کانون ایرانیان

۱۳۸۹ خرداد ۲۵, سه‌شنبه

ميرزا احمد تبريزي نايب الولايه

ميرزا احمد بن عبدالحق تبريزي نايب الولايه، رئيس سلسله ذهبيه است و در شيراز سکونت دارد. وي پيرمردي لاغر و کوچک اندام است و از ظاهر زندگي او آثار وارستگي از دنيا پيداست.

قبل از فوت ناصرالدين شاه قاجار در اول جواني، بلکه در طفوليت، تبريز را ترک کرده به خدمت قطب سلسله ذهبيه رسيده است. از آخرين قطب آن سلسله لقب طريقتي نايب الولايه گرفته است. پس از وفات قطب با اينکه کسي بالصراحه به جاي او معين نبود، ذهبي ها ميرزا احمد را که در رياضت و تقوي سرآمد ديگران بود به اين دليل که نايب به منزله منوب عنه است قطب شناختند. اگر چه وي مي گويد که قطب نيستم، اما تمام ذهبيه او را قطب مي دانند. از همه ولايات روي به سوي او دارند، براي زيارت او به شيراز مي روند و از وي کرامتها نقل مي نمايند.

ميرزا احمد مردي ساده است. هنوز فارسي را پس از پنجاه سال اقامت در شيراز خوب تکلم نمي کند و لهجه ترکي را از دست نداده است. از عرفان و تاريخچه سلسله ذهبيه و زندگي اقطاب اين سلسله اطلاعات فراوان دارد. چند رساله نوشته که يکي از مريدان او به نام مشهدي اسمعيل تبريزي آنها را به چاپ رسانيده است و بعضي از رسالات متقدمين منجمله صفوةالصفا را تصحيح نموده و منتشر ساخته است.

ذيل

نگارنده، ميرزا احمد را در فروردين و ارديبهشت 1320 شمسي در شيراز ملاقات نمودم. تقاضا کردم درباره مسلمانان که از هر طرف مورد فشار هستند (آن موقع در يوگسلاوي آتش جنگ روشن بود) دعا کند. وي گفت: من کيستم و کدام سگم که دعاي من در پيشگاه خداوند مقبول باشد؟ ثانياً از کجا معلوم است که مسلمانان مورد نفرين قبلي واقع نشده اند؟ بعد حکايت کرد که وقتي در نجف وبا ظاهر شد، يکي از زهاد شهر در حرم مطهر اعتکاف کرد، هر چه دعا نمود، وبا از بين نرفت. آخر کار از ضريح مطهر گرفت و با حضرت علي بن ابي طالب عتاب آغاز نمود و گفت: « يا علي! تو خود گفته اي که هر کس از صميم قلب از من چيزي بخواهد دعاي او مستجاب خواهد شد. پس چرا دعاي مرا قبول نمي کني؟» بعداً خوابي به وي دست داد. در عالم رؤيا شنيد که مي گويند: « قبل از تو زاهدي دلشکسته (تر از تو) اين شهر را نفرين کرده و براي اهالي آن وبا خواسته است.»

وي مي گفت: « هر وقت در شيراز يکي از همشهريهاي خود را اگر چه ذهبي نباشد مي بينم، خوشوقت مي شوم و چند ساعتي با آنان ترکي صحبت مي کنم، به ياد تبريز و ايام صباوت خود مي افتم. تبريز ما به سلسله ذهبيه قطبي داده است که در عرفان مقامي بلند داشته است؛ او نجيب الدّين رضا بود که براي مثنوي دفتر هفتم سروده است». مفصلي از اشعار او را خواند و کراماتي از او نقل کرد. در مقابل اظهار نگارنده که امروز هم جاي خوشوقتي است که در رأس اين سلسله يک نفر تبريزي ديگر وجود دارد، آهي کشيد و گفت: «من کجا! نجيب الدين رضا کجا!».

ميرزا احمد از علماء و آقاي حاج ذوالرياستين شيرازي گله مي کرد که ذهبيه را به هشت امامي بودن متهم مي کنند. اشعاري از نجيب الدين رضا و ساير ذهبيه مي خواند و تشيع ذهبيه را ثابت مي کرد. آن وقت در شيراز ميگفتند که ذهبي ها قائلند به اينکه حضرت رسول اکرم خلافت و وصايت و ولايت را در خود جمع داشتند. پس از وفات آن حضرت، خلافت که سلطنت ظاهري باشد به خلفاي راشدين و بني اميه و بين عباس رسيد و ولايت و وصايت در ائمه اطهار، عليهم السلام، جمع بود تا پس از وفات حضرت ثامن الائمه وصايت به حضرت امام جواد و ولايت به معروف کرخي رسيد. گويا ذهبيه بين وصايت و ولايت فرقهايي قائلند. نگارنده از لحاظ ادب در اين قسمت با ميرزا احمد وارد بحث نشدم.

در ذهبيه القاب طريقتي وجود دارد، ولي برخلاف ساير فرق صوفيه اين القاب به لفظ شاه منتهي نمي شوند، بلکه به لفظ ولايت منتهي مي شوند، چنانکه لقب ميرزا احمد نايب الولايه است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر