کانون ایرانیان

۱۳۸۹ خرداد ۴, سه‌شنبه

عارف قزويني و پان‌تركيسم

شاعر مبارز و آزادي‌خواه ملي «عارف قزويني» (1313 - 1258 خورشيدي) در سال 1906 ميلادي به جهت دورماندن از سايه‌ي سياه استبداد قاجار، هم‌چون بسياري ديگر از روشن‌فكران ايراني، براي مدتي در عثماني اقامت گزيد. در آن هنگام، زمام امور كشور عثماني در دست فرقه‌ي «ترك اجاقي» منسوب به گروه «ترك‌هاي جوان» بود. آنان شش سال پيش از آغاز جنگ جهاني نخست، در رأس حزب «اتحاد و ترقي» توانستند سلطان عبدالحميد (1909- 1876 م.) پادشاه خودكامه‌ي عثماني را به صدور فرمان مشروطيت وادارند. سپس همين شاه را نيز كنار نهادند و سلطان محمد (1918-1909 م.) را كه فردي منفعل بود، خليفه كردند و خود با بلند پروازي‌هايي كه داشتند، دست ياري به سوي آلمان دراز كردند. آلمان كه در رقابت با روسيه و انگليس مي‌خواست به سرعت تمام و به واسطه‌ي نيروهاي نظامي خود جاي پاي‌اش را در شرق محكم كند، مستشاراني در امور فني و مالي و نظامي به عثماني فرستاد و چون در جنگ درگير شد، عثماني نيز در موضع دفاع از آلمان ايستاد.
اما مهم‌ترين اصل در مرام و برنامه‌ي ترك‌هاي جوان (رهبران آن دوره‌ي عثماني) از اين قرار بود: حفظ قلمرو كشور پهناور عثماني و گسترش مرزهاي سياسي آن تا حد مرزهاي فرضي نژادي. براي اجرا و تحقق اين برنامه و خلق هويت جديد براي مردماني كه قرار بود درون مرزهاي به اصطلاح نژادي عثماني جاي گيرند، ناگهان عده‌اي نظريه‌پرداز در لابه‌لاي كتاب‌ها و مطبوعات عثماني روييدند. آنان نخست نژادي براي خود اختراع كردند به نام «توراني» ("تور" عنوان قبيله‌اي هندوايراني است كه در آغاز، فقط در متون ديني و اساطير باستاني ايران نامي از آن رفته است و ديگر ملت‌ها - حتا خود ترك‌ها نيز - هيچ خبر و دانشي از اين مردمان نداشته‌اند. اين كه ترك‌ها اينك خود را به اين قبيله‌ي ناشناخته چسبانده‌اند، از آن شعبده‌هايي است كه فقط در معركه‌گيري‌هاي پان‌تركيست‌ها قابل يافتن است) و سپس براي اين نژاد خيالي، تاريخ و سرزميني خيالي‌تر از آن خلق كردند. آنان خود را از تبار چنگيز مغول مي‌دانستند و معتقد بودند كه تمام سرزمين‌هاي تصرف شده به دست چنگيز، كشور اصلي و خاك پدري آن‌هاست. اين گروه، زبان تركي را نيز زبان مادري و عامل وحدت مردم اين كشور خيالي انگاشتند حال آن كه تركي عثماني (گويش متعلق به قوم اُغُز) يكي از ده‌ها گويش و زباني بود كه اقوام متعدد و گوناگون آلتاييك بدان سخن مي‌گفتند.
در چارچوب همين سياست همسان‌سازي بود كه براي يك‌دست كردن نژاد به اصطلاح امپراتوري ترك، يك و نيم ميليون ارمني را در قلمرو حكومت عثماني قتل عام و نسل‌كشي كردند، با عنصر زبان و فرهنگ فارسي و عربي كه عميقاً در فرهنگ ترك نفوذ داشته و از ستون‌هاي بنيادين آن بود، به ستيز برخاستند. و به نام و بهانه‌ي مشابهت زباني، سوداي تصرف و انضمام اران (قفقاز) و آذربايجان را در داخل روسيه و ايران در سر پروردند. آنان خيال داشتند پس از اشغال آذربايجان، از بخش باريك جنوب درياي مازندران بگذرند و با تصرف منطقه‌ي تركستان در آسياي ميانه، امپراتوري چنگيز مغول را تجديد كنند.
در همين جهت، جرايد پان‌تركيست نوشتند كه تورانيان از قديم داراي تمدن و قوميتي نيرومند بودند، و براي چنگيز به عنوان يك رهبر عظيم الشأن ترك (!) مناقبي را ذكر كردند و مدعي شدند كه او رسوم كهنه را با «ياسا»ي انقلابي خود در آسيا و اروپا برانداخت و جوامع بشري را به دنياي جديدي رهنمون گرديد. آنان حتا فردوسي و زرتشت را نيز ترك دانستند و زماني ديگر هم گفتند كه عيد نوروز در اصل «بيرام نوروزي» بوده و ايرانيان به تقليد از ترك‌ها آن روز را جشن مي‌گيرند. و يا اين كه ساختمان تخت جمشيد، ساخته‌ي دست نژاد توراني است [سفر مهاجرت، رضاعلي ديوان‌بيگي، 1353، ص 102].
عارف قزويني با مشاهده‌ي اين ياوه‌ها و شعبده‌هاي ناشيانه و گستاخانه‌ي سران و نويسندگان عثماني، ديگر تاب ماندن در آن كشور را نياورد و به ايران بازگشت. وي در همان زمان، در واكنش به نوشته‌هاي پان‌تركيستي و ضدايراني فردي به نام «سليمان نظيف» كه از ادبا و رجال حكومت عثماني بود، در سال 1336 قمري، اين قصيده را در استانبول سرود:
ز من بگو به سليمان نظيف تيره ضمير /// كه اي برونِ تو چون شير و اندرون، چون قير /// فغان‌ات از سر درد است، چون كه مي‌دانم /// فغان كند، به ته ديگ چون رسد كف‌گير /// اگر به مجلس صلح جهان به تركان راه /// نداده‌اند، ز ايرانيان بود تقصير؟ /// نوشته دست قضا كه: محكوم‌ايد /// به مرگ، پنجه نشايد فكند با تقدير /// هميشه روح تمدن ز ترك منزجر است /// ز من مرنج، حقيقت چو بشنوي بپذير /// تو را كه كودك ديروزي است دولت‌تان /// كجا رواست كه شوخي كند به دولت پير /// عشيرتي كه ندارد درفش و عار و تبار /// رسيده است ز دزدي به كاخ و تاج سرير /// نژاد ايران با ترك آن چنان ماند /// كه كس شبيه نمايد حرير را به حصير /// خيال آذرآبادگان‌ات اندر سر /// فتاده بود، تو زين پس بدين خيال بمير /// ز خال لب، شكن طره، چين زلف، به سر /// خيال كرده كه تا هندوچين كني تسخير /// دگر كمان تو زه زد، زهي خجالت و شرم /// كمان بدار، كمان‌دارِ سختِ بي‌تدبير /// تو گفتي: «ايراني بگرفته راه تركستان /// نمي‌رسد به كعبه، زان كه نيست بصير» /// بدان كه كعبه‌ي ايران دو تا، يكي بلخ است /// يكي همان كه برون شد ز شست‌تان چون تير /// از اين دو، من به يكي مي‌رسم، تو راحت باش /// مراست هاتف غيبي در اين اميد بشير /// تو را به كعبه چو سگ راه نيست، تركستان /// نگاه‌دار و ببر راه و پس، سرِ ره گير /// چنان به دست شما گشت مفتضح اسلام /// روا بود كه يهودي كند وِرا تكفير /// مسيح بس كه شكايت‌زنان به ختم رُسُل /// نمود، حضرت از حجب، سر فكند به زير /// پس از تفكر بسيار، داد پاسخ و گفت: /// «كه نيستند مرا امت اين گروه شرير /// بدان كه رهبر اين قوم هيز چنگيز است /// بخواه او را در هر جهنمي‌ست اسير» /// دهان پاك بَرد نام شاه اسماعيل /// كه نيست طعمه‌ي هر مرغ لاشخوار، انجير /// خدا نكرده اگر من «سليم» را گويم /// نبد سلامت، از من نمي‌شوي دل‌گير؟ /// اديب بايد طرز ادب نگه دارد /// نه هر چه لايق ريش‌اش بود، كند تحرير /// تو را جسارت توهين به دولت ايران /// نبود، اين همه بي‌عرضه گر نبود سفير.


* دوست گرامي‌مان «كورش» مقاله‌ي زير را در پاسخ به ياوه‌سرايي‌هاي اشرار پان‌تركيست، و در باره‌ي معنا وكاربرد واژه‌ي ترك در ادبيات فارسي نگاشته و براي من ارسال نموده‌اند كه آن را براي استفاده‌ي همه‌ي دوستان، در اين صفحه قرار مي‌دهم:

«در اشعـار پيشينيـان از اوايـل قرن چهـارم گرفتـه تا دوره‌ي حـافـظ و حتا تا زمـانـي نزديك به قـرن حاضـر، واژه‌ي «ترك» به ويژه آن گاه كه به تغزل سخن مي‌گفتند، به وفور يافت مي‌شود.
اگر آشنايي شما با شعر قدما چندان گسترده و ژرف نباشد، حداقل ديوان حافظ را بايد كم و بيش خوانده و لحظاتي از عمر را با غزليات ناب خواجه بسر برده باشيد. در اشعار حافظ، بارها از واژه‌ي ترك استفاده شده است. براي نمونه بيتي از حافظ را نقل مي‌كنيم: اگر آن ترك شيرازي به دست آرد دل ما را /// به خال هندوي‌اش بخشم سمرقند و بخارا را
در ابن بيت، مراد از «ترك شيرازي»، تركي كه مقيم شيراز باشد، نيست. واژه‌ي ترك در زبان شعر فارسي به ويژه در تغزل، به معناي معشوق زيباروي است. حافظ از كلمه‌ي ترك به منظور [اشاره به] معشوق زيبا در اشعار خود بسيار بهره برده است. البته «ترك» در شعر فارسي، نماد معشوقي‌ست كه افزون بر زيبا رويي، سنگ‌دل و بي‌وفا و خون‌ريز و غارتگر نيز هست. چنان كه حافظ در اين ابيات فرمايد: ترك عاشق كش من مست برون رفت امروز /// تا دگر خون كه از ديده روان خواهد بود و: يا رب اين بچه‌ي تركان چه دليرند به خون /// كه به تير مژه هر لحظه شكاري گيـرنـد! و: دل‌ام ز نرگس ساقي امان نخواست به جـان /// چرا كه شيوه‌ي آن ترك دل سيه دانست.
ترك در اين معنا، در حقيقت برگرفته از كلمه‌ي ترك به مفهوم نژاد ترك است. اما اين كه چگونه واژه‌ي ترك در شعر فارسي، حامل چنين معنايي‌ست، داستاني دارد كه مي‌گوييم:
در دوره‌ي پادشاهان ايراني‌نژاد ساماني، ايران، مقرون به آباداني و وسعت بلاد و فزوني جمعيت و نيز ثروت سرشار اهالي و وجود خاندانهاي ثروتمند قديم بوده است. سرزمين ايران در آن روزگار به فراواني نعمت و كثرت جمعيت و رواج و رونق بازرگاني و كشاورزي مشهور بوده است. اما آفت اين ثروت سرشار، روي آوردن ايرانيان به خريد و فروش غلامان و كنيزان و راه دادن آنان در ميان خانواده‌هاي ايراني و در نتيجه آلودن نژاد توسط آنان بود.
در دستگاه سامانيان، غلامان و كنيزان ترك بسيار بودند و شگفت اين كه ايرانيان ساكن خراسان و ماوراءالنهر در اين تركان زرخريد تنگ چشم، زيبايي و ملاحت مسحور كننده‌اي يافته بودند و به آنان دل مي باختند! از سويي، بنابر بدعتي كه «المعتصم بالله» در حكومت اسلامي گذاشته بود، از غلامان ترك در ايران، دسته‌هاي سپاهي ترتيب مي‌دادند و آنان را به مرور از مرتبه‌ي «وشاق» به مرتبه‌ي «وشاق باشي» و سپس به «امارت» و بالاخره به درجه‌ي «سپه‌سالاري» ارتقاء مي‌دادند!
از اين روي، قيمت بردگان ترك بسيار بود و چنان كه «ابن حوقل» در «صورت الارض» آورده است: گاه قيمت يك كنيزك يا يك غلام ترك به سه هزار دينار مي‌رسيد!
اين تركان زرخريد و فرودست پس از اين كه مراتب ترقي را طي مي‌كردند و به قدرت مي‌رسيدند، براي خالي كردن عقده‌هاي انباشته از دوران حقارت‌شان، داد دل از خلق مي‌ستاندند. اين تركانِ به قدرت رسيده، در بغداد و بلاد ايران جنگ افروزي‌ها و ويرانگري‌هاي بسيار كردند. اينان كه دست پرورده و مرهون الطاف ايرانيان بودند و ايرانيان براي آن‌ها مال‌هاي بي‌حساب پرداخته بودند، طريق ناسپاسي و پستي در پيش گرفتند و دست به غارت و يغما زدند!!!
پادشاهان بزرگي چون «احمد بن اسماعيل» و «مرداويج بن زيار» كه از مفاخر و اميدهاي ايرانيان بودند، به دست اين خيانتكاران كشته شدند! چه خاندان‌هاي اصيل ايراني كه توسط آنان برافتاد و چه آداب و رسوم و عادات ملي كه به دست آنان نابود شد!!!
كلمه‌ي «ترك‌تازي» كه به معناي حمله آوردن به قصد تاراج و يغماست، برگرفته از تاخت و تاز تركان غارتگر است.
اكنون مي‌توان پي برد كه چرا كلمه‌ي ترك به معناي معشوق زيباروي، دربردارنده‌ي معاني ديگري چون خون‌ريز و بي‌وفا و يغمايي است. «دلبر ختايي» نيز در شعر فارسي به معناي ترك و معشوق زيباروي است چرا كه «ختا»، به ناحيه‌ي چين شمالي اطلاق مي‌شود كه مسكن قبايل بدوي ترك بوده است.
پس آلودگي نژادي در ايران، تنها حاصل حمله‌ي اعراب و اختلاط نژادي با آنان نبوده است بل كه خود ايرانيان نيز به سوداي رفاه بيش‌تر و نمايش استطاعت مالي خويش، با نژاد ترك درآميختند و مار در آستين پرورش دادند!
جالب است بدانيد كه سلطان محمـود غزنـوي كه مقتـدرتـريـن پادشاه غـزنـويـان بـوده ، از نـژاد تـرك و نيـز غلام زاده بوده است. چنان كه فردوسي بزرگ در هجو او فرمايد: پرستار زاده نيايد به كار /// اگر چند دارد پدر شهريار
پرستار به معناي غلام است و فردوسي، محمود را غلام زاده ناميده است. چرا كه پدر محمود، غلام البتكين، جد مادري محمود بوده است و خود البتكين نيز غلام زرخريد سامانيان بوده كه در خدمت آنان به مقام امارت رسيد و سپس به منعمين خويش خيانت كرد. هجو نامه‌ي محمود كه از فردوسي برجاي مانده است، از شاهكارهاي مسلم شعر فارسي ست و با خود شاهنامه برابري مي‌كند! حتماً آن را بخوانيد.»
البته اين را بايد بگويم كه من در زمينه‌ي اصالت هجونامه‌ي مذكور و تعلق آن به فردوسي با كورش عزيز اختلاف نظر دارم و امروزه غالب محققان هجويه‌ي موجود را كاملاً جعلي مي‌دانند (نگاه كنيد به: «مجموعه مقالات كنگره جهاني بزرگداشت فردوسي»، انتشارات دانشگاه تهران، 1374، ص291-283 ؛ «فردوسي و شاهنامه»، دكتر منوچهر مرتضوي، موسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي، 1372، ص 88-84؛ «در شناخت فردوسي»، حافظ محمودخان شيراني، ترجمه‌ي شاهد چوهدري، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي، 1369، ص 8-35 و 160-101).


* كيوان عزيز، فهرست منابعي را درباره‌ي چندوچون سامانه‌هاي اداري و اقتصادي و ديواني ايران باستان در دوران اشكانيان و ساسانيان خواسته بودند. در اين زمينه، مطالعه‌ي منابع زير (به ويژه سه كتاب آخر) را توصيه مي‌كنم: «ميراث باستاتي ايران»، ريچارد فراي، ترجمه‌ي مسعود رجب‌نيا، انتشارات علمي و فرهنگي، 1368؛ «تمدن ايران ساساني»، ولاديمير لوكونين، ترجمه‌ي عنايت‌الله رضا، انتشارات علمي و فرهنگي، 1372؛ «پارتيان»، مالكوم كالج، ترجمه‌ي مسعود رجب‌نيا، انتشارات اداره كل نگارش وزارت فرهنگ و هنر، 2535؛ «وضع ملت و دولت و دربار در دوره‌ي شاهنشاهي ساسانيان»، آرتور كريستنسن، ترجمه‌ي مجتبا مينوي، پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي، 1374؛ «ايران باستان»، يوزف ويسهوفر، ترجمه‌ي مرتضا ثاقب‌فر، انتشارات ققنوس، 1377؛ «تاريخ ايران [كمبريج]» (جلد سوم، قسمت دوم)، گردآورده‌ي احسان يارشاطر، ترجمه‌ي حسن انوشه، انتشارات اميركبير، 1377؛ «تاريخ اقتصاد دولت ساساني»، فرانتس آلتهايم و روت استيل، ترجمه‌ي هوشنگ صادقي، انتشارات علمي و فرهنگي، 1382
* درباره‌ي ادعاي آتيلا مبني بر اين كه «كتاب "دده قورقوت" كاملاً آذربايجاني است و به زبان آذربايجاني» بايد بگويم كه اين كتاب، به زبان تركي اغزي و به خط عربي نوشته شده كه يگانه نسخه‌ي خطي آن در كتاب‌خانه‌ي سلطنتي آلمان موجود بود و در اوايل سده نوزده ميلادي، براي نخستين‌بار، شماري از دانش‌مندان آلماني و روس اقدام به معرفي و انتشار آن نمودند.. اين كتاب - كه موضوع آن، افسانه‌ها و داستان‌هاي متعلق به قوم ترك اغز (خاستگاه دودمان سلجوقي) است - داراي مقدمه‌اي است كه اين گونه آغاز مي‌شود (ترجمه‌ي فارسي آن را مي‌آورم): «نزديك به زمان پيامبر [اسلام] عليه السلام مردي به نام قورقوت برخاست. آن مرد از همه‌ي اغزها داناتر بود. هر چيزي كه مي‌گفت، واقع مي‌شد. غيب‌گويي‌هاي درستي مي‌كرد. حق تعالي به قلب او الهام مي‌نمود». پس از اين مقدمه، چهار مقاله‌ي حكيمانه متضمن پند و اندرز و يك مقاله درباره‌ي تقسيم زنان به چهار دسته - از زبان دده قورقوت - آمده است. سپس دوازده داستان جداگانه از صحنه‌هاي گوناگون زندگي قوم اغز ذكر شده است. محتويات ايت كتاب خود به خوبي نشان مي‌دهد كه با زبان و مردم بومي آذربايجان كهن هيچ گونه ارتباطي ندارد و نام هيچ يك از اشخاص، اماكن، جاها و سرزمين‌هاي ذكر شده در آن، كم‌ترين ربط و پيوندي با آذربايجان ندارد بل كه يكسره با سرزمين اصلي اغزها در آسياي ميانه مرتبط است. خوب البته در كارخانه‌ي جعل و تحريف اشرار پان‌تركيست، هر چيزي را به هر چيز ديگري مي‌توان ربط داد!!
* دوست بزرگوارم بابايادگار پرسيده بودند كه آيا باور به «تناسخ» در اديان كهن ايراني وجود داشته يا نه؟ و اين كه آيا نام «كي‌خسرو» در اوستا ذكر شده است؟ در پاسخ به ايشان بايد بگويم كه اعتقاد به تناسخ در دين زرتشت وجود ندارد ولي در آيين ماني، ظاهراً با اقتباس از آيين بودا، گونه‌اي باور به تناسخ وجود داشته است. در اوستا از كي‌خسرو بسيار ياد شده است؛ مانند: آبان يشت/50-49؛ درواسپ يشت/ 19-17، 23-22؛ رام يشت/ 32-31؛ ارت يشت/ 2-41، 8-37؛ زامياديشت/ 7-74؛ فروردين يشت/ 5-133.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر