ستون ۱
بند۱-من داريوش،شاه بزرگ،شاه شاهان،شاه در پارس،شاه کشورها،پسر ويشتاسپ،نوه ارشام هخامنشی
بند۲-داريوش شاه گويد:پدر من ويشتاسپ،پدر ويشتاسپ ارشام،پدر ارشام آريامن،پدر آريامن چيش پيش،پدر چيش پيش هخامنش.
بند۳-داريوش شاه گويد: بدين جهت ما هخامنشی خوانده می شويم[که] از ديرگاهان اصيل هستيم. از ديرگاهان تخمه ما شاهان بودند.
بند۴-داريوش شاه گويد: هشت[تن]از تخمه من شاه بوده اند. من نهمين[هستم]. ما نُه[تن] پشت اندر پشت(در دو شاخه) شاه هستيم.
بند۵-داريوش شاه گويد: به خواست اهورامزدا من شاه هستم. اهورامزدا شاهی را به من داد.
بند۶-داريوش شاه گويد:اين [است]کشورهايی که از آنِ من شدند به خواست اهورامزدا من شاه آنها بودم.پارس،عيلام،بابل،آشور،عرب،مودرای،اهل دريا،سارد،يونان،ماد،ارمنستان،کپدوکيه،پارت،زرنگ،هَرَئُی وَ،خوارزم،باختر سغد،گَدار،سَکَ،ثَتَ گوش،رُخج،مَکَ،جمعا ۲۳ کشور.
بند۷-داريوش شاه گويد: اين[است] کشورهايی که از آن من شدند. به خواست اهورامزدا بندگان من بودند. به من باج دادند. آنچه از طرف من به آنها گفته شد چه شب چه روز همان کرده شد.
بند۸-داريوش شاه گويد: در اين کشورها مردی که موافق بود او را پاداش خوب دادم آنکه مخالف بود او را سخت کيفر دادم. به خواست اهورامزدا اين کشورهايي[ است] که بر قانون من احترام گذاشتند. آن طوری که به آنها از طرف من گفته شد همان کرده شد.
بند۹-داريوش شاه گويد:اهورامزدا اين پادشاهی داد. اهورامزدا مرا ياری کرد تا اين شاهی به دست آوردم. بياری اهورامزدا اين شاهی را دارم.
بند۱۰-داريوش شاه گويد: اين[است]آنچه به وسيله من کرده شد پس از آن که شاه شدم.کبوجيه نام پسر کورش از تخمه ما او اينجا شاه بود. همان کبوجيه را برادری بود بَردی يَ نام هم مادر[و]هم پدر با کبوجيه. پس از آن کبوجيه آن بردی يَ را به کُشت، به مردم معلوم نشد که بردی يَ کشته شده. پس از آن کبوجيه رهسپار مصر شد وقتی که کبوجيه رهسپار مصر شد مردم نافرمان شدند. پس از آن دروغ در کشور بسيار شد. هم در پارس هم در ماد هم در ساير کشورها.
بند۱۱-داريوش شاه گويد: پس از آن مردی مغ بود گئومات نام. او از پَئيشی ياوُوَدا برخاست. کوهي[است]اَرَکَدی نام. چون از آنجا برخاست از ماهِ وی يَخن چهارده روز گذشته بود. او به مردم چنان دروغ گفت:[که]من بردی يَ پسر کورش برادر کبوجيه هستم. پس از آن مردم همه از کبوجيه برگشته به سوی او شدند هم پارس هم ماد و هم ساير کشورها. شاهی را برای خود گرفت. از ماهِ گرمَ پَدَ ۹ روز گذشته بود آنگاه شاهی را برای خود گرفت. پس از آن کبوجيه به دست خود مُرد.
بند۱۲-داريوش شاه گويد:اين شاهی که گئومات مُغ از کبوجيه ستانده بود اين شاهی از ديرگاهان در تخمه ما بود. پس از آن گئومات مُغ از کبوجيه ستاند. هم پارس هم ماد هم ساير کشورها را او تصرف نمود از آنِ خود کرد او شاه شد.
بند۱۳-داريوش شاه گويد: نبود مردی نه پارسی نه مادی نه هيچ کسی از تخمه ما که شاهی را از گئومات مُغ بازستاند. مردم شديدا از او می ترسيدند که مبادا مردم بسياری را که پيش از آن بردی يَ را شناخته بودند بکشد. بدان جهت مردم را می کشت که مبادا مرا بشناسند که من بردی يَ پسر کورش نيستم». هيچ کس يارای گفتن چيزی درباره گئومات مُغ نداشت تا من رسيدم. پس از آن من از اهورامزدا مدد خواستم. اهورامزدا به من ياری ارزانی فرمود. از ماه باگياديش ۱۰ روز گذشته بود. آنگاه من با چند مرد آن گئومات مغ و آنهايی را که برترين مردان دستيار[او]بودند کُشتم. دژی سيکَ يَ وُوَتيش نام سرزمينی نی سايَ نام در ماد آنجا او را کشتم. شاهی را از او ستاندم. به خواست اهورامزدا من شاه شدم. اهورامزدا شاهی را به من داد.
بند۱۴-داريوش شاه گويد: شاهی را که از تخمه ما برداشته شده بود آن را من برپا کردم. من آن را در جايش استوار نمودم. چنانچه پيش از اين[بود]همان طور من کردم. من پرستشگاه هايی را که گئومات مغ ويران کرده بود مرمت نمودم. به مردم چراگاه ها و رمه ها و غلامان و خانه هايی را که گئومات مغ ستانده بود بازگرداندم. من مردم را در جايشان استوار نمودم هم پارس هم ماد و ساير کشورها را. چنانچه پيش از اين[بود] آن طور من کوشيدم به خواست اهورامزدا تا گئومات مغ خاندان ما را نگيرد.
بند۱۵-داريوش شاه گويد: اين[است] آنچه من کردم پس از آنکه شاه شدم.
بند۱۶-داريوش شاه گويد:چون من گئومات مغ را کشتم پس از آن مردی آثرين نام پسر اوپَدرامَ او در عيلام برخاست. به مردم چنين گفت: من در عيلام شاه هستم. پس از آن عيلاميان نافرمان شدند. به طرف آن آثرينَ گرويدند. او در عيلام شاه شد. و مردی بابلی ندئيت بَ ئير نام پسر ائينَ ئيرَ او در بابل برخاست. چنين مردم را بفريفت[که]من نبوکدرچر پسر نبون ئيتَ هستم. پس از آن همه مردم بابلی به طرف آن ندئيت ب ئير گرويدند. بابل نافرمان شد. او شاهی را در بابل گرفت.
بند۱۷-داريوش شاه گويد: پس از آن من به عيلام[پيام]فرستادم. اين آثرين بسته به سوی من آورده شد. من او را کشتم.
بند۱۸-داريوش شاه گويد: پس از آن من رهسپار بابل شدم. به سوی آن ندئيت ب ئير که خود را نبوکُدرَچَرَ می خواند. سپاه ندئيت ب ئيرَ دجله را در دست داشت. آنجا ايستاد و آب عميق بود. پس از آن من سپاه را بر مشکها قرار دادم پاره ای بر شتر سوار کردم برای عده ای اسب تهيه کردم. اهورامزدا به من ياری ارزانی فرمود به خواست اهورامزدا دجله را گذاشتم. آنجا آن سپاه ندئيت ب ئيرَ را بسيار زدم. از ماه اَثری يادی يَ ۲۶ روز گذشته بود.
بند۱۹-داريوش شاه گويد:پس از آن من رهسپار بابل شدم. هنوز به بابل نرسيده بودم شهری زازانَ نام کنار فرات آنجا اين ندئيت ب ئيرَ که خود را نَبوکُدرَچَر می خواند با سپاه بر ضد من به جنگ کردن آمد. پس از آن جنگ کرديم. اهورامزدا به من ياری ارزانی فرمود. به خواست اهورا مزدا من سپاه ندئيت ب ئيرَ را بسيار زدم. بقيه به آب انداخته شد. آب آن را برد. از ماه اَنامَکَ ۲ روز گذشته بود که چنين جنگ کرديم.
ستون۲
بند۱-داريوش شاه گويد:آن گاه ندئيت ب ئيرَ با سوارانی اندک گريخت. او به بابل رفت. سپس من رهسپار بابل شدم. به خواست اهورامزدا هم بابل را گرفتم هم آن ندئيت ب ئيرَ را دستگير کردم. سپس ندئيت ب ئيرَ را در بابل کشتم.
بند۲-داريوش شاه گويد:تا هنگامی که من در بابل بودم اين کشورها به من نافرمان شدند: پارس،عيلام،ماد،آشور،مصر،پارت،مرو،ثتگوش،سکائيه.
بند۳-داريوش شاه گويد:مردی به نام مَرتی يَ نام پسر چين چی خری،در شهری کوگَنَ کا نام در پارس می زيست،در عيلام برخاست. او به مردم چنين گفت: که من ايمَنيش شاه عيلام هستم.
بند۴-داريوش شاه گويد: آن گاه من نزديک عيلام بودم. پس آن عيلاميان از من ترسيدند آن مرتی يَ را که سرکرده آنان بود گرفتند و او را کشتند.
بند۵-داريوش شاه گويد: مردی مادی فِروَرتيش نام او در ماد برخاست چنين به مردم گفت که: من خَشَ ثرئيتَ از تخمه هُوَو خشَتَر هستم. پس از آن سپاه ماد که در کاخ او [بود] نسبت به من نافرمان شد به سوی آن فِرَوَرتيش رفت. او در ماد شاه شد.
بند۶-داريوش شاه گويد:سپاه پارسی و مادی که تحت فرمان من بود آن کم بود. پس از آن من سپاه فرستادم. ويدَرنَ نام پارسی بنده من او را سرکرده آنان کردم. چنان به آنها گفتم: فرارويد آن سپاه مادی را که خود را از آن من نمی خواند بزنيد. پس از آن،آن ويدرَنَ با سپاه روانه شد، چون به ماد رسيد شهری ماروش نام در ماد آنجا با ماديها جنگ کرد. آنکه سرکرده ماديها بود او آن وقت آنجا نبود، اهورامزدا مرا ياری کرد به خواست اهورامزدا سپاه من آن سپاه نافرمان را بسيار بزد. از ماهِ انامَکَ ۲۷ روز گذشته بود. آنگاه جنگ ايشان در گرفت پس از آن،آن سپاهِ من، سرزمينی کَپَدَ نام در ماد آنجا برای من بماند تا من به ماد رسيدم.
بند۷-داريوش شاه گويد:دادَرشی نام ارمنی بنده من، من او را فرستادم به ارمنستان. چنين به او گفتم: پيش رو [و] آن سپاه نافرمان را که خود را از آن من نمی خواند بزن. پس از آن دادَرشی رهسپار شد. چون به ارمنستان رسيد پس از آن نافرمانان گرد آمده به جنگ کردن عليه دادَرشی فرا رسيدند. دهی زوُزَهی نام در ارمنستان آنجا جنگ کردند اهورامزدا مرا ياری کرد. به خواست اهورامزدا سپاه من آن سپاه نافرمان را بسيار بزد. از ماهِ ثُورَواهَرَ ۸ روز گذشته بود چنين جنگ کرده شد.
بند۸-داريوش شاه گويد: باز دومين بار نافرمانان گرد آمده به جنگ کردن عليه دادرشی فرا رسيدند. دژی تيگَر نام در ارمنستان جنگ کردند. اهورامزدا مرا ياری کرد. به خواست اهورامزدا سپاه من آن سپاه نافرمان را بسيار بزد. از ماه ثُورواهَرَ ۱۸ روز گذشته بود آنگاه جنگ ايشان در گرفت.
بند۹-داريوش شاه گويد: باز سومين بار نافرمانان گرد آمده به جنگ کردن عليه دادرَشی فرا رسيدند. دژی اويَما نام در ارمنستان آنجا جنگ کردند. اهورامزدا مرا ياری کرد. به خواست اهورامزدا سپاه من آن سپاه نافرمان را بسيار بزد. از ماهِ ثائيگرچی ۹روز گذشته بود آنگاه جنگ ايشان در گرفت. پس از آن دادرَشی به خاطر من در ارمنستان ماند تا من به ماد رسيدم.
بند۱۰-داريوش شاه گويد: پس از آن واُميسَ نام پارسی بنده من او را فرستادم ارمنستان و چنين به او گفتم: پيش رو[و]سپاه نافرمانان که خود را از آن من نمی خواند آن را بزن. پس از آن واُميس رهسپار شد. چون به ارمنستان رسيد پس از آن نافرمانان گرد آمده به جنگ کردن عليه واُميس فرارسيدند. سرزمينی ايزَلا نام در ارمنستان آنجا جنگ کردند. اهورامزدا مرا ياری کرد. به خواست سپاه من آن سپاه نافرمان را بسيار بزد. از ماه انامَکَ ۱۵ روز گذشته بود. آنگاه جنگ ايشان در گرفت.
بند۱۱-داريوش شاه گويد: باز دومين بار نافرمانان گرد آمده به جنگ کردن عليه واُميس فرا رسيدند. سرزمينی اَاُتی يارَ نام در ارمنستان آنجا جنگ کردند. اهورامزدا مرا ياری کرد. به خواست اهورامزدا سپاه من آن سپاه نافرمان را بسيار بزد. نزديک پايان ماه ثُورَوَاهَرَ آنگاه جنگ ايشان در گرفت. پس از آن واُميس برای من در ارمنستان بماند تا من به ماد رسيدم.
بند۱۲-داريوش شاه گويد: پس از آن من از بابل بدر آمدم. رهسپار ماد شدم. چون به ماد رسيدم شهری کونَدرو نام در ماد آنجا فِرَوَتيش که خود را شاه در ماد می خواند با سپاهی به جنگ کردن عليه من آمد. پس از آن جنگ کرديم،اهورامزدا مرا ياری کرد به خواست اهورامزدا سپاه آن فرورتيش را بسيار زدم. از ماه اَدوکَن ئَيش ۲۵ روز گذشته بود که چنين جنگ کرده شد.
بند۱۳-داريوش شاه گويد:پس از آن، آن فِروَرتيش با سواران کم گريخت. سرزمينی ری نام در ماد از آن سو روانه شد. پس از آن من سپاهی دنبال[او] فرستادم. فِرِوَرتيش گرفته شده و به سوی من آورده شد. من هم بينی هم دو گوش هم زبان[او]را بريدم. و يک چشم[او] را کندم. بسته بر دروازه من نگاهداشته شد. همه او را ديدند. پس از آن او را در همدان دار زدم و مردانی که ياران برجسته[او] بودند آنها را در همدان در درون دژ آويزان کردم.
بند۱۴-داريوش شاه گويد:مردی چی ثَر تَخمَ نام سگارتی او نسبت به من نافرمان شد. چنين به مردم گفت: من شاه در سگارتيه از تخمه هووَخشتَر هستم. پس از آن من سپاه پارسی و مادی را فرستادم. تَخمَس پادَ نام مادی بنده من او را سردار آنان کردم. چنين به ايشان گفتم: پيش رويد سپاه نافرمان را که خود را از آن من نمی خواند آن را بزنيد. پس از آن تَخمَس پادَ با سپاه رهسپار شد. با چی ثر تَخمَ جنگ کرد. اهورامزدا مرا ياری کرد. به خواست اهورامزدا سپاه من آن سپاه نافرمان را بزد و چی ثَر تَخمَ را گرفت[و] به سوی من آورد. پس از آن من هم بينی و هم دو گوش[او] را بريدم و يک چشم[او] را کندم. بسته بر دروازه من نگاهداشته شد. همه مردم او را ديدند. پس از آن او را در اربل دار زدم.
بند۱۵-داريوش شاه گويد: اين[است] آنچه به وسيله من در ماد کرده شد.
بند۱۶-داريوش شاه گويد:پارت و ورکانَ نسبت به من نافرمان شدند. خودشان را از آن فِرَوَرتيش خواندند. ويشتاسپ پدر من او در پارت بود او را مردم رها کردند[و] نافرمان شدند. پس از آن ويشتاسپ با سپاهی که پيرو او بود رهسپار شد. شهری ويشپَ اُز اتی نام در پارت آنجا با پارتيها جنگ کرد. اهورامزدا مرا ياری کرد. به خواست اهورامزدا ويشتاسپ آن سپاه نافرمان را بسيار برد. از ماهِ وی يَخَن ۲۲ روز گذشته بود. آنگاه جنگِ ايشان در گرفت.
ستون ۳
بند۱-داريوش شاه گويد: پس از آن من سپاه پارسی را از ری نزد ويشتاسپ فرستادم چون آن سپاه نزد ويشتاسپ رسيد پس از آن ويشتاسپ آن سپاه را گرفت[و] رهسپار شد. شهری پَتی گرَبَ نام در پارت آنجا با نافرمانان جنگ کرد.اهورامزدا مرا ياری کرد. به خواست اهورامزدا ويشتاسپ آن سپاهِ نافرمان را بسيار بزد. از ماه گَرمَ پَدَ يک روز گذشته بود آنگاه جنگ ايشان در گرفت.
بند۲- داريوش شاه گويد: پس از آن کشور از آنِ من شد. اين [است]آنچه به وسيله من در پارت کرده شد.
بند۳-داريوش شاه گويد: کشوری مرو نام به من نافرمان شد. مردی فرادَ نام مروزی او را سردار کردند. پس از آن من دادَرشی نام پارسی بنده من شهربان در باختر نزد او فرستادم. چنين به او گفتم: پيش رو آن سپاهی را که خود را از آن من نمی خواند بزن. پس از آن دادَرشی با سپاه رهسپار شد.با مروزيها جنگ کرد. اهورامزدا مرا ياری کرد.به خواست اهورامزدا سپاهِ من آن سپاه نافرمان را بسيار بزد. از ماه آثری يادی يَ ۲۳ روز گذشته بود. آنگاه جنگ ايشان در گرفت.
بند۴-داريوش شاه گويد: پس از آن کشور از آنِ من شد. اين[است] آنچه به وسيله من در باختر کرده شد.
بند۵-داريوش شاه گويد:مردی وَه يَزداتَ نام شهری تارَوا نام[در] سرزمينی يَ اوتی يا نام در پارس آنجا ساکن بود. او برای بار دوم در پارس برخاست. چنين به مردم گفت: من بردی يَ پسر کورش هستم. پس از آن سپاه پارسی در کاخ[که]پيش از اين از يَدايا[آمده بود]آن نسبت به من نافرمان شد. به سوی آن وَه يَزدات رفت. او در پارس شاه شد.
بند۶-داريوش شاه گويد:پس از آن من سپاه پارسی و مادی را که تحت فرمان من بودند فرستادم. اَرتَ وَردی يَ نام پارسی بنده من او را سردارِ آنان کردم. سپاه ديگر پارسی از عقبِ من رهسپار ماد شد. پس از آن اَرتَ وَردی يَ با سپاه رهسپار پارس شد. چون به پارس رسيد شهری رَخا نام در پارس در آنجا آن وه يَزداتَ که خود را بردی يَ می خواند با سپاه به جنگ کردن عليه اَرت وردی يَ آمد. پس از آن جنگ کردند. اهورامزدا مرا ياری کرد. به خواست اهورامزدا سپاه من آن سپاه وَه يَزداتَ را بسيار بزد. از ماه ثُوَرَوَاهَرَ ۱۲ روز گذشته بود آنگاه جنگِ ايشان در گرفت.
بند۷-داريوش شاه گويد:پس از آن، آن وَه يَزداتَ با سواران کم گريخت. رهسپار پَ ئيشی ياوُوَدا شد. از آنجا سپاهی به دست آورد. از آن پس به جنگ کردن عليه اَرتَ وَردی يَ آمد. کوهی پَرگَ نام در آنجا جنگ کردند. اهورامزدا مرا ياری کرد. به خواست اهورامزدا سپاه من آن سپاه وَه يَزداتَ را بسيار بزد. از ماهِ گرمَ پَدَ ۵ روز گذشته بود. آنگاه جنگ ايشان در گرفت. و آن وَه يزداتَ را گرفتند و مردانی که نزديکترين پيروان او بودند گرفتند.
بند۸-داريوش شاه گويد:پس از آن،آن وَه يَزداتَ را و مردانی که پيروان نزديک او بودند[در] شهری اووادئيچَ يَ نام در پارس در آنجا آنها را دار زدم.
بند۹-داريوش شاه گويد: اين[است] آنچه به وسيله من در پارس کرده شد.
بند۱۰-داريوش شاه گويد: آن وَه يَزداتَ که خود را بردی يَ می خواند، او سپاه به رُخج فرستاده بود. بر عليه ويوانَ نام پارسی بنده من شهربانِ رُخج و مردی را سردار آنها کرده بود. و چنين به ايشان گفت: پيش رويد ويوانَ را و آن سپاهی را که خود را از آنِ داريوش شاه می خواند بزنيد. پس از آن،آن سپاهی که وَه يَزداتَ فرستاده بود به جنگ کردن عليه ويوانَ رهسپار شد. دژی کاپيشَ کانی نام در آنجا جنگ کردند.اهورامزدا مرا ياری کرد. به خواست اهورامزدا سپاه من آن سپاه نافرمان را بسيار بزد. از ماه اَنامَکَ ۱۳ روز گذشته بود. آنگاه جنگ ايشان درگرفت.
بند۱۱-داريوش شاه گويد:باز از آن پس نافرمانان گرد آمده به جنگ کردن عليه ويوانَ فرا رسيدند. سرزمينی گَدُوتَوَ نام در آنجا جنگ کردند. اهورامزدا مرا ياری کرد. به خواست اهورامزدا سپاه من آن سپاه نافرمان را بسيار بزد. از ماهِ وييَخَن ۷ روز گذشته بود. آنگاه جنگ ايشان در گرفت.
بند۱۲-داريوش شاه گويد:پس از آن، آن مردی که سردارِ آن سپاه بود که وَه يَزداتَ عليه ويوانَ فرستاده بود با سواران کم گريخت. به راه افتاد. دژی اَرشادا نام در رُخَج از کنار آن برفت. پس از آن ويوانَ با سپاهی دنبال آنها رهسپار شد. در آنجا او و مردانی که نزديکترين پيروانش بودند گرفت[و] کُشت.
بند۱۳-داريوش شاه گويد: پس از آن کشور از آنِ من شد. اين[است] آنچه در رُخَج به وسيله من کرده شد.
بند۱۴-داريوش شاه گويد: چون در پارس و ماد بودم باز دومين بار بابليان نسبت به من نافرمان شدند. مردی اَرَخَ نام ارمنی پسر هَلديتَ او در بابل برخاست. سرزمينی دُبالَ نام در آنجا به مردم دروغ گفت[که] من نَبوکُدرَچَرَ پسر نبون ئيتَ هستم. پس از آن بابليان نسبت به من نافرمان شدند. به سوی آن اَرخَ رفتند. او بابل را گرفت. او در بابل شاه شد.
بند۱۵-داريوش شاه گويد: پس از آن من سپاهی به بابل فرستادم ويدَفَرنا نام پارسی بنده من او را سردار آنان کردم. چنين به آنها گفتم: پيش رويد آن سپاه بابلی را که خود را از آنِ من نمی خواند بزنيد. پس از آن ويدَفَرنا با سپاهی رهسپار بابل شد. اهورامزدا مرا ياری کرد. به خواست اهورامزدا ويدَفَرنا بابليان را بزد و اسير آورد. از ماهِ وَرکَزَنَ ۲۲ روز گذشته بود. آنگاه آن اَرخَ را که به دروغ خود را نَبوکُدرَچَرَ می خواند و مردانی که نزديکترين پيروان او بودند گرفت. فرمان دادم آن اَرخَ و مردانی که نزديکترين ياران او بودند در بابل به دار آويخته شدند.
ستون ۴
بند۱-داريوش شاه گويد: اين [است]آنچه به وسيله من در بابل کرده شد.
بند۲-داريوش شاه گويد:اين[است]آنچه من به خواست اهورامزدا در همان يک سال پس از آنکه شاه شدم کردم. ۱۹ جنگ کردم. به خواست اهورامزدا من آنها را زدم و ۹ شاه گرفتم. يکی گئوماتِ مُغ بود. او دروغ گفت. چنين گفت: من بردی يَ پسر کورش هستم. او پارس را نافرمان کرد يکی آثرينَ نام عيلامی. او دروغ گفت. چنين گفت: من در عيلام شاه هستم. او عيلام را نسبت به من نافرمان کرد. يکی ندئيتَ بَ ئيرَ نام بابلی. او دروغ گفت: چنين گفت: من نبوکُدرَچَرَ پسر نبون ئيت هستم. او بابل را نافرمان کرد. يکی مَرتی يَ نام پارسی. او دروغ گفت. چنين گفت: من ايمَنيش در عيلام شاه هستم. او عيلام را نافرمان کرد. يکی فِرَوَرتيش نام مادی او دروغ گفت. چنين گفت: من خشَ ثرئيتَ از دودمان هُوَخشَتر هستم. او ماد را نافرمان کرد. يکی چيثَرتَخمَ نام سگارتيه او دروغ گفت و چنين گفت: من در سگارتيه شاه هستم از دودمان هُوَخشَتَر او سگارتيه را نافرمان کرد. يکی فرادَ نام از مرو او دروغ گفت. چنين گفت: من در مرو شاه هستم. او مرو را نافرمان کرد. يکی وَهيَزداتَ نام پارسی.او دروغ گفت. چنين گفت: من بردی يَ پسر کورش هستم. او پارس را نافرمان کرد. يکی اَرخَ نام ارمنی. او دروغ گفت. چنين گفت: من نبوکُدرَچَرَ پسر نبون ئيتَ هستم. او بابل را نافرمان کرد.
بند۳-داريوش شاه گويد: اين ۹ شاه را من در اين جنگها گرفتم.
بند۴-داريوش شاه گويد: اين [است] کشورهايی که نافرمان شدند. دروغ آنها را نافرمان کرد که اينها به مردم دروغ گفتند پس اهورامزدا آنها را به دست من داد. هر طور ميلِ من[بود] همانطور با آنها کردم.
بند۵-داريوش شاه گويد: تو که از اين پس شاه خواهی بود. خود را قويا از دروغ بپای. اگر چنان فکر کني[که] کشور من در امان باشد مردی که دروغزن باشد او را سخت کيفر بده.
بند۶-داريوش شاه گويد: اين[است] آنچه من کردم. به خواست اهورامزدا در همان يک سال کردم. تو که از اين پس اين نبشته را خواهی خواند. آنچه به وسيله من کرده شده تو را باور شود. مبادا آن را دروغ بپنداری.
بند۷-داريوش شاه گويد: اهورامزدا را گواه می گيرم که آنچه من در همان يک سال کردم اين راست[است] نه دروغ.
بند۸-داريوش شاه گويد: به خواست اهورامزدا و خودم بسيار[کارهای] ديگر کرده شد[که] آن در اين نبشته نوشته نشده است به آن جهت نوشته نشد مبادا آن که از اين پس اين نبشته را بخواند آنچه به وسيله من کرده شد در ديده او بسيار آيد[و] اين او را باور نيايد، دروغ بپندارد.
بند۹-داريوش شاه گويد: شاهان پيشين را مادامی که بودند چنان کرده هايی نيست که به وسيله من به خواست اهورامزدا در همان يک سال کرده شد.
بند۱۰-داريوش شاه گويد: اکنون آنچه به وسيله من کرده شد ترا باور آيد. همچنين به مردم بگو. پنهان مدار. اگر اين گفته را پنهان نداری، به مردم بگويی اهورمزدا دوست تو باد و دودمان تو بسيار و زندگيت دراز باد.
بند۱۱-داريوش شاه گويد: اگر اين گفته را پنهان بداری، به مردم نگويی اهورامزدا دشمن تو باشد و ترا دودمان مباد.
بند۱۲-داريوش شاه گويد: اين[است] آنچه من کردم. در همان يک سال به خواست اهورامزدا کردم. اهورمزدا ياری کرد و خدايان ديگری که هستند.
بند۱۳-داريوش شاه گويد: از آن جهت اهورامزدا مرا ياری کرد و خدايان ديگری که هستند که پليد نبودم. دروغگو نبودم. تبهکار نبودم. نه من نه دودمانم. به راستی رفتار کردم. نه به ضعيف نه به توانا زور نورزيدم. مردی که با دودمان من همراهی کرد او را نيک نواختم. آنکه زيان رسانيد او را سخت کيفر دادم.
بند۱۴-داريوش شاه گويد: تو که از اين پس شاه خواهی بود. مردی که دروغگو باشد يا آنکه تبهکار باشد دوست آنها مباش. به سختی آنها را کيفر ده.
بند۱۵-داريوش شاه گويد: تو که از پس اين نبشته را که من نوشتم يا اين پيکرها را ببينی مبادا[آنها را] تباه سازی. تا هنگامی که توانا هستی آنها را نگاه دار.
بند۱۶-داريوش شاه گويد: اگر اين نبشته يا اين پيکرها را ببيني[و] تباهشان نسازی و تا هنگامی که ترا توانايی است نگاهشان داری. اهورامزدا ترا دوست باد و دودمان تو بسيار و زندگيت دراز باد و آنچه کنی آن را به تو اهورامزدا خوب کناد.
بند۱۷-داريوش شاه گويد: اگر اين نبشته يا اين پيکرها را ببيني[و] تباهشان سازی و تا هنگامی که ترا توانايی است نگاهشان نداری اهورامزدا ترا زننده باد و ترا دودمان مباد و آنچه کنی اهورمزدا آن را براندازد.
بند۱۸-داريوش شاه گويد: اينها[ هستند] مردانی که وقتی من گئومات مغ را که خود را بردی يَ می خواند کُشتم در آنجا بودند. در آن موقع اين مردان همکاری کردند، پيروان من[بودند] وَيدفَرنا نام پسر وايَسپارَ پارسی. اوتانَ نام پسر ثُوخرَ پارسی. گَئوبَرووَ نام پسر مَردونی يَ پارسی. ويدَرن نام پسر بَگابيگ نَ پارسی بَگَ بوخشَ نام پسر داتُو وَهيَ پارسی. اَردُمَنيش نام پسر وه اُ کَ پارسی.
بند۱۹-داريوش شاه گويد: تو که از اين پس شاه خواهی بود. دودمان اين مردان را نيک نگاهداری کن.
بند۲۰-داريوش شاه گويد: به خواست اهورمزدا اين نبشته را من[به طريق] ديگر [نيز] کردم. بعلاوه به [زبان] آريايی بود هم روی لوح هم روی چرم تصنيف شد. اين نبشته به مُهرِ من تاييد شد. پيش من هم نوشته خوانده شد. پس از آن من اين نبشته را همه جا در ميان کشورها فرستادم. مردم پذيرا شدند.
ستون ۵
بند۱-داريوش شاه گويد: اين[است] آنچه من در دومين و سومين سال پس از آنکه شاه شدم کردم. کشور عيلام نافرمان شد. مردی عيلامی اَتَ مَ ئيتَ نام او را سردار کردند. پس از آن من سپاهی به عيلام فرستادم. مردی گَئوبَرووَ نام پارسی بنده من او را بر آنها سردار کردم. پس از آن گَئوبَرووَ با سپاه رهسپار عيلام شد. با عيلاميان جنگ کرد. پس از آن گَئوبَرووَ عيلاميان را بزد و تار و مار کرد و سردار آنها را گرفت. به نزد من آورد و من او را کُشتم. پس از آن کشور از آنِ من شد.
بند۲- داريوش شاه گويد: آن عيلاميان بی ايمان بودند و اهورامزدا از طرف آنها پرستش نمی شد. [من] اهورامزدا را می پرستيدم. به خواست اهورامزدا هر طور ميل من[بود] همان طور با آنها کردم.
بند۳-داريوش شاه گويد: آن که اهورامزدا را بپرستد تا هنگامی که توانايی دارد چه زنده چه مرده شادی از آن او خواهد بود.
بند۴-داريوش شاه گويد:پس از آن با سپاه به سوی سکاييه رهسپار شدم. در دنبال سکاها آنها که خُودِ تيز دارند. چون به نزديکِ دريا رسيدم پس با تمام سپاه با کَلَک از آن گذشتم. پس از آن سکاها را بسيار بزدم.[سردار] ديگری را [از آن سکاها] گرفتم. او بسته به نزد من آورده شد و او را کُشتم. سردار ايشان سکونخا نام او را گرفتند و به نزد من آوردند،آنگاه چنانکه ميل من بود ديگری را سردار کردم. پس از آن کشور از آنِ من شد.
بند۵-داريوش شاه گويد: آن سکاها بی ايمان بودند و اهورامزدا از طرف آنها پرستش نمی شد.[من] اهورامزدا را می پرستيدم. به خواست اهورامزدا هر طور ميل من[بود] همانطور با آنها کردم.
بند۶-داريوش شاه گويد:آن که اهورامزدا را بپرستد تا توانايی دارد چه زنده چه مرده شادی از آنِ او خواهد بود.
بند پايانی متن پارسی باستان اين سنگ نبشته به شدت آسيب ديده ولی خوشبختانه اين بند در متن ايلامی بسامان مانده است برای کامل کردن گزارش داريوش بزرگ ترجمه آن آورده می شود
داريوش شاه می گويد: با ياری اهورامزدا خطی درست کردم از نوعی ديگر(يعنی)به آريايی که پيش از اين نبود،هم بر لوح های گلی، هم بر روی پرگامنت. همچنين امضا و مهر کردم. اين خط نوشته شد و برايم خوانده شد. سپس فرستادم اين خط را به همه کشورها. مردم اين خط را آموختند.
+ نوشته شده در 85/10/22ساعت 11:45 توسط امیر حسین | آرشیو نظرات
هویت ایرانی در شاهنامه
هويت ايراني ريشه در اسطورههايي دارد كه از هزاران سال پيش نياكان ما آنها را خلق كردند و استمرار بخشيدند و داستانهاي حماسي درباره شاهان و پهلوانان آرماني ايرانيان چون كيخسرو و گرشاسپ و آرش و رستم، در تاريخ ايران پشتوانههاي فكري و معنوي نيرومندي بود كه همبستگي ملّي را سخت تقويت ميكرد. از سپيدهدم تاريخ تاكنون بهرغم آنكه ايران بارها در معرض هجوم دشمنان خود بوده، و گاه شكستهاي وحشتناكي متحمّل شده و سرتاسر كشور بهدست بيگانگان افتاده، ولي ايرانيان هيچگاه هويت خود را فراموش نكردند و در سختترين روزگاران كه گمان ميرفت همهچيز نابود شده، حلقههاي مرئي و نامرئي هويت ملّي چنان آنان را با يكديگر پيوند ميداد كه ميتوانستند ققنوسوار ازميان تلي از خاكستر دگربار سر برآورند.
< باستان>
شاهنامه منبعي بسيار غني از ميراث مشترك ايرانيان است كه در آن ميتوان استمرار هويت ايراني را از دنياي اسطورهها و حماسهها تا واپسين فرمانروايان ساساني آشكارا ديد. فردوسي بيگمان در احياي زبان فارسي كه از اركان هويت ملّي است، نقش بيچونوچرايي داشتهاست و محتواي شاهنامه داراي ويژگيهايي است كه سبب شدهاست تا هويت ملّي تا امروز استمرار يابد. برخي از اين ويژگيها عبارتاند از:
1.يكپارچگي سياسي: در سراسر شاهنامه هيچ دورهاي نيست كه ايران بدون فرمانروا باشد حتّي فرمانرواي بيگانهاي چون اسكندر را از تاريخ حذف نكرده، بلكه هويت ايراني بدو دادهاند.
2. يكپارچگي جغرافيايي: از آغاز شاهنامه تا دوران فريدون، فرمانروايان ايراني بر كلّ جهان فرمان ميرانند و از ايرج به بعد بر ايرانشهر كه تا پايان شاهنامه كانون رويدادهاست، هرچند در دورههاي مختلف مرزهاي ايرانشهر تغيير ميكند. مثلاً زماني ارمنستان بخشي از قلمرو ايران است و زماني ديگر نيست.
3. يكپارچگي روايات: در شاهنامه برخلاف ديگر منابع فارسي و عربي دربارة تاريخ ايران روايات يكدست است. بدينمعني كه خواننده هيچگاه با روايات گوناگوني از يك رويداد واحد روبهرو نميشود.
اين ويژگيها به خود شاهنامه مربوط نميشود، بلكه هرسه در كتابي به پهلوي به نام خوداي نامگ (xwadāy-nāmag) ، تاريخ رسمي دورة ساساني كه در زمان خسرو انوشيروان مدوّن شده، جمع بودهاست . اين كتاب از قرن دوم هجري به بعد به عربي و فارسي ترجمه شد و منظومههاي گرانقدري براساس تحريرهاي منثور فارسي شكل گرفت و فردوسي كاخ بلند نظم خود را بر پاية يكي از تحريرهاي فارسي خداينامه، يعني شاهنامه ابومنصوريِ تأليف يافته به سال 345 هجري پي افكند. بنابراين هنرِ اصلي فردوسي در انتخاب مهمترين منبع در زمينة تاريخ و حماسة ملّي است كه حاكي از نبوغ اوست در درك شرايط اجتماعي و فرهنگي و سياسي ايران در آن روزگاران.
در عصر تاريخي شاهنامه، ايده ايراني يكپارچه بهلحاظ سياسي و ديني در سه مقطع آشكارا قابل تشخيص است و در سرتاسر دوره ساساني بهعنوان جرياني مستمر حضور دارد: مقطع نخست، زمانِ داراي دارايان، آخرين پادشاه كياني در تاريخ ملّي است كه داريوش سوم، آخرين پادشاه هخامنشي را فراياد ميآورد و برخي رويدادهاي مربوط به پادشاهي اوست كه در دوران اين پادشاه كياني بازتاب يافتهاست. دوران اين پادشاه در خداينامه محلّ تلاقي دو ايده كليدي در انديشه ايرانيان باستان است: يكي ايده ايراني يكپارچه بهلحاظ سياسي با مركزيت ايرانشهر و ديگري ايده ديني واحد در سراسر قلمرو پادشاهي. تدوينكنندگان خداينامه ايراني يكپارچه بهلحاظ سياسي و ديني در عصر هخامنشي را در دوره داراي دارايان تجسّم بخشيدند. به گـزارش دينـكرد و ارداويرافنامه ، داراي دارايان 2 نسخه از همة نسكهاي اوستا را در اختيار داشت كه يكي در خزانة شاهي نگهداري ميشد و ديگري در دز نِبِشت، ولي اسكندر مقدوني آنها را برآورد و سوخت. بنابراين اسكندر هم يكپارچگي سياسي ايرانشهر را درزمان داراي دارايان نابود كرد و هم يكپارچگي ديني را. همچنانكه از زمان اسكندر، قلمرو ايرانشهر مركزيت خود را ازدست داد و به ايالتهايي با شاهان مختلف تقسيم شد، اوستا نيز كه نماد يكپارچگي ديني آن دوران بود، پراكنده گشت و ازهمينرو فرمانروايان سراسر دوران اسكندر تا اردشير يكم ساساني را «ملوكالطّوايف» خواندهاند. مقطع دوم، پادشاهي اردشير بابكان است كه از يك سو به گزارش تاريخ طبري ، مدعي بود به كينخواهي پسرعم خود داراي دارايان برخاست و بنابر گزارش كارنامه اردشير بابكان ، سراسر ايرانشهر را در نظام پادشاهي واحدي متمركز ساخت و از ديگر سو به هيربدان عصر خود، تنسر يا توسر دستور داد تا متون پراكنده اوستاي عهد اشكاني را گِرد آورد و سامان بخشد. متون پهلوي، شكلگيري دوباره يكپارچگي سياسي و ديني در زمان ساسانيان را با عباراتي چون: abāzārāyīh ī Ērānšahr و Abāz ō ewxwadāyīh بيان كردهاند. ولي دراينباره مسئله بحثانگيز اين است كه در شاهنامه و خداينامه، گذشته از خاطره مبهمي از داريوش سوم هخامنشي كه در دارايدارايان كياني باقي مانده، سخني از پادشاهان ماد و هخامنشي نيست و مسئلهاي كه ذهن پژوهشگران تاريخ ملّي را مشغول داشته اين است كه آيا ساسانيان از پادشاهان هخامنشي اطّلاعي نداشتهاند؟ در حالي كه آنان از همان ايالتي برخاستند كه ساليان سال موطن و تختگاه هخامنشيان بودهاست. نخست اين فرضيه پيش كشيده شد كه علّت خالي بودن تاريخ ملّي از ذكر پادشاهان ماد و پارس اين است كه داستانهاي مربوط به نواحي جنوب و مغرب ايران در دورة اشكانيان بهتدريج جاي خود را به داستانها و رواياتي سپرد كه هستة اصلي آن از قوم اوستايي يا كياني برخاسته بودند. تأثير و نفوذ محافل ديني زردشتي در تدوين خداينامه سبب شد تا ساسانيان از هخامنشيان بياطّلاع بمانند . بيگمان تأثير محافل زردشتي را در حذف تاريخ هخامنشي از تاريخ ملّي نميتوان ناديده گرفت ولي برخي ايرانشناسان شواهدي عرضه كردهاند كه نشان ميدهد برخلاف آنچه در تاريخ رسمي دوره ساساني گزارش شده، ساسانيان از هخامنشيان بياطّلاع نبودهاند ، برخي از اين شواهد عبارتاند از:
1. در مجموعة مانوي كلن، قطعهاي هست كه در آن ماني اردشير يكم را « دارا اردشير» ناميدهاست و اين نامِ تركيبي گواه كوشش آگاهانة ساسانيان است كه خود را با دودمان شاهي هخامنشي پيوند دهند.
2. ساسانيان سنگنبشتهها و پيكرهنگاريهاي خود را نزيكِ سنگنبشتههاي هخامنشيان در فارس برپا كردند و با همان عناويني خود را معرّفي كردهاند كه پادشاهان هخامنشي .
3. سكوت تاريخ ملّي دربارة هخامنشيان مدرك قانعكنندهاي براي اين نظر نميتواند باشد كه پادشاهان اوّلية ساساني از هخامنشيان بياطّلاع بودهاند. همچنانكه از سكوت خداينامه و شاهنامه دربارة كرتير موبدان موبد پرآوازة ساساني يا كشمكشهاي نرسه با بهرام سكانشاه نميتوان نتيجه گرفت كه ساسانيان از كرتير يا اين كشمكشها اطّلاعي نداشتهاند .
4. يهوديان، ارمنيان و مسيحيان نسطوري كه در ايران دورة ساساني ميزيسته و گاه روابط نيكويي با دربار داشتهاند، بعيد است كه اطّلاعات موجود در كتاب مقدّس دربارة هخامنشيان بهويژه كورش را به ساسانيان انتقال ندادهباشند .
سرانجام مقطع سوم زمان خسرو انوشيروان در قرن ششم ميلادي است كه اين معمار واقعي شاهنشاهي ساساني از يك سو پساز كشته شدن پدربزرگش پيروز در جنگ با هپتاليان و تاختوتاز اقوام وحشي در مرزهاي شمالي يكپارچگي سياسي غرور ملّي از دست رفتة ايرانيان را بازسازي كرد و از ديگر سو به دنبال تشتّّت ديني در زمان پدرش قباد يكم كه پيامد ظهور مزدك و رواج آموزههاي او بود، دستور داد تا روايات پراكندة ديني و ملّي در قالب خداينامه مدوّن گردد. گذشته از اين به روايتي، در همين زمان مجمعي از موبدان زردشتي به رياست وهشاپور موبدان موبد خسرو انوشيروان، 21 نسك اوستا را تعيين كرد و به اتّفاق نظر بر رأي خود مهر نهاد .
خداينامه تاريخي بود مشتمل بر زنجيرهاي پيوسته از دودمانها و شاهاني كه از قديمترين ايّام تا زمان تدوين آن يكي پس از ديگري بر ملّت و كشوري واحد فرمان ميراندند اين امر بهعلاوة شرح دلاوريها و پهلوانيهاي پهلوانان در هر دوره ميتوانست غرور ملّي ايرانيان را در جنگ با دشمنان شمالي بيدار و تقويت كند. شرح پُرآبوتاب جنگهاي مداوم ايران و توران در دورة كياني و تطبيق توراني و ترك، ابزار مناسبي بود براي ترويج روحية فداكاري و جانفشاني در دفاع از مرز و بوم ايرانشهر دربرابر دشمنان شمالي.
پساز فتح ايران بهدست اعراب مسلمان، يكپارچگي سياسي و ديني از ايران رخت بربست. ولي ايده ايراني يكپارچه با ترجمة خداينامه به زبان عربي و فارسي دري باقي ماند و در قرن چهارم هجري با سرايش شاهنامه شكل نهايي يافت. بهتازگي تابوتي در استانبول كشف شده كه به يك ايراني مسيحي به نام خرداد پسر هرمَزدآفريد كه در قرن نهم ميلادي به بيزانس سفر كردهبود، تعلّق دارد. در كتيبهاي كه به پهلوي برروي اين تابوت نوشته شده، خرداد موطن خود را كه در آن زمان بخش شرقي سرزمين خلافت اسلامي بوده، و آن را دارالسلام ميگفتند، چنين معرّفي ميكند :
az mān ī Ērānšahr, az rōstā ī čālagān, az deh ī xīšt
نكته جالب كتيبه اين است كه در زماني كه ايرانشهر وجود خارجي نداشته يك ايراني مسيحي موطن خود را همچنان ايرانشهر دانستهاست.
فردوسي جامه فاخري بر تحرير ويژهاي از خداينامه پوشاند و در زمانهاي كه هويت ايراني جدّاً در معرض تهديد بود و بيم آن ميرفت كه فرهنگ ايراني نيز مانند فرهنگهاي ملل ديگر در فرهنگ قوم غالب حل شود با نمايش گذشته شكوهمند ايران، احساس ايراني بودن را در دلها نشاند. گفتيم كه فردوسي تحرير ويژهاي از خداينامه را مبناي كار خود قرار داد. اين تحرير ويژه چه بودهاست كه چنين تأثير شگرفي را برجاي نهادهاست؟ اين تحرير نه تماماً ساخته و پرداختة دستگاه شاهي و دبيران دربار بودهاست و نه ساخته و پرداختة دستگاه ديني ساساني. به احتمال زياد طبقة متوسّط اجتماعي و عمدتاً طبقة دهقان در شكلگيري و استمرار اين تحرير كه بيگمان اساس آن همان خداينامة رسمي بوده، نقش اساسي داشته و ازقضا شاهنامه را نيز دهقان فرزانهاي سرودهاست. ويژگي اصلي اين تحرير اين است كه در بخش مفصّلي از آن كه بر آن بخش پهلواني نام نهادهاند، بهجاي شاهان بيشتر با پهلوانان همدلي شده و دربرابر، پادشاهي چون گشتاسپ كه در تحرير رسمي خداينامه سخت محبوب است، جاهطلب و نيرنگباز معرّفي شدهاست.
پساز فروپاشي شاهنشاهي ساساني، هويت ديني ايراني رنگ باخت، ولي مليتگرايي موجود در خداينامه در شاهنامه تبلور و تكامل يافت. با اينكه در دورة ظهور شاهنامه برخلاف دوران شكلگيري كهن الگوي آن، خداينامه، يكپارچگي سياسي بر ايران حاكم نبود، ولي تا اندازهاي ميتوان اين دو دوران را با يكديگر سنجيد. در قرن چهارم هجري دشمنان شمالي همان تركاني بودند كه اين بار جذب فرهنگ ايراني شده و خود حكومت را بهدست گرفتهبودند. بهجاي امپراتوري روم، اعراب مسلماني بودند كه هويت خود را در تحقير ملّتهاي ديگر بهويژه ايرانيان مسلمان ميجستند و از دين جديد چون ابزاري براي فزونخواهي و باجخواهي هرچه بيشتر نيك بهره ميبردند و از همين رو در شاهنامه تازيان در هيئت اژيدهاكة آزمند دشمن قديمي ايرانيان تجسّم يافتهاست.
پساز فردوسي هويت ايراني نه در بستر حكومتي يكپارچه بهلحاظ سياسي و ديني، بلكه در بستري فرهنگي، ادبي و هنري استمرار يافت. ايرانيان، شاهنامه را چون شناسنامة ملّي خود حفظ كردند و منتظر فرصتي بودند تا يكپارچگي سياسي و جغرافيايي روزگار كهن را زنده كنند كه كردند. پساز خلق شاهنامه تا 500 سال بعد كه صفويان يكپارچگي سياسي را به ايران بازگرداندند، بهرغم وجود حكومتهاي محلّي، ايدة ايرانشهر همچنان به حيات خود ادامه داد. گواه اين معني در مديحههاي شاعراني چون خاقاني و نظامي، سنايي، خواجوي كرماني و عبيد زاكاني نهفتهاست كه پادشاهان ممدوح خود را ولو آنكه بر شهر كوچكي چون مراغه حكم ميراندند، «شاه ايران» يا «خسرو ايران» خطاب ميكردند.
هويت ايراني در شاهنامه در تحقير ملّتهاي ديگر نيست كه رنگ و جلا مييابد، كه خود بر بنيادهاي فكري، معنوي و اخلاقي نيرومندي استوار است و از همين رو ملّيگرايي ايرانيان در طول تاريخ، هيچگاه به نژادپرستي منفوري چون نازيسم و فاشيسم در قرن بيستم مبدّل نشد. در قرن بيستويكم ايرانيان ميتوانند با تعميق اين بنيادها، بهويژه بنيادهاي اخلاقي كه در سرتاسر شاهنامه موج ميزند، در دنيايي كه بهسبب پيشرفتهاي برقآساي بشر در فنّاوري ارتباطات، بيم آن ميرود كه بسياري از فرهنگهاي بومي فراموش شوند، هويت ايراني خود را حفظ كنند و آن را استمرار بخشند.
سخن آخر اينكه اگر ديوان حافظ ناخودآگاه جمعي ايرانيان را بازميتاباند، شاهنامه خودآگاه جمعي ايرانيان است.
بند۱-من داريوش،شاه بزرگ،شاه شاهان،شاه در پارس،شاه کشورها،پسر ويشتاسپ،نوه ارشام هخامنشی
بند۲-داريوش شاه گويد:پدر من ويشتاسپ،پدر ويشتاسپ ارشام،پدر ارشام آريامن،پدر آريامن چيش پيش،پدر چيش پيش هخامنش.
بند۳-داريوش شاه گويد: بدين جهت ما هخامنشی خوانده می شويم[که] از ديرگاهان اصيل هستيم. از ديرگاهان تخمه ما شاهان بودند.
بند۴-داريوش شاه گويد: هشت[تن]از تخمه من شاه بوده اند. من نهمين[هستم]. ما نُه[تن] پشت اندر پشت(در دو شاخه) شاه هستيم.
بند۵-داريوش شاه گويد: به خواست اهورامزدا من شاه هستم. اهورامزدا شاهی را به من داد.
بند۶-داريوش شاه گويد:اين [است]کشورهايی که از آنِ من شدند به خواست اهورامزدا من شاه آنها بودم.پارس،عيلام،بابل،آشور،عرب،مودرای،اهل دريا،سارد،يونان،ماد،ارمنستان،کپدوکيه،پارت،زرنگ،هَرَئُی وَ،خوارزم،باختر سغد،گَدار،سَکَ،ثَتَ گوش،رُخج،مَکَ،جمعا ۲۳ کشور.
بند۷-داريوش شاه گويد: اين[است] کشورهايی که از آن من شدند. به خواست اهورامزدا بندگان من بودند. به من باج دادند. آنچه از طرف من به آنها گفته شد چه شب چه روز همان کرده شد.
بند۸-داريوش شاه گويد: در اين کشورها مردی که موافق بود او را پاداش خوب دادم آنکه مخالف بود او را سخت کيفر دادم. به خواست اهورامزدا اين کشورهايي[ است] که بر قانون من احترام گذاشتند. آن طوری که به آنها از طرف من گفته شد همان کرده شد.
بند۹-داريوش شاه گويد:اهورامزدا اين پادشاهی داد. اهورامزدا مرا ياری کرد تا اين شاهی به دست آوردم. بياری اهورامزدا اين شاهی را دارم.
بند۱۰-داريوش شاه گويد: اين[است]آنچه به وسيله من کرده شد پس از آن که شاه شدم.کبوجيه نام پسر کورش از تخمه ما او اينجا شاه بود. همان کبوجيه را برادری بود بَردی يَ نام هم مادر[و]هم پدر با کبوجيه. پس از آن کبوجيه آن بردی يَ را به کُشت، به مردم معلوم نشد که بردی يَ کشته شده. پس از آن کبوجيه رهسپار مصر شد وقتی که کبوجيه رهسپار مصر شد مردم نافرمان شدند. پس از آن دروغ در کشور بسيار شد. هم در پارس هم در ماد هم در ساير کشورها.
بند۱۱-داريوش شاه گويد: پس از آن مردی مغ بود گئومات نام. او از پَئيشی ياوُوَدا برخاست. کوهي[است]اَرَکَدی نام. چون از آنجا برخاست از ماهِ وی يَخن چهارده روز گذشته بود. او به مردم چنان دروغ گفت:[که]من بردی يَ پسر کورش برادر کبوجيه هستم. پس از آن مردم همه از کبوجيه برگشته به سوی او شدند هم پارس هم ماد و هم ساير کشورها. شاهی را برای خود گرفت. از ماهِ گرمَ پَدَ ۹ روز گذشته بود آنگاه شاهی را برای خود گرفت. پس از آن کبوجيه به دست خود مُرد.
بند۱۲-داريوش شاه گويد:اين شاهی که گئومات مُغ از کبوجيه ستانده بود اين شاهی از ديرگاهان در تخمه ما بود. پس از آن گئومات مُغ از کبوجيه ستاند. هم پارس هم ماد هم ساير کشورها را او تصرف نمود از آنِ خود کرد او شاه شد.
بند۱۳-داريوش شاه گويد: نبود مردی نه پارسی نه مادی نه هيچ کسی از تخمه ما که شاهی را از گئومات مُغ بازستاند. مردم شديدا از او می ترسيدند که مبادا مردم بسياری را که پيش از آن بردی يَ را شناخته بودند بکشد. بدان جهت مردم را می کشت که مبادا مرا بشناسند که من بردی يَ پسر کورش نيستم». هيچ کس يارای گفتن چيزی درباره گئومات مُغ نداشت تا من رسيدم. پس از آن من از اهورامزدا مدد خواستم. اهورامزدا به من ياری ارزانی فرمود. از ماه باگياديش ۱۰ روز گذشته بود. آنگاه من با چند مرد آن گئومات مغ و آنهايی را که برترين مردان دستيار[او]بودند کُشتم. دژی سيکَ يَ وُوَتيش نام سرزمينی نی سايَ نام در ماد آنجا او را کشتم. شاهی را از او ستاندم. به خواست اهورامزدا من شاه شدم. اهورامزدا شاهی را به من داد.
بند۱۴-داريوش شاه گويد: شاهی را که از تخمه ما برداشته شده بود آن را من برپا کردم. من آن را در جايش استوار نمودم. چنانچه پيش از اين[بود]همان طور من کردم. من پرستشگاه هايی را که گئومات مغ ويران کرده بود مرمت نمودم. به مردم چراگاه ها و رمه ها و غلامان و خانه هايی را که گئومات مغ ستانده بود بازگرداندم. من مردم را در جايشان استوار نمودم هم پارس هم ماد و ساير کشورها را. چنانچه پيش از اين[بود] آن طور من کوشيدم به خواست اهورامزدا تا گئومات مغ خاندان ما را نگيرد.
بند۱۵-داريوش شاه گويد: اين[است] آنچه من کردم پس از آنکه شاه شدم.
بند۱۶-داريوش شاه گويد:چون من گئومات مغ را کشتم پس از آن مردی آثرين نام پسر اوپَدرامَ او در عيلام برخاست. به مردم چنين گفت: من در عيلام شاه هستم. پس از آن عيلاميان نافرمان شدند. به طرف آن آثرينَ گرويدند. او در عيلام شاه شد. و مردی بابلی ندئيت بَ ئير نام پسر ائينَ ئيرَ او در بابل برخاست. چنين مردم را بفريفت[که]من نبوکدرچر پسر نبون ئيتَ هستم. پس از آن همه مردم بابلی به طرف آن ندئيت ب ئير گرويدند. بابل نافرمان شد. او شاهی را در بابل گرفت.
بند۱۷-داريوش شاه گويد: پس از آن من به عيلام[پيام]فرستادم. اين آثرين بسته به سوی من آورده شد. من او را کشتم.
بند۱۸-داريوش شاه گويد: پس از آن من رهسپار بابل شدم. به سوی آن ندئيت ب ئير که خود را نبوکُدرَچَرَ می خواند. سپاه ندئيت ب ئيرَ دجله را در دست داشت. آنجا ايستاد و آب عميق بود. پس از آن من سپاه را بر مشکها قرار دادم پاره ای بر شتر سوار کردم برای عده ای اسب تهيه کردم. اهورامزدا به من ياری ارزانی فرمود به خواست اهورامزدا دجله را گذاشتم. آنجا آن سپاه ندئيت ب ئيرَ را بسيار زدم. از ماه اَثری يادی يَ ۲۶ روز گذشته بود.
بند۱۹-داريوش شاه گويد:پس از آن من رهسپار بابل شدم. هنوز به بابل نرسيده بودم شهری زازانَ نام کنار فرات آنجا اين ندئيت ب ئيرَ که خود را نَبوکُدرَچَر می خواند با سپاه بر ضد من به جنگ کردن آمد. پس از آن جنگ کرديم. اهورامزدا به من ياری ارزانی فرمود. به خواست اهورا مزدا من سپاه ندئيت ب ئيرَ را بسيار زدم. بقيه به آب انداخته شد. آب آن را برد. از ماه اَنامَکَ ۲ روز گذشته بود که چنين جنگ کرديم.
ستون۲
بند۱-داريوش شاه گويد:آن گاه ندئيت ب ئيرَ با سوارانی اندک گريخت. او به بابل رفت. سپس من رهسپار بابل شدم. به خواست اهورامزدا هم بابل را گرفتم هم آن ندئيت ب ئيرَ را دستگير کردم. سپس ندئيت ب ئيرَ را در بابل کشتم.
بند۲-داريوش شاه گويد:تا هنگامی که من در بابل بودم اين کشورها به من نافرمان شدند: پارس،عيلام،ماد،آشور،مصر،پارت،مرو،ثتگوش،سکائيه.
بند۳-داريوش شاه گويد:مردی به نام مَرتی يَ نام پسر چين چی خری،در شهری کوگَنَ کا نام در پارس می زيست،در عيلام برخاست. او به مردم چنين گفت: که من ايمَنيش شاه عيلام هستم.
بند۴-داريوش شاه گويد: آن گاه من نزديک عيلام بودم. پس آن عيلاميان از من ترسيدند آن مرتی يَ را که سرکرده آنان بود گرفتند و او را کشتند.
بند۵-داريوش شاه گويد: مردی مادی فِروَرتيش نام او در ماد برخاست چنين به مردم گفت که: من خَشَ ثرئيتَ از تخمه هُوَو خشَتَر هستم. پس از آن سپاه ماد که در کاخ او [بود] نسبت به من نافرمان شد به سوی آن فِرَوَرتيش رفت. او در ماد شاه شد.
بند۶-داريوش شاه گويد:سپاه پارسی و مادی که تحت فرمان من بود آن کم بود. پس از آن من سپاه فرستادم. ويدَرنَ نام پارسی بنده من او را سرکرده آنان کردم. چنان به آنها گفتم: فرارويد آن سپاه مادی را که خود را از آن من نمی خواند بزنيد. پس از آن،آن ويدرَنَ با سپاه روانه شد، چون به ماد رسيد شهری ماروش نام در ماد آنجا با ماديها جنگ کرد. آنکه سرکرده ماديها بود او آن وقت آنجا نبود، اهورامزدا مرا ياری کرد به خواست اهورامزدا سپاه من آن سپاه نافرمان را بسيار بزد. از ماهِ انامَکَ ۲۷ روز گذشته بود. آنگاه جنگ ايشان در گرفت پس از آن،آن سپاهِ من، سرزمينی کَپَدَ نام در ماد آنجا برای من بماند تا من به ماد رسيدم.
بند۷-داريوش شاه گويد:دادَرشی نام ارمنی بنده من، من او را فرستادم به ارمنستان. چنين به او گفتم: پيش رو [و] آن سپاه نافرمان را که خود را از آن من نمی خواند بزن. پس از آن دادَرشی رهسپار شد. چون به ارمنستان رسيد پس از آن نافرمانان گرد آمده به جنگ کردن عليه دادَرشی فرا رسيدند. دهی زوُزَهی نام در ارمنستان آنجا جنگ کردند اهورامزدا مرا ياری کرد. به خواست اهورامزدا سپاه من آن سپاه نافرمان را بسيار بزد. از ماهِ ثُورَواهَرَ ۸ روز گذشته بود چنين جنگ کرده شد.
بند۸-داريوش شاه گويد: باز دومين بار نافرمانان گرد آمده به جنگ کردن عليه دادرشی فرا رسيدند. دژی تيگَر نام در ارمنستان جنگ کردند. اهورامزدا مرا ياری کرد. به خواست اهورامزدا سپاه من آن سپاه نافرمان را بسيار بزد. از ماه ثُورواهَرَ ۱۸ روز گذشته بود آنگاه جنگ ايشان در گرفت.
بند۹-داريوش شاه گويد: باز سومين بار نافرمانان گرد آمده به جنگ کردن عليه دادرَشی فرا رسيدند. دژی اويَما نام در ارمنستان آنجا جنگ کردند. اهورامزدا مرا ياری کرد. به خواست اهورامزدا سپاه من آن سپاه نافرمان را بسيار بزد. از ماهِ ثائيگرچی ۹روز گذشته بود آنگاه جنگ ايشان در گرفت. پس از آن دادرَشی به خاطر من در ارمنستان ماند تا من به ماد رسيدم.
بند۱۰-داريوش شاه گويد: پس از آن واُميسَ نام پارسی بنده من او را فرستادم ارمنستان و چنين به او گفتم: پيش رو[و]سپاه نافرمانان که خود را از آن من نمی خواند آن را بزن. پس از آن واُميس رهسپار شد. چون به ارمنستان رسيد پس از آن نافرمانان گرد آمده به جنگ کردن عليه واُميس فرارسيدند. سرزمينی ايزَلا نام در ارمنستان آنجا جنگ کردند. اهورامزدا مرا ياری کرد. به خواست سپاه من آن سپاه نافرمان را بسيار بزد. از ماه انامَکَ ۱۵ روز گذشته بود. آنگاه جنگ ايشان در گرفت.
بند۱۱-داريوش شاه گويد: باز دومين بار نافرمانان گرد آمده به جنگ کردن عليه واُميس فرا رسيدند. سرزمينی اَاُتی يارَ نام در ارمنستان آنجا جنگ کردند. اهورامزدا مرا ياری کرد. به خواست اهورامزدا سپاه من آن سپاه نافرمان را بسيار بزد. نزديک پايان ماه ثُورَوَاهَرَ آنگاه جنگ ايشان در گرفت. پس از آن واُميس برای من در ارمنستان بماند تا من به ماد رسيدم.
بند۱۲-داريوش شاه گويد: پس از آن من از بابل بدر آمدم. رهسپار ماد شدم. چون به ماد رسيدم شهری کونَدرو نام در ماد آنجا فِرَوَتيش که خود را شاه در ماد می خواند با سپاهی به جنگ کردن عليه من آمد. پس از آن جنگ کرديم،اهورامزدا مرا ياری کرد به خواست اهورامزدا سپاه آن فرورتيش را بسيار زدم. از ماه اَدوکَن ئَيش ۲۵ روز گذشته بود که چنين جنگ کرده شد.
بند۱۳-داريوش شاه گويد:پس از آن، آن فِروَرتيش با سواران کم گريخت. سرزمينی ری نام در ماد از آن سو روانه شد. پس از آن من سپاهی دنبال[او] فرستادم. فِرِوَرتيش گرفته شده و به سوی من آورده شد. من هم بينی هم دو گوش هم زبان[او]را بريدم. و يک چشم[او] را کندم. بسته بر دروازه من نگاهداشته شد. همه او را ديدند. پس از آن او را در همدان دار زدم و مردانی که ياران برجسته[او] بودند آنها را در همدان در درون دژ آويزان کردم.
بند۱۴-داريوش شاه گويد:مردی چی ثَر تَخمَ نام سگارتی او نسبت به من نافرمان شد. چنين به مردم گفت: من شاه در سگارتيه از تخمه هووَخشتَر هستم. پس از آن من سپاه پارسی و مادی را فرستادم. تَخمَس پادَ نام مادی بنده من او را سردار آنان کردم. چنين به ايشان گفتم: پيش رويد سپاه نافرمان را که خود را از آن من نمی خواند آن را بزنيد. پس از آن تَخمَس پادَ با سپاه رهسپار شد. با چی ثر تَخمَ جنگ کرد. اهورامزدا مرا ياری کرد. به خواست اهورامزدا سپاه من آن سپاه نافرمان را بزد و چی ثَر تَخمَ را گرفت[و] به سوی من آورد. پس از آن من هم بينی و هم دو گوش[او] را بريدم و يک چشم[او] را کندم. بسته بر دروازه من نگاهداشته شد. همه مردم او را ديدند. پس از آن او را در اربل دار زدم.
بند۱۵-داريوش شاه گويد: اين[است] آنچه به وسيله من در ماد کرده شد.
بند۱۶-داريوش شاه گويد:پارت و ورکانَ نسبت به من نافرمان شدند. خودشان را از آن فِرَوَرتيش خواندند. ويشتاسپ پدر من او در پارت بود او را مردم رها کردند[و] نافرمان شدند. پس از آن ويشتاسپ با سپاهی که پيرو او بود رهسپار شد. شهری ويشپَ اُز اتی نام در پارت آنجا با پارتيها جنگ کرد. اهورامزدا مرا ياری کرد. به خواست اهورامزدا ويشتاسپ آن سپاه نافرمان را بسيار برد. از ماهِ وی يَخَن ۲۲ روز گذشته بود. آنگاه جنگِ ايشان در گرفت.
ستون ۳
بند۱-داريوش شاه گويد: پس از آن من سپاه پارسی را از ری نزد ويشتاسپ فرستادم چون آن سپاه نزد ويشتاسپ رسيد پس از آن ويشتاسپ آن سپاه را گرفت[و] رهسپار شد. شهری پَتی گرَبَ نام در پارت آنجا با نافرمانان جنگ کرد.اهورامزدا مرا ياری کرد. به خواست اهورامزدا ويشتاسپ آن سپاهِ نافرمان را بسيار بزد. از ماه گَرمَ پَدَ يک روز گذشته بود آنگاه جنگ ايشان در گرفت.
بند۲- داريوش شاه گويد: پس از آن کشور از آنِ من شد. اين [است]آنچه به وسيله من در پارت کرده شد.
بند۳-داريوش شاه گويد: کشوری مرو نام به من نافرمان شد. مردی فرادَ نام مروزی او را سردار کردند. پس از آن من دادَرشی نام پارسی بنده من شهربان در باختر نزد او فرستادم. چنين به او گفتم: پيش رو آن سپاهی را که خود را از آن من نمی خواند بزن. پس از آن دادَرشی با سپاه رهسپار شد.با مروزيها جنگ کرد. اهورامزدا مرا ياری کرد.به خواست اهورامزدا سپاهِ من آن سپاه نافرمان را بسيار بزد. از ماه آثری يادی يَ ۲۳ روز گذشته بود. آنگاه جنگ ايشان در گرفت.
بند۴-داريوش شاه گويد: پس از آن کشور از آنِ من شد. اين[است] آنچه به وسيله من در باختر کرده شد.
بند۵-داريوش شاه گويد:مردی وَه يَزداتَ نام شهری تارَوا نام[در] سرزمينی يَ اوتی يا نام در پارس آنجا ساکن بود. او برای بار دوم در پارس برخاست. چنين به مردم گفت: من بردی يَ پسر کورش هستم. پس از آن سپاه پارسی در کاخ[که]پيش از اين از يَدايا[آمده بود]آن نسبت به من نافرمان شد. به سوی آن وَه يَزدات رفت. او در پارس شاه شد.
بند۶-داريوش شاه گويد:پس از آن من سپاه پارسی و مادی را که تحت فرمان من بودند فرستادم. اَرتَ وَردی يَ نام پارسی بنده من او را سردارِ آنان کردم. سپاه ديگر پارسی از عقبِ من رهسپار ماد شد. پس از آن اَرتَ وَردی يَ با سپاه رهسپار پارس شد. چون به پارس رسيد شهری رَخا نام در پارس در آنجا آن وه يَزداتَ که خود را بردی يَ می خواند با سپاه به جنگ کردن عليه اَرت وردی يَ آمد. پس از آن جنگ کردند. اهورامزدا مرا ياری کرد. به خواست اهورامزدا سپاه من آن سپاه وَه يَزداتَ را بسيار بزد. از ماه ثُوَرَوَاهَرَ ۱۲ روز گذشته بود آنگاه جنگِ ايشان در گرفت.
بند۷-داريوش شاه گويد:پس از آن، آن وَه يَزداتَ با سواران کم گريخت. رهسپار پَ ئيشی ياوُوَدا شد. از آنجا سپاهی به دست آورد. از آن پس به جنگ کردن عليه اَرتَ وَردی يَ آمد. کوهی پَرگَ نام در آنجا جنگ کردند. اهورامزدا مرا ياری کرد. به خواست اهورامزدا سپاه من آن سپاه وَه يَزداتَ را بسيار بزد. از ماهِ گرمَ پَدَ ۵ روز گذشته بود. آنگاه جنگ ايشان در گرفت. و آن وَه يزداتَ را گرفتند و مردانی که نزديکترين پيروان او بودند گرفتند.
بند۸-داريوش شاه گويد:پس از آن،آن وَه يَزداتَ را و مردانی که پيروان نزديک او بودند[در] شهری اووادئيچَ يَ نام در پارس در آنجا آنها را دار زدم.
بند۹-داريوش شاه گويد: اين[است] آنچه به وسيله من در پارس کرده شد.
بند۱۰-داريوش شاه گويد: آن وَه يَزداتَ که خود را بردی يَ می خواند، او سپاه به رُخج فرستاده بود. بر عليه ويوانَ نام پارسی بنده من شهربانِ رُخج و مردی را سردار آنها کرده بود. و چنين به ايشان گفت: پيش رويد ويوانَ را و آن سپاهی را که خود را از آنِ داريوش شاه می خواند بزنيد. پس از آن،آن سپاهی که وَه يَزداتَ فرستاده بود به جنگ کردن عليه ويوانَ رهسپار شد. دژی کاپيشَ کانی نام در آنجا جنگ کردند.اهورامزدا مرا ياری کرد. به خواست اهورامزدا سپاه من آن سپاه نافرمان را بسيار بزد. از ماه اَنامَکَ ۱۳ روز گذشته بود. آنگاه جنگ ايشان درگرفت.
بند۱۱-داريوش شاه گويد:باز از آن پس نافرمانان گرد آمده به جنگ کردن عليه ويوانَ فرا رسيدند. سرزمينی گَدُوتَوَ نام در آنجا جنگ کردند. اهورامزدا مرا ياری کرد. به خواست اهورامزدا سپاه من آن سپاه نافرمان را بسيار بزد. از ماهِ وييَخَن ۷ روز گذشته بود. آنگاه جنگ ايشان در گرفت.
بند۱۲-داريوش شاه گويد:پس از آن، آن مردی که سردارِ آن سپاه بود که وَه يَزداتَ عليه ويوانَ فرستاده بود با سواران کم گريخت. به راه افتاد. دژی اَرشادا نام در رُخَج از کنار آن برفت. پس از آن ويوانَ با سپاهی دنبال آنها رهسپار شد. در آنجا او و مردانی که نزديکترين پيروانش بودند گرفت[و] کُشت.
بند۱۳-داريوش شاه گويد: پس از آن کشور از آنِ من شد. اين[است] آنچه در رُخَج به وسيله من کرده شد.
بند۱۴-داريوش شاه گويد: چون در پارس و ماد بودم باز دومين بار بابليان نسبت به من نافرمان شدند. مردی اَرَخَ نام ارمنی پسر هَلديتَ او در بابل برخاست. سرزمينی دُبالَ نام در آنجا به مردم دروغ گفت[که] من نَبوکُدرَچَرَ پسر نبون ئيتَ هستم. پس از آن بابليان نسبت به من نافرمان شدند. به سوی آن اَرخَ رفتند. او بابل را گرفت. او در بابل شاه شد.
بند۱۵-داريوش شاه گويد: پس از آن من سپاهی به بابل فرستادم ويدَفَرنا نام پارسی بنده من او را سردار آنان کردم. چنين به آنها گفتم: پيش رويد آن سپاه بابلی را که خود را از آنِ من نمی خواند بزنيد. پس از آن ويدَفَرنا با سپاهی رهسپار بابل شد. اهورامزدا مرا ياری کرد. به خواست اهورامزدا ويدَفَرنا بابليان را بزد و اسير آورد. از ماهِ وَرکَزَنَ ۲۲ روز گذشته بود. آنگاه آن اَرخَ را که به دروغ خود را نَبوکُدرَچَرَ می خواند و مردانی که نزديکترين پيروان او بودند گرفت. فرمان دادم آن اَرخَ و مردانی که نزديکترين ياران او بودند در بابل به دار آويخته شدند.
ستون ۴
بند۱-داريوش شاه گويد: اين [است]آنچه به وسيله من در بابل کرده شد.
بند۲-داريوش شاه گويد:اين[است]آنچه من به خواست اهورامزدا در همان يک سال پس از آنکه شاه شدم کردم. ۱۹ جنگ کردم. به خواست اهورامزدا من آنها را زدم و ۹ شاه گرفتم. يکی گئوماتِ مُغ بود. او دروغ گفت. چنين گفت: من بردی يَ پسر کورش هستم. او پارس را نافرمان کرد يکی آثرينَ نام عيلامی. او دروغ گفت. چنين گفت: من در عيلام شاه هستم. او عيلام را نسبت به من نافرمان کرد. يکی ندئيتَ بَ ئيرَ نام بابلی. او دروغ گفت: چنين گفت: من نبوکُدرَچَرَ پسر نبون ئيت هستم. او بابل را نافرمان کرد. يکی مَرتی يَ نام پارسی. او دروغ گفت. چنين گفت: من ايمَنيش در عيلام شاه هستم. او عيلام را نافرمان کرد. يکی فِرَوَرتيش نام مادی او دروغ گفت. چنين گفت: من خشَ ثرئيتَ از دودمان هُوَخشَتر هستم. او ماد را نافرمان کرد. يکی چيثَرتَخمَ نام سگارتيه او دروغ گفت و چنين گفت: من در سگارتيه شاه هستم از دودمان هُوَخشَتَر او سگارتيه را نافرمان کرد. يکی فرادَ نام از مرو او دروغ گفت. چنين گفت: من در مرو شاه هستم. او مرو را نافرمان کرد. يکی وَهيَزداتَ نام پارسی.او دروغ گفت. چنين گفت: من بردی يَ پسر کورش هستم. او پارس را نافرمان کرد. يکی اَرخَ نام ارمنی. او دروغ گفت. چنين گفت: من نبوکُدرَچَرَ پسر نبون ئيتَ هستم. او بابل را نافرمان کرد.
بند۳-داريوش شاه گويد: اين ۹ شاه را من در اين جنگها گرفتم.
بند۴-داريوش شاه گويد: اين [است] کشورهايی که نافرمان شدند. دروغ آنها را نافرمان کرد که اينها به مردم دروغ گفتند پس اهورامزدا آنها را به دست من داد. هر طور ميلِ من[بود] همانطور با آنها کردم.
بند۵-داريوش شاه گويد: تو که از اين پس شاه خواهی بود. خود را قويا از دروغ بپای. اگر چنان فکر کني[که] کشور من در امان باشد مردی که دروغزن باشد او را سخت کيفر بده.
بند۶-داريوش شاه گويد: اين[است] آنچه من کردم. به خواست اهورامزدا در همان يک سال کردم. تو که از اين پس اين نبشته را خواهی خواند. آنچه به وسيله من کرده شده تو را باور شود. مبادا آن را دروغ بپنداری.
بند۷-داريوش شاه گويد: اهورامزدا را گواه می گيرم که آنچه من در همان يک سال کردم اين راست[است] نه دروغ.
بند۸-داريوش شاه گويد: به خواست اهورامزدا و خودم بسيار[کارهای] ديگر کرده شد[که] آن در اين نبشته نوشته نشده است به آن جهت نوشته نشد مبادا آن که از اين پس اين نبشته را بخواند آنچه به وسيله من کرده شد در ديده او بسيار آيد[و] اين او را باور نيايد، دروغ بپندارد.
بند۹-داريوش شاه گويد: شاهان پيشين را مادامی که بودند چنان کرده هايی نيست که به وسيله من به خواست اهورامزدا در همان يک سال کرده شد.
بند۱۰-داريوش شاه گويد: اکنون آنچه به وسيله من کرده شد ترا باور آيد. همچنين به مردم بگو. پنهان مدار. اگر اين گفته را پنهان نداری، به مردم بگويی اهورمزدا دوست تو باد و دودمان تو بسيار و زندگيت دراز باد.
بند۱۱-داريوش شاه گويد: اگر اين گفته را پنهان بداری، به مردم نگويی اهورامزدا دشمن تو باشد و ترا دودمان مباد.
بند۱۲-داريوش شاه گويد: اين[است] آنچه من کردم. در همان يک سال به خواست اهورامزدا کردم. اهورمزدا ياری کرد و خدايان ديگری که هستند.
بند۱۳-داريوش شاه گويد: از آن جهت اهورامزدا مرا ياری کرد و خدايان ديگری که هستند که پليد نبودم. دروغگو نبودم. تبهکار نبودم. نه من نه دودمانم. به راستی رفتار کردم. نه به ضعيف نه به توانا زور نورزيدم. مردی که با دودمان من همراهی کرد او را نيک نواختم. آنکه زيان رسانيد او را سخت کيفر دادم.
بند۱۴-داريوش شاه گويد: تو که از اين پس شاه خواهی بود. مردی که دروغگو باشد يا آنکه تبهکار باشد دوست آنها مباش. به سختی آنها را کيفر ده.
بند۱۵-داريوش شاه گويد: تو که از پس اين نبشته را که من نوشتم يا اين پيکرها را ببينی مبادا[آنها را] تباه سازی. تا هنگامی که توانا هستی آنها را نگاه دار.
بند۱۶-داريوش شاه گويد: اگر اين نبشته يا اين پيکرها را ببيني[و] تباهشان نسازی و تا هنگامی که ترا توانايی است نگاهشان داری. اهورامزدا ترا دوست باد و دودمان تو بسيار و زندگيت دراز باد و آنچه کنی آن را به تو اهورامزدا خوب کناد.
بند۱۷-داريوش شاه گويد: اگر اين نبشته يا اين پيکرها را ببيني[و] تباهشان سازی و تا هنگامی که ترا توانايی است نگاهشان نداری اهورامزدا ترا زننده باد و ترا دودمان مباد و آنچه کنی اهورمزدا آن را براندازد.
بند۱۸-داريوش شاه گويد: اينها[ هستند] مردانی که وقتی من گئومات مغ را که خود را بردی يَ می خواند کُشتم در آنجا بودند. در آن موقع اين مردان همکاری کردند، پيروان من[بودند] وَيدفَرنا نام پسر وايَسپارَ پارسی. اوتانَ نام پسر ثُوخرَ پارسی. گَئوبَرووَ نام پسر مَردونی يَ پارسی. ويدَرن نام پسر بَگابيگ نَ پارسی بَگَ بوخشَ نام پسر داتُو وَهيَ پارسی. اَردُمَنيش نام پسر وه اُ کَ پارسی.
بند۱۹-داريوش شاه گويد: تو که از اين پس شاه خواهی بود. دودمان اين مردان را نيک نگاهداری کن.
بند۲۰-داريوش شاه گويد: به خواست اهورمزدا اين نبشته را من[به طريق] ديگر [نيز] کردم. بعلاوه به [زبان] آريايی بود هم روی لوح هم روی چرم تصنيف شد. اين نبشته به مُهرِ من تاييد شد. پيش من هم نوشته خوانده شد. پس از آن من اين نبشته را همه جا در ميان کشورها فرستادم. مردم پذيرا شدند.
ستون ۵
بند۱-داريوش شاه گويد: اين[است] آنچه من در دومين و سومين سال پس از آنکه شاه شدم کردم. کشور عيلام نافرمان شد. مردی عيلامی اَتَ مَ ئيتَ نام او را سردار کردند. پس از آن من سپاهی به عيلام فرستادم. مردی گَئوبَرووَ نام پارسی بنده من او را بر آنها سردار کردم. پس از آن گَئوبَرووَ با سپاه رهسپار عيلام شد. با عيلاميان جنگ کرد. پس از آن گَئوبَرووَ عيلاميان را بزد و تار و مار کرد و سردار آنها را گرفت. به نزد من آورد و من او را کُشتم. پس از آن کشور از آنِ من شد.
بند۲- داريوش شاه گويد: آن عيلاميان بی ايمان بودند و اهورامزدا از طرف آنها پرستش نمی شد. [من] اهورامزدا را می پرستيدم. به خواست اهورامزدا هر طور ميل من[بود] همان طور با آنها کردم.
بند۳-داريوش شاه گويد: آن که اهورامزدا را بپرستد تا هنگامی که توانايی دارد چه زنده چه مرده شادی از آن او خواهد بود.
بند۴-داريوش شاه گويد:پس از آن با سپاه به سوی سکاييه رهسپار شدم. در دنبال سکاها آنها که خُودِ تيز دارند. چون به نزديکِ دريا رسيدم پس با تمام سپاه با کَلَک از آن گذشتم. پس از آن سکاها را بسيار بزدم.[سردار] ديگری را [از آن سکاها] گرفتم. او بسته به نزد من آورده شد و او را کُشتم. سردار ايشان سکونخا نام او را گرفتند و به نزد من آوردند،آنگاه چنانکه ميل من بود ديگری را سردار کردم. پس از آن کشور از آنِ من شد.
بند۵-داريوش شاه گويد: آن سکاها بی ايمان بودند و اهورامزدا از طرف آنها پرستش نمی شد.[من] اهورامزدا را می پرستيدم. به خواست اهورامزدا هر طور ميل من[بود] همانطور با آنها کردم.
بند۶-داريوش شاه گويد:آن که اهورامزدا را بپرستد تا توانايی دارد چه زنده چه مرده شادی از آنِ او خواهد بود.
بند پايانی متن پارسی باستان اين سنگ نبشته به شدت آسيب ديده ولی خوشبختانه اين بند در متن ايلامی بسامان مانده است برای کامل کردن گزارش داريوش بزرگ ترجمه آن آورده می شود
داريوش شاه می گويد: با ياری اهورامزدا خطی درست کردم از نوعی ديگر(يعنی)به آريايی که پيش از اين نبود،هم بر لوح های گلی، هم بر روی پرگامنت. همچنين امضا و مهر کردم. اين خط نوشته شد و برايم خوانده شد. سپس فرستادم اين خط را به همه کشورها. مردم اين خط را آموختند.
+ نوشته شده در 85/10/22ساعت 11:45 توسط امیر حسین | آرشیو نظرات
هویت ایرانی در شاهنامه
هويت ايراني ريشه در اسطورههايي دارد كه از هزاران سال پيش نياكان ما آنها را خلق كردند و استمرار بخشيدند و داستانهاي حماسي درباره شاهان و پهلوانان آرماني ايرانيان چون كيخسرو و گرشاسپ و آرش و رستم، در تاريخ ايران پشتوانههاي فكري و معنوي نيرومندي بود كه همبستگي ملّي را سخت تقويت ميكرد. از سپيدهدم تاريخ تاكنون بهرغم آنكه ايران بارها در معرض هجوم دشمنان خود بوده، و گاه شكستهاي وحشتناكي متحمّل شده و سرتاسر كشور بهدست بيگانگان افتاده، ولي ايرانيان هيچگاه هويت خود را فراموش نكردند و در سختترين روزگاران كه گمان ميرفت همهچيز نابود شده، حلقههاي مرئي و نامرئي هويت ملّي چنان آنان را با يكديگر پيوند ميداد كه ميتوانستند ققنوسوار ازميان تلي از خاكستر دگربار سر برآورند.
< باستان>
شاهنامه منبعي بسيار غني از ميراث مشترك ايرانيان است كه در آن ميتوان استمرار هويت ايراني را از دنياي اسطورهها و حماسهها تا واپسين فرمانروايان ساساني آشكارا ديد. فردوسي بيگمان در احياي زبان فارسي كه از اركان هويت ملّي است، نقش بيچونوچرايي داشتهاست و محتواي شاهنامه داراي ويژگيهايي است كه سبب شدهاست تا هويت ملّي تا امروز استمرار يابد. برخي از اين ويژگيها عبارتاند از:
1.يكپارچگي سياسي: در سراسر شاهنامه هيچ دورهاي نيست كه ايران بدون فرمانروا باشد حتّي فرمانرواي بيگانهاي چون اسكندر را از تاريخ حذف نكرده، بلكه هويت ايراني بدو دادهاند.
2. يكپارچگي جغرافيايي: از آغاز شاهنامه تا دوران فريدون، فرمانروايان ايراني بر كلّ جهان فرمان ميرانند و از ايرج به بعد بر ايرانشهر كه تا پايان شاهنامه كانون رويدادهاست، هرچند در دورههاي مختلف مرزهاي ايرانشهر تغيير ميكند. مثلاً زماني ارمنستان بخشي از قلمرو ايران است و زماني ديگر نيست.
3. يكپارچگي روايات: در شاهنامه برخلاف ديگر منابع فارسي و عربي دربارة تاريخ ايران روايات يكدست است. بدينمعني كه خواننده هيچگاه با روايات گوناگوني از يك رويداد واحد روبهرو نميشود.
اين ويژگيها به خود شاهنامه مربوط نميشود، بلكه هرسه در كتابي به پهلوي به نام خوداي نامگ (xwadāy-nāmag) ، تاريخ رسمي دورة ساساني كه در زمان خسرو انوشيروان مدوّن شده، جمع بودهاست . اين كتاب از قرن دوم هجري به بعد به عربي و فارسي ترجمه شد و منظومههاي گرانقدري براساس تحريرهاي منثور فارسي شكل گرفت و فردوسي كاخ بلند نظم خود را بر پاية يكي از تحريرهاي فارسي خداينامه، يعني شاهنامه ابومنصوريِ تأليف يافته به سال 345 هجري پي افكند. بنابراين هنرِ اصلي فردوسي در انتخاب مهمترين منبع در زمينة تاريخ و حماسة ملّي است كه حاكي از نبوغ اوست در درك شرايط اجتماعي و فرهنگي و سياسي ايران در آن روزگاران.
در عصر تاريخي شاهنامه، ايده ايراني يكپارچه بهلحاظ سياسي و ديني در سه مقطع آشكارا قابل تشخيص است و در سرتاسر دوره ساساني بهعنوان جرياني مستمر حضور دارد: مقطع نخست، زمانِ داراي دارايان، آخرين پادشاه كياني در تاريخ ملّي است كه داريوش سوم، آخرين پادشاه هخامنشي را فراياد ميآورد و برخي رويدادهاي مربوط به پادشاهي اوست كه در دوران اين پادشاه كياني بازتاب يافتهاست. دوران اين پادشاه در خداينامه محلّ تلاقي دو ايده كليدي در انديشه ايرانيان باستان است: يكي ايده ايراني يكپارچه بهلحاظ سياسي با مركزيت ايرانشهر و ديگري ايده ديني واحد در سراسر قلمرو پادشاهي. تدوينكنندگان خداينامه ايراني يكپارچه بهلحاظ سياسي و ديني در عصر هخامنشي را در دوره داراي دارايان تجسّم بخشيدند. به گـزارش دينـكرد و ارداويرافنامه ، داراي دارايان 2 نسخه از همة نسكهاي اوستا را در اختيار داشت كه يكي در خزانة شاهي نگهداري ميشد و ديگري در دز نِبِشت، ولي اسكندر مقدوني آنها را برآورد و سوخت. بنابراين اسكندر هم يكپارچگي سياسي ايرانشهر را درزمان داراي دارايان نابود كرد و هم يكپارچگي ديني را. همچنانكه از زمان اسكندر، قلمرو ايرانشهر مركزيت خود را ازدست داد و به ايالتهايي با شاهان مختلف تقسيم شد، اوستا نيز كه نماد يكپارچگي ديني آن دوران بود، پراكنده گشت و ازهمينرو فرمانروايان سراسر دوران اسكندر تا اردشير يكم ساساني را «ملوكالطّوايف» خواندهاند. مقطع دوم، پادشاهي اردشير بابكان است كه از يك سو به گزارش تاريخ طبري ، مدعي بود به كينخواهي پسرعم خود داراي دارايان برخاست و بنابر گزارش كارنامه اردشير بابكان ، سراسر ايرانشهر را در نظام پادشاهي واحدي متمركز ساخت و از ديگر سو به هيربدان عصر خود، تنسر يا توسر دستور داد تا متون پراكنده اوستاي عهد اشكاني را گِرد آورد و سامان بخشد. متون پهلوي، شكلگيري دوباره يكپارچگي سياسي و ديني در زمان ساسانيان را با عباراتي چون: abāzārāyīh ī Ērānšahr و Abāz ō ewxwadāyīh بيان كردهاند. ولي دراينباره مسئله بحثانگيز اين است كه در شاهنامه و خداينامه، گذشته از خاطره مبهمي از داريوش سوم هخامنشي كه در دارايدارايان كياني باقي مانده، سخني از پادشاهان ماد و هخامنشي نيست و مسئلهاي كه ذهن پژوهشگران تاريخ ملّي را مشغول داشته اين است كه آيا ساسانيان از پادشاهان هخامنشي اطّلاعي نداشتهاند؟ در حالي كه آنان از همان ايالتي برخاستند كه ساليان سال موطن و تختگاه هخامنشيان بودهاست. نخست اين فرضيه پيش كشيده شد كه علّت خالي بودن تاريخ ملّي از ذكر پادشاهان ماد و پارس اين است كه داستانهاي مربوط به نواحي جنوب و مغرب ايران در دورة اشكانيان بهتدريج جاي خود را به داستانها و رواياتي سپرد كه هستة اصلي آن از قوم اوستايي يا كياني برخاسته بودند. تأثير و نفوذ محافل ديني زردشتي در تدوين خداينامه سبب شد تا ساسانيان از هخامنشيان بياطّلاع بمانند . بيگمان تأثير محافل زردشتي را در حذف تاريخ هخامنشي از تاريخ ملّي نميتوان ناديده گرفت ولي برخي ايرانشناسان شواهدي عرضه كردهاند كه نشان ميدهد برخلاف آنچه در تاريخ رسمي دوره ساساني گزارش شده، ساسانيان از هخامنشيان بياطّلاع نبودهاند ، برخي از اين شواهد عبارتاند از:
1. در مجموعة مانوي كلن، قطعهاي هست كه در آن ماني اردشير يكم را « دارا اردشير» ناميدهاست و اين نامِ تركيبي گواه كوشش آگاهانة ساسانيان است كه خود را با دودمان شاهي هخامنشي پيوند دهند.
2. ساسانيان سنگنبشتهها و پيكرهنگاريهاي خود را نزيكِ سنگنبشتههاي هخامنشيان در فارس برپا كردند و با همان عناويني خود را معرّفي كردهاند كه پادشاهان هخامنشي .
3. سكوت تاريخ ملّي دربارة هخامنشيان مدرك قانعكنندهاي براي اين نظر نميتواند باشد كه پادشاهان اوّلية ساساني از هخامنشيان بياطّلاع بودهاند. همچنانكه از سكوت خداينامه و شاهنامه دربارة كرتير موبدان موبد پرآوازة ساساني يا كشمكشهاي نرسه با بهرام سكانشاه نميتوان نتيجه گرفت كه ساسانيان از كرتير يا اين كشمكشها اطّلاعي نداشتهاند .
4. يهوديان، ارمنيان و مسيحيان نسطوري كه در ايران دورة ساساني ميزيسته و گاه روابط نيكويي با دربار داشتهاند، بعيد است كه اطّلاعات موجود در كتاب مقدّس دربارة هخامنشيان بهويژه كورش را به ساسانيان انتقال ندادهباشند .
سرانجام مقطع سوم زمان خسرو انوشيروان در قرن ششم ميلادي است كه اين معمار واقعي شاهنشاهي ساساني از يك سو پساز كشته شدن پدربزرگش پيروز در جنگ با هپتاليان و تاختوتاز اقوام وحشي در مرزهاي شمالي يكپارچگي سياسي غرور ملّي از دست رفتة ايرانيان را بازسازي كرد و از ديگر سو به دنبال تشتّّت ديني در زمان پدرش قباد يكم كه پيامد ظهور مزدك و رواج آموزههاي او بود، دستور داد تا روايات پراكندة ديني و ملّي در قالب خداينامه مدوّن گردد. گذشته از اين به روايتي، در همين زمان مجمعي از موبدان زردشتي به رياست وهشاپور موبدان موبد خسرو انوشيروان، 21 نسك اوستا را تعيين كرد و به اتّفاق نظر بر رأي خود مهر نهاد .
خداينامه تاريخي بود مشتمل بر زنجيرهاي پيوسته از دودمانها و شاهاني كه از قديمترين ايّام تا زمان تدوين آن يكي پس از ديگري بر ملّت و كشوري واحد فرمان ميراندند اين امر بهعلاوة شرح دلاوريها و پهلوانيهاي پهلوانان در هر دوره ميتوانست غرور ملّي ايرانيان را در جنگ با دشمنان شمالي بيدار و تقويت كند. شرح پُرآبوتاب جنگهاي مداوم ايران و توران در دورة كياني و تطبيق توراني و ترك، ابزار مناسبي بود براي ترويج روحية فداكاري و جانفشاني در دفاع از مرز و بوم ايرانشهر دربرابر دشمنان شمالي.
پساز فتح ايران بهدست اعراب مسلمان، يكپارچگي سياسي و ديني از ايران رخت بربست. ولي ايده ايراني يكپارچه با ترجمة خداينامه به زبان عربي و فارسي دري باقي ماند و در قرن چهارم هجري با سرايش شاهنامه شكل نهايي يافت. بهتازگي تابوتي در استانبول كشف شده كه به يك ايراني مسيحي به نام خرداد پسر هرمَزدآفريد كه در قرن نهم ميلادي به بيزانس سفر كردهبود، تعلّق دارد. در كتيبهاي كه به پهلوي برروي اين تابوت نوشته شده، خرداد موطن خود را كه در آن زمان بخش شرقي سرزمين خلافت اسلامي بوده، و آن را دارالسلام ميگفتند، چنين معرّفي ميكند :
az mān ī Ērānšahr, az rōstā ī čālagān, az deh ī xīšt
نكته جالب كتيبه اين است كه در زماني كه ايرانشهر وجود خارجي نداشته يك ايراني مسيحي موطن خود را همچنان ايرانشهر دانستهاست.
فردوسي جامه فاخري بر تحرير ويژهاي از خداينامه پوشاند و در زمانهاي كه هويت ايراني جدّاً در معرض تهديد بود و بيم آن ميرفت كه فرهنگ ايراني نيز مانند فرهنگهاي ملل ديگر در فرهنگ قوم غالب حل شود با نمايش گذشته شكوهمند ايران، احساس ايراني بودن را در دلها نشاند. گفتيم كه فردوسي تحرير ويژهاي از خداينامه را مبناي كار خود قرار داد. اين تحرير ويژه چه بودهاست كه چنين تأثير شگرفي را برجاي نهادهاست؟ اين تحرير نه تماماً ساخته و پرداختة دستگاه شاهي و دبيران دربار بودهاست و نه ساخته و پرداختة دستگاه ديني ساساني. به احتمال زياد طبقة متوسّط اجتماعي و عمدتاً طبقة دهقان در شكلگيري و استمرار اين تحرير كه بيگمان اساس آن همان خداينامة رسمي بوده، نقش اساسي داشته و ازقضا شاهنامه را نيز دهقان فرزانهاي سرودهاست. ويژگي اصلي اين تحرير اين است كه در بخش مفصّلي از آن كه بر آن بخش پهلواني نام نهادهاند، بهجاي شاهان بيشتر با پهلوانان همدلي شده و دربرابر، پادشاهي چون گشتاسپ كه در تحرير رسمي خداينامه سخت محبوب است، جاهطلب و نيرنگباز معرّفي شدهاست.
پساز فروپاشي شاهنشاهي ساساني، هويت ديني ايراني رنگ باخت، ولي مليتگرايي موجود در خداينامه در شاهنامه تبلور و تكامل يافت. با اينكه در دورة ظهور شاهنامه برخلاف دوران شكلگيري كهن الگوي آن، خداينامه، يكپارچگي سياسي بر ايران حاكم نبود، ولي تا اندازهاي ميتوان اين دو دوران را با يكديگر سنجيد. در قرن چهارم هجري دشمنان شمالي همان تركاني بودند كه اين بار جذب فرهنگ ايراني شده و خود حكومت را بهدست گرفتهبودند. بهجاي امپراتوري روم، اعراب مسلماني بودند كه هويت خود را در تحقير ملّتهاي ديگر بهويژه ايرانيان مسلمان ميجستند و از دين جديد چون ابزاري براي فزونخواهي و باجخواهي هرچه بيشتر نيك بهره ميبردند و از همين رو در شاهنامه تازيان در هيئت اژيدهاكة آزمند دشمن قديمي ايرانيان تجسّم يافتهاست.
پساز فردوسي هويت ايراني نه در بستر حكومتي يكپارچه بهلحاظ سياسي و ديني، بلكه در بستري فرهنگي، ادبي و هنري استمرار يافت. ايرانيان، شاهنامه را چون شناسنامة ملّي خود حفظ كردند و منتظر فرصتي بودند تا يكپارچگي سياسي و جغرافيايي روزگار كهن را زنده كنند كه كردند. پساز خلق شاهنامه تا 500 سال بعد كه صفويان يكپارچگي سياسي را به ايران بازگرداندند، بهرغم وجود حكومتهاي محلّي، ايدة ايرانشهر همچنان به حيات خود ادامه داد. گواه اين معني در مديحههاي شاعراني چون خاقاني و نظامي، سنايي، خواجوي كرماني و عبيد زاكاني نهفتهاست كه پادشاهان ممدوح خود را ولو آنكه بر شهر كوچكي چون مراغه حكم ميراندند، «شاه ايران» يا «خسرو ايران» خطاب ميكردند.
هويت ايراني در شاهنامه در تحقير ملّتهاي ديگر نيست كه رنگ و جلا مييابد، كه خود بر بنيادهاي فكري، معنوي و اخلاقي نيرومندي استوار است و از همين رو ملّيگرايي ايرانيان در طول تاريخ، هيچگاه به نژادپرستي منفوري چون نازيسم و فاشيسم در قرن بيستم مبدّل نشد. در قرن بيستويكم ايرانيان ميتوانند با تعميق اين بنيادها، بهويژه بنيادهاي اخلاقي كه در سرتاسر شاهنامه موج ميزند، در دنيايي كه بهسبب پيشرفتهاي برقآساي بشر در فنّاوري ارتباطات، بيم آن ميرود كه بسياري از فرهنگهاي بومي فراموش شوند، هويت ايراني خود را حفظ كنند و آن را استمرار بخشند.
سخن آخر اينكه اگر ديوان حافظ ناخودآگاه جمعي ايرانيان را بازميتاباند، شاهنامه خودآگاه جمعي ايرانيان است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر