کانون ایرانیان

۱۳۹۰ فروردین ۵, جمعه

سه قطعه شعر از محمد نوری‌زاد، برای همسرش و همه‌ی بانوان ایران‌زمین

محمد نوری‌زاد که از دیدار با خانواده‌ی خود در ایام عید محروم شده است، در آخرین ملاقات خود با خانواده‌اش (پنج شنبه ۲۶ اسفند)، این شعر را که در وب‌سایت نوری‌زاد منتشر شده، به همراه چند نوشته‌ی دیگر در اختیار خانواده‌اش قرار داده است:


تقدیم به همسرم، و همه ی بانوان ایران زمین


سه قطعه شعر

بانوی من سلام

دیروز،

پیش چشم تو ، مرا بردند

باکی نیست

زیر بالش ت اما

سه قطعه شعر نهاده ام

بردار و بخوان

سه قطعه شعر، سه قطعه عشق، سه قطعه اشک،

برای صبح ها و عصرها و شبهای تو

شعر صبح،

نامش “تولد” است

تولد من از تو،

و فرزندانمان از ما

و فردا از همه ی ما،

بله،

یک مردم،

این چنین زاده می شوند

از زن، از همسر ، از مادر

عصرها، قطعه ی دوم را بخوان

که نامش “قیامت” است

من در قیامت،

نه پایان دنیا؛

که دوام آن را دیده ام

من در این شعر

زندگی را به دست قیامت سپرده ام

و دست قیامت را به دست تو

مگر نه اینکه قیامت برای زندگانی است؟

و قیامت مردگان بی بها؟

البته این نیز در این شعر گفته ام:

که زندگی ،

مفهومش را مدیون پیامبری توست

این قبول که هیچ زنی پیامبر نبوده

اما هیچ پیامبری بی مادر نبوده

و من در این شعر،

لباسِ قیامت را به قامت زنانی چون تو پوشانده ام

که پیامبر می زایند!

شعر دوم من

با همین مختصر پایان می پذیرد:


که قیامت،

حریصانه،

از فهم مادرانه ی تو شیر می نوشد

نام قطعه ی سوم “شکفتن” است

فصلی که در تو فراوان دیده ام

حیف که شتابِ رفتن، بین من و تو فاصله انداخت

وگرنه در همین قطعه

حیات هر پدیده را

پیشِ پای تو کمال می بخشودم

باورم بر این است که:

همه ی هستی،

هرجا که بنا بر شکفتن دارد،

در آینه ی تو به خویش می نگرد

چراکه تو روزها،

سر بلند می کنی

و شب ها می شکفی

شب، گویا

همه را برای شکفتن تو به خواب می بَرَد

باز بر این باورم که شب،

با تو که می شکفد، روز می شود

خط پایان شعر سوم من “مرگ” است

همان که آغاز شکفتن است

همان که برای شکفتن،

به اجازه ی تو محتاج است

پس عزیز من،

با این سه قطعه شعر،

صبح ها

بر سر میلاد من پای بکوب!

عصرها

لباس قیامت بپوش

و شب ها

شکوفه کن!

اگر روزی روزگاری از این دخمه بازآمدم،

ابتدا،

در آبشار فهم تو تن می شویم

و مثل همیشه از آن شیر می نوشم

و بعد،

به نیت فردا،

رو به تو نماز می کنم

و اگر نه،

مرا بازآمدنی نبود،

فردا از آنِ تو،

شیرش بده!

از فهم جاری ات

آنچنان که سر برآوَرَد

و از قامت قیامت بالا رود

و همانجا بشکفد

بدرود ای بر زمین: خدا

به خدا میسپارمت


محمد نوری زاد- زندان اوین-بند دوالف- ۲۴/۱۲/۸۹




View Original Article

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر