابتدا يکتا پرست و بر ديانت حضرت نوح(ع) بودند. تا اين که يوذاسف مشرقي به نزد تهمورث، سومين پادشاه ايرانيان، آمد و ديانت حنفا را، که همان ديانت صابئي است، بياورد. پس تهمورث از او پذيرفت و مردم را مجبور به پذيرش آن نمود. حدود ???? سال به آن معتقد بودند تا اين که با ظهور زردشت فارسي در زمان گشتاسب، همگي مجوسي شدند» .(?) جاي تامل است که قاضي صاعد اندلسي، ديانت حنفا را با آيين صابئي يا مهرپرستي و آن هر دو دين را با آيين بودايي از يک مقوله به شمار مي آورد و گفته شده است که وي، اين قسمت از مطالب خود را از مسعودي برگرفته است.
علامه طباطبايي در تفسير آيه شريفه «انما انت منذر و لکل قوم هاد» (?) مي نويسند: «از اين آيه شريفه بر مي آيد که زمين هيچ وقت از هدايتگري که مردم را به سوي حق هدايت کند خالي نمي شود. يا بايد پيغمبري باشد و يا هادي ديگري که به امر خدا هدايت کند» . (?) نسبت پيامبر به هادي را نسبت علت محدثه به علت مبقيه دانسته اند؛ يعني پيامبر، شريعت را مي آورد و هادي، نگهدارنده و پيش برنده آن است. بحار الانوار به نقل از «احتجاج» طبري، مکالمه اي را ميان امام صادق(ع) و يک زنديق مي آورد. زنديق از حضرت مي پرسد: «آيا خداوند پيامبري به سوي مجوس فرستاده است؟ من کتاب هايي محکم، مواعظي بليغ و امثالي شافي از آنها يافتم که اقرار به ثواب و عقاب دارند و شرايعي دارند که به آن عمل مي کنند» . امام صادق(ع) فرمودند: «هيچ امتي نيست مگر اين که انذار دهنده اي در ميان آنان بوده است. پيامبري از سوي خداوند به همراه کتاب، به سوي آنان فرستاده شد، پس او را انکار کردند و از قبول کتابش سر باز زدند» . زنديق پرسيد: «او چه کسي بود؟ آيا زرتشت بود؟» حضرت فرمود: «زرتشت اورادي را براي آنها آورد و ادعاي نبوت کرد. پس قومي به او ايمان آوردند و قومي انکار کردند. سپس او را اخراج کردند و در بريه اي به وسيله جانوران درنده کشته شد» .(?)
گرچه سند اين روايت موثق نيست و متن آن نيز اضطراب دارد، ولي چاره اي جز بررسي و نزديک شدن به حقيقت وجود ندارد. در اين روايت، توجه به دو نکته جالب توجه است:. اول اين که ايران باستان پيامبري منذر داشته است که بالا تر از هادي و راهنما است و دوم اين که آن پيامبر بزرگ، لزوماً زرتشت نيست. البته نبوت زرتشت انکار نشده است ولي بايد به دنبال پيامبر بزرگ تري در ايران باستان بود که فراتر از زمزمه (گاهان) آورده باشد.
روايات ديگري وجود دارد که بر وجود نبي در ايران تصريح مي کند. شيخ صدوق در «من لايحضره الفقيه» روايت مي کند که: «از مجوس جزيه گرفته مي شود؛ زيرا پيامبر فرمود: با آنان همانند اهل کتاب رفتار کنيد. آنان پيامبري به نام داماسب داشتند که او را به قتل رساندند و کتابي داشتند به نام جاماسب که بر دوازده هزار قطعه پوست گاو نوشته شده بود که آن را سوزاندند» .(?)
يکي از دلايل روشن تاريخي بر وجود دين الهي وخداپرستي در ايران پيش از اسلام، شيوه برخورد فاتحان مسلمان با ايرانيان است. مسلمانان بر مبناي سخن پيامبر اکرم (ص)، ايرانيان را اهل کتاب دانستند و با آنان مانند مسيحيان و يهوديان رفتار کردند. مسلمانان از اهل کتاب، در مقابل برقراري امنيت و ارائه خدمات، جزيه مي گرفتند ولي با مشرکان چنين رفتاري نداشتند. تقريباً همه محققان اتفاق نظر دارند که مجوس، اهل کتاب شمرده مي شده اند. اين رفتار مسلمانان با زرتشتيان را محققان سختگيري مانند پروفسور بويس نيز پذيرفته اند و اعتراف مي کنند که: «علي رغم ترديدهايي که قرن ها بر آن پافشاري مي شد با زردشتيان نيز به عنوان اهل ذمه رفتار شد» .(?)
مري بويس تاکيد دارد که با ورود اسلام، زرتشتيان اصرار داشتند تا عقايد خود را حفظ کنند و تغيير کيش برخي از زرتشتيان، علل متفاوتي مانند آزادي از بردگي، فشار حکومتي، فرار از جزيه و در مواردي نيز رهايي از آداب دشوار عبادي بوده است: «بسياري از زردشتيان هرچند به ستوه آمده و مطيع شده بودند، ولي توانستند، وقتي هراس هاي اين فتح از سرگذشت، رسوم پيشين خود را پي گيرند. اما در مواجهه دين باستاني شان با اسلام، زمانه، کفه را به سود اسلام سنگين تر کرده بود» .(?)
ولي او به اين سوال پاسخ نمي دهد که چرا آنچه از باورهاي ايرانيان عهد هخامنشيان تا عهد ساساني در منابع ارمني، يوناني و سرياني آمده است در نوشته هاي خود زردشتيان، که بعد از اسلام نوشته شد، ديده نمي شود؟ درحالي که: هيچ مانعي براي ثبت و انتقال آن مفاهيم وجود نداشت. پاسخ کريستين سن، ايران شناس معروف به اين پرسش چنين است: «گاهي شخص به فکر مي افتد که چرا قسمت بيشتر اوستاي ساساني در ازمنه اسلامي نابود شده است؟ مي دانيم که مسلمانان، زردشتيان را اهل کتاب مي شمرده اند؛ بنابراين نابود شدن کتب مقدس آن طايفه را نمي توان به تعصب اسلاميان منسوب کرد و بيشتر قسمت هاي اوستاي ساساني در قرن نهم ميلادي هنوز موجود بوده يا لااقل ترجمه پهلوي آنها به انضمام تفسير معروف به زند را در دست داشته اند. مسلماً صعوبت زندگاني مادي، که در آن تاريخ گريبان گير زردشتيان شده بود، مجال نمي داد که نسلاً بعد نسل ، اين مجموعه بزرگ مقدس را رونويس کنند و از اين جا پي مي بريم که چرا نسک هاي حقوقي و نظاير آن در طاق نسيان مانده است. زيرا که در آن زمان دولت زردشتي وجود نداشت و نسک هاي حقوقي بي فايده و خالي از اهميت و اعتبار مي نمود» .(??)
دکتر زرين کوب نيز با تاثير از سخنان کريستن سن، وضعيت پاياني عهد ساساني را تشريح مي کند و نتيجه مي گيرد که شريعت زردشتي در پايان عهد ساساني چنان ميان تهي و سست شده بود که وقتي اسلام پديد آمد و موبدان، حمايت دولت ساساني را از دست دادند، خود را ناچار ديدند که در آن آيين اصلاحاتي را اِعمال کنند و با تهذيب و تلخيص اوستا و حذف پاره اي خرافات و اوهام، آن را به صورتي تازه درآوردند تا بتوانند در معرکه مجادلات اوايل عهد عباسي از محتواي آن در مقابل مسلمانان، با منطق و استدلال، دفاع کنند. سپس اضافه مي کند: «در واقع ، قسمت عمده اي از اوستا بعد از غلبه عرب از ميان رفت. با اين همه چنان نبود که تعصب مسلمانان آن اجزاء گمشده را از ميان برده باشد؛ زيرا مسلمانان با پيروان اوستا تقريباً همان معامله اي را که با ديگر اهل کتاب کردند روا مي داشته اند.(??)
پس اگر در ايران باستان، انبيايي وجود داشته اند، حکيمان و عارفاني نيز تربيت شده و آموزه هاي خود را نسل به نسل انتقال داده اند تا اين که سرانجام عروس حکمت فهلوي به دست شوريدگان جسوري چون شيخ اشراق، از پس پرده راز به بازار عکاظ مي افتد و شهره آفاق مي شود. وجود نماد هاي مشترک، از اوستا گرفته تا آثار حکيمان اشراقي، که شايد مهم ترين آنها سيمرغ باشد، اين ادعا را تاييد مي کند. در اوستا، سيمرغ بر روي درخت شگفت انگيز آشيان دارد. در «عقل سرخ »سهروردي، آشيانه سيمرغ بر درخت طوبي است. سيمرغ سهروردي را صدرالمتالهين شيرازي، عنقا يا جبرييل مي داند. جبرييل در حکمت اشراق، آفرينش گر و واسطه فيض وجود موجودات دنيايي است و معادل« سروش» در ايران باستان است و سر انجام در روايتي از سلمان فارسي نقل شده است که:« سروش روز، نام فرشته اي است که موکل نگهداري عالم است و او جبرئيل است ».(??)
اين سخن سلمان، در«مستدرک الوسايل »و «بحار الانوار»در ضمن حديث مفصلي درباره خواص روزها به نقل از کتاب« العددالقويه لدفع المخاوف اليوميه »تاليف شيخ رضي الدين علي ابن يوسف حلي، برادر علامه حلي آمده است. در مراجعه به چنين منابعي بايد از علم نجوم قديم بهره داشت ومنظور استادان اين فنون را از سعد و نحس ايام و اصطلاحات آن مد نظر داشت. آنچه از سلمان فارسي نقل شد، تأييدي بر وجود آموزه هاي حکيمانه انبيا(ع) در ايران باستان و آگاهي سلمان فارسي از آن حکمت است.
دين نزد انسان ابتدايي
از نظر پژوهشگران علوم انساني ، نخستين موجود از دين گرايش به پرستش طبيعت است. نمونه هايي از اين گرايش هم اکنون در مناطق دور افتاده جهان ، ميان انسانهاي ابتدايي مشاهده مي شود . در اين گرايش به منظور رام کردن نيروهاي طبيعت ، بايد از آن نيروها تجليل کرد و از آنها درخواست لطف و احسان داشت. علامات و دلائل موجوده که اسناد تحقيقات علماء انسان شناس است ثابت مي کند که انسان نخستين هم از ابتداي پيدايش خود به حکم غريزه فطري داراي يک نوع فکر مذهبي بوده و حوادث غيبيه نامحسوس و نامرئي در ضمير ساده و ابتدايي او تأثيري داشته است . مثلا در شکار که وسيله تغذيه او بوده کاميابي خود را بيشتر مرهون به چيزي نامرئي شبيه بخت يا شانس مي دانسته است نه به مهارت خود. به عبارت ديگر براي بدست آوردن شکار کمک غيبي را بيشتر از هنر و زحمت خود موثر مي شمرده و معتقد بوده است که يک قوه مستور نهاني خارج از وجود او بايد به او ياري کند تا بتواند صيد گريز پا و يا پرنده دوردست هدف خود را به آساني به چنگ آورد.

در همان حال همانطور که به زندگي و حيات خود علاقه داشته مسئله مرگ نيز فکر ساده او را مشغول مي کرده است در همين انديشه هاي بسيط و ابتدايي اولين بذر عقايد ديني در دماغ او کاشته شده است. خلاصه ، انسان بدوي به تمام شئون و مظاهر عالم از خرد و بزرگ و به تمام موجودات از جمادات و نباتات و حيوانات تا اجرام سماوي با اين انديشه و فکر مذهبي و با همين حس بيم و اميد نظر مي کرده است. انسانهاي ابتدايي عصر ما مراسمي ديني دارند که در آن لباسهاي عجيب و غريبي مي پوشند، ماسک بر صورت مي زنند و به حرکات موزوني مشغول مي شوند و ضمن آن از نيروهاي طبيعت کمک مي خواهند . مثلا به ابر مي گويند ببارد و به رودخانه مي گويند به گونه اي مناسب و به دور از طغيان و طوفان آنان را سيراب کند و به زمين مي گويند بروياند و از مزارع و درختان مي خواهند که محصول بهتر و بيشتري بدهند و مانند اينها.
عناصر مشترک اديان ابتدايي
با آنکه اديان ابتدايي در بيغوله هاي جهان پراکنده شده اند و نمي توان ميان آنها هيچ ارتباطي تصور کرد ، شگفت آور است که آن اديان باورهايي مشابه يکديگر دارند. برخي از اين عناصر مشترک اديان ابتدايي عبارتند از:

• خدا و خدايان

بايد توجه داشت دينداران به خدايي بسيار والا و فوق تصور بشر عقيده دارند. آنان معتقدند علم وقدرت خدا بي نهايت است و هرگاه در متون ديني چيزي بر خلاف آن يافت شود، براي تأويل آن تلاش مي کنند. از قرآن مجيد به روشني فهميده مي شود که مشرکان نيز پيوسته به چنين خدايي معتقد بوده اند.جامعه شناسان دوران شرک را مقدم بر دوران توحيد معرفي مي کنند، ولي پيروان اديان توحيدي با اين فرضيه به شدت مخالف اند و شرک را انحراف از توحيد مي دانند.به زعم برخي از اديان ، خدايان در تاريخ براي انسان جلوه گر شده اند و بتان نمادي از آنها هستند . اين سنخ اديان به فرستادگان الهي يعني انبياء عقيده ندارند.

• نياکان پرستي

ترس از مرگ باعث خرافاتي در جوامع ابتدايي شده بود و برخي از مردم باستان از بازگشت اموات مي ترسيدند ، لذا براي عدم بازگشت آنها اعمالي را انجام مي دادند، اين اعتقاد کم کم به نياکان پرستي تبديل شد و بتها در مواردي مجسمه نياکان بوده اند ، اکنون نيز مظاهر اين عقيده در سرزمينهايي مانند ژاپن به چشم مي خورد.

• جادو

در آن اديان جادو عبارت است از مراسمي براي دلجويي و مدد خواهي از نيروهاي طبيعت.در اين مراسم ، جادوگر فعاليت مي کند و رهبري مراسم را بر عهده مي گيرد.جادوگران از نيروي خود براي معالجه بيماران نيز استفاده مي کردند که به آنها شمن گفته مي شد.

• قرباني

ميان اقوام سراسر جهان قرباني براي معبود انواعي داشت و از ريختن جرعه اي آب يا شراب تا اهداي گياهان و محصولات ، ذبح حيوانات و کودکان و بزرگسالان ، همچنين به آتش افکندن کودکان را شامل مي شد.

• توتم

در اين اديان توتم قبيله عبارت است از نشاني که از قبيله حمايت مي کند، که ممکن است يک گونه حيوان ، نبات يا جماد باشد، مانند پرستش شير در آفريقا ، ببر درهندوستان ، گاو نر در يونان و مصر ، کانگرو در استراليا و...

• تابو
عبارت است از محرمات قبيله ، مانند مقررات ازدواج و تغذيه .

• مانا
در آيينهاي باستاني برخي از اشياء را داراي نيرو مي دانستند و مورد توجه قرار مي دادند.اين اشيا و آن نيرو مانا خوانده مي شدند.

• جان پرستي آنيميسم
در آيين باستاني همه مظاهر طبيعت داراي روح هستند و براي بهره برداري از آنها بايد به نيايش و سپاس و ستايش آنها پرداخت.مانند پرستش زمين ، آسمان و اجرام سماوي و آتش ، رعد و برق و... جان پرستان طبيعت را داراي شعور و انسانوار مي دانند و به گونه اي با آن راز و نياز مي کنند و براي آن قرباني تقديم مي کنند.

• فتيشيسم

فتيش واژه پرتغالي به معناي جادو است. ايمان به فتيش ، يعني احترام به يک شيءمادي که نيرويي جادويي در آن نهفته است، در اقوام ابندايي يافت مي شود. اين شيء معمولا از سنگها و مواد معدني است ، که به عقيده آن اقوام همراه داشتن آن خوشبختي مي آورد.

• اساطير

بشر هنگامي که از کشف رازهاي جهان احساس ناتواني کرد، براي توضيح پديده ها به اسطوره روي آورد و از قوه خيال کمک گرفت. مثلا نيمه اول شاهنامه فردوسي نمونه اي از اساطير است. اساطير ابعاد گوناگوني داشتند و از مهمترين ابعاد آنها ترويج فضايل و کمالات بود. از ديدگاه علمي ، فلسفه و دين تکامل يافته اسطوره هستند ، ولي اين ادعا در مورد دين از ديدگاه ديني مردود است و اعتقاد به آن با دينداري منافات دارد.
منبع:
?. تاريخ کيش زرتشت،مري بويس،ترجمه همايون صنعتي زاده، ص?.
?. علامه مجلسي، بحار الانوار، جلد،??ص??.
?. التعريف بطبقات الامم،ص???.
?. رعد?،.
?. ترجمه تفسير الميزان، ج،??ص???.
?. بحار الانوار، ج?? ص???.
?. من لايحضره الفقيه، ج،?ص??.
?. زردشتيان، باور ها و آداب ديني، مري بويس، ترجمه عسکر بهرامي، ص???.
?. همان، ص ???.
??. آرتور کريستين سن، ايرانيان در عهد ساسانيان، ص??.
??. عبدالحسين زرين کوب، تاريخ ايران بعد از اسلام، ص???.
??. مستدرک الوسايل، ج? ص???.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر