((درباره رفتار آشوريها پس از هر پيروزي با ملتهاي شکست خورده اطلاعات فراواني در دست است:به فرمان تيگلات پيله سر اول پس از پيروزي بر موشکيها از سرهاي کشته ها برجي ساختند, کاخها را ويران کردند,روستاها را به آتش کشيدند ,زنها و بچه ها را به اسارت بردند ,پيکره خدايان را ضبط کردند,ثروت مردم را تا جايي که دستشان مي رسيد به غنيمت گرفتند,بخشي از آن را به معبد خدايان دادند,قسمتي به شاه اختصاص يافت و هر آنچه که باقي ماند ميان سپاهيان تقسيم کردند.
توکولتي- نينورتا شهرها را سوزاند و محصول غله و درختان ميوه را به آتش کشيد.آشور ناصر پال از سرهاي کشته شدگان هرمي برپا داشت.آنها در مورد کساني که مي خواستند خود را از زير يوغ استعمار آشوريها رها کنند,هيچگونه ترحمي روا نمي داشتند.پوست شورشيان را زند زنده مي کندند و آنان را همچون پرده بر ديوارهاي شهر مي آويختند,برخي را درون ديوارها زنده بگور ميکردند و برخي ديگر را بر باروي شهر به چهار ميخ مي کشيدند.بر يک نقش برجسته آشور ناصر پال بازگشت پيروزمندانه سپاه آشور را به تصوير کشيده اند.در اين تصوير کاتبان به شمارش سرهاي بريده دشمن بيشمار مشغولند و نوازندگان چنگ با نواي ساز خود پيروزي به دست آمده را جشن مي گيرند.عقابي که ارتش پيروزمند را تعقيب ميکند سر يک دشمن مغلوب را به چنگال دارد.در سال 879 ق م آشور ناصر پال از جدا کردن سر 200 زنداني از بدن سخن به ميان مي آورد که زنده به چنگ او افتاده بودند.او ميگويد از اينکه با ويران کردن شهرها خشمش فرو مي نشيند خشنود است.اين پادشاه نيز پيکره خدايان شهرهاي به اشغال در آمده را به اسارت مي برد.
در يک نقش برجسته,چهار گروه از سربازان آشور ناصر پال را مي بينيم که در حال حمل پيکره هاي خداي رعد و سه الهه هستند.نقش اسرا و غنايم اين جنگ در جايي ديگر تصوير شده است.در اين نقش افسران شاه پيشا پيش در حال حرکتند.در پشت سر آنان يک فرمانده جوان اسرا را به پيش مي راند.نخستين اسير رهبر دشمن شکست خورده است که تخته بندي را مانند يوغ به گردن او آويخته اند.سربازي در پشت سر موهاي اورا با دست راست گرفته است و او را به سمت جلو ميراند.سرباز مسلحي سه اسير را با بازوان از پشت بسته با طناب تعقيب ميکند.شلمانزر سوم فرزند آشور ناصر پال در قساوت دست کمي از پدر نداشت.او اورارتو را مانند يک گاو وحشي لگد کوب کرد و شهرهاي آن را به تلهاي ويراني مبدل کرد.وي نيز از کله ها برجها ساخت,مغلوبين را به ميخ کشيد,دهکده ها را آتش زد,محصولات کشاورزي را از ريشه برکند و درختان ميوه را قطع کرد.در ورود به اقامتگاه دشمن به جشن و سرور پرداخت,خزانه هاي آنها را باز کرد,ثروت آنان را به غارت برد و تا باقيمانده هر آنچه را که نمي توانست با خود حمل کند به آتش نکشيد,آنجا را ترک نکرد.در نقوش برجسته دروازه مفرغي بالاوات,مرداني را مي بينيم که وي آنها را از شهر سوگونيا در اورارتو به اسارت گرفته است.آنها در يک صف همه برهنه هستند ,دستهايشان از پشت به هم بسته شده و گردنهايشان را در تخته بندهاي چوبي قرار داده اند.در شهر ديگري در همان منطقه اورارتو مي بينيم که مدافعان شهر را به چهار ميخ کشيده اند,سرهاي کشته شدگان را بر روي هم انباشته اند و سربازان آشوري به قطع درختان مشغولند.
شمشي ادد پنجم شايد نسبت به ديگران قساوت کمتري داشته است.اگرچه اونيز شهرها و روستاها را در شعله هاي آتش نابود مي کرد,از کشتن اسرا و ساکنان شهرهاي شکست خورده سخني به ميان نمي آورد.او تنها از کوچ دادن آنها به آشور,بردن آنها به بردگي و تقسيم آنها ميان سربازان خويش خشنود بود.
تيگلات پيله سر سوم از اشاره به ويراني کامل شهرهاي اشغال شده و همسطح کردن آنها با زمينهاي اطراف لذت مي برد.او نيز درختان را قطع مي کرد و روساي شورشيان را به چهار ميخ مي کشيد.اين پادشاه نظام تازه اي در مستعمره ساري ابداع کرد.او ساکنان مناطق شکست خورده را به اقصي نقاط امپراتوري تبعيد مي کرد به ايمد اينکه از درهم آميختن نژادها و اقوام گوناگون در يکديگر يک ملت واحد بسازد..سارگون نيز همانند تيگلات پيله سر و ديگران عمل مي کرد.او در آغاز پادشاهي,شهر سمريي(سامره)پايتخت پادشاهي اسرائيل را که براي مدت 3 سال در محاصره نيروهاي آشوري بود متصرف شد.به فرمان وي بيشتر ساکنان اين شهر را به مرز ماد در شرق کوچ دادند و جاي آنها را با مردماني از شمال سوريه پر کردند و به جاي آنان ايلاميها,اعراب و بابليها را در شمال سوريه سکني دادند.آن گاه تمامي درختان را قطع کردند و روستاها را به آتش کشيدند.شرح چگونگي ويرانگريهاي اين پادشاه در هشتمين لشکرکشي او به خاک ايران شاهد بسيار خوبي براي رفتار يک پادشاه آشوري با سرزمينهاي اشغال شده است.((من هفت شهر برج و بارو دار را همراه با سي دهکده مجاور آنها که در دامنه کوههاي اوبانديا واقع شده اند با تمام متعلقاتشان ويران وبا خاک يکسان کردم.تيرهاي سقفها را سوزاندم وبه شعله هاي آتش مبدل ساختم.مخازني که از غله انباشته شده بودند گشودم.ذخاير انبوه غله را به سربازانم دادم تا بخورند محصولي را که وسيله معاش مردم بود و علوفه را که زندگي دامهايشان به ان بسته بود مانند فانوس دريايي با آتش شعله ور ساختم.من منطقه را ويران کردم,درختهاي آن را از درختستانها بريدم و جنگل را نابود کردم,آنگاه تنه همه درختان را بر روي هم انباشتم و آنها را به آتش کشيدم)).
او پس از تسخير دژ اواياايس((جنگاوران را در برابر دروازه دژ همچون گوسفندان تا حد مرگ کتک زد.))وي به محض بازگشت به آشور,تصميم به حمله به شهر موصصير,شهر مذهبي اورارتويي,گرفت.پادشاه توانست بگريزد و جان سالم از مهلکه به در برد اما همسر,پسران و دختران او همراه با غنايم فراوان به دست آشوريها افتادند.نقش برجسته اي در کاخ سارگون معبد خداوند خلديي را نشان مي دهد که سربازان آشوري داراييهاي خود را با آن حمل ميکنند.
سناخريب در به چهار ميخ کشيدن رهبران ملتهاي شکست خورده و به خاکستر مبدل کردن شهرهاي آنان ترديدي به خود راه نميداد.او از به آتش کشيدن شهرها و روستاها لذت ميبرد و دود حاصل از اين آتش سوزيها را که سر بر آسمان مي کشيد,قرباني خوشايندي براي خدايان مي دانست.او هنگامي که شوزوبوي متحد با ايلاميها را مغلوب کرد,براي به چنگ آوردن دستبندها و بازوبندهاي سربازان دشمن,فرمان قطع دستهاي آنها را صادر کرد.
اسار حدون سر ((عبدي- ميلکوتي)) پادشاه صيدا و ((سندوئري))هم پيمان او را از تن جدا کرد.اما او به عکس گذشتگان خود,از توصيف قتل عامها و به آتش کشيدن شهرها در گزارشهاي سالانه خود داري مي ورزيد.او که فرزند يک شاهزاده خانم بابلي بود,ظاهرا انسانتر از ديگران بود و در همه موارد ملايمت بيشتري از خود نشان مي داد.
فرزند او آشور بانيپال,به عکس پدر در خشونت و شقاوت سرآمد همه پيشينيان خود بود.او سر دشمنان شکست خورده را از بدن جدا مي کرد و لبهاي اسرا را دو پاره مي کرد.او در بابل((براي آرامش قلب خدايان)) دست به قتل عامهاي وحشتناک زد.به دستور وي زبان برخي از اسرا ودستهاي برخي ديگر را بريدند و آنها را در برابر سگها ,گرگها,گرازها و پرندگان گوشتخوار و ماهيهاي رودخانه و در کانالهاي آب انداختند.او پس از تصرف شوش,به سپاهيان خويش يک ماه اجازه داد تا هر آنچه را که مي خواهند و مي توانند براي خود به غنيمت برند.به فرمان وي قبور همه پادشاهان پيشين ايلامي را ويران کردند و استخوانهاي آنها را با خود بردند.از پادشاه و نيروهاي آشوري پس از هر لشکر کشي پيروزمندانه طي مراسمي رسمي در پايتخت با خواندن سرودهاي مذهبي و موسيقي و رقص و پايکوبي استقبال به عمل مي آمد.در بازگشت از لشکرکشي موفقيت آميز سال 653 ق م به ايلام و شکست تئومن,سر پادشاه ايلام را به گردن دوننو پادشاه گمبلو آويختند.به فرمان آشور بانيپال و به منظور نمايش قدرت امپراتوري,اين سر را بر يکي از دروازه هاي شهر نينوا آويزان کردند .در يک نقش برجسته از کاخ نينوا,اين سر را در کاخ شاهي بر درختي آويخته اند و پادشاه و همسر وي در برابر آن به استراحت مشغولند.خود دوننو را به اربئيل انتقال دادند و نخست زبانش را بريدند وسپس پوست او را زنده زنده کندند و بدون پوست او را به نينوا بازگرداندند و سرانجام اعضاي بدنش را در مسلخ((همچون گوسفندي قطعه قطعه کردند))ص 345-344 تاريخ و تمدن بين النهرين تاليف يوسف مجيد زاده
کتيبه آشور بانيپال در رابطه با ويراني شوش
من شوش شهر بزرگ مقدس,جايگاه خدايان و محل اسرار انها را به خواست آشور و ايشتر فتح کردم.....در گنجهايش را که در ان زر و سيم ومال فراوان بود گشودم... تمامي طلا و نقره و ثروت سومر,اکد و کاردونياش(بابل)را که شاهان پيشين ايلام در آن گرد آورده بودند...آنها را به عنوان غنيمت جنگي به سرزمين آشور آوردم.من زيگورات شوش را که از آجرهايي با سنگ لاجورد لعاب داده شده بود,من تزيينات بنا را که از مس صيقل يافته ساخته شده بود شکستم.شوشينک خداي اسرارآميز که در مکانهاي اسرارآميز اقامت دارد و هيچ کس نديده است که او چگونه خدايي ميکند,سومودو,لکمر.....اين خدايان و اين الهه ها را با زينت آلاتشان,ثروتشان......به سرزمين آشور آوردم....پيکره گاوهاي نر وحشتناکي را که زينت بخش درها بودند از جا کندم,معابد ايلام را ا خاک يکسان کردم و خدايان و الهه هاي ان را به باد يغما دادم.سپاهيان من به بيشه هاي مقدس آنان که تا آن هنگام هيچ بيگانه اي از کنار آنها گذر نکرده بودگام نهادند,اسرار آن را ديدند و به آتش کشيدند.من قبور شاهان قديم و جديد آن را.....ويران و متروک کردم.(اجساد)آنها را در معرض آفتاب قرار دادم و استخوانهاي آنان را به سرزمين آشور آوردم....من مدت يک ماه و بيست و پنج روز راه سرزمين ايلام را به بيابان ويران ولم يزرعي تبديل کردم.من در روستاهاي آن نمک و سيلهو کاشتم.من دختران شاهان,همسران شاهان,همه خانواده هاي قديم و جديد شاهان ايلام,شهربانان,شهرداران شهرها.....تمامي متخصصان,ساکنان مرد و زن....چهار پايان بزرگ و کوچک را که تعدادشان از ملخ بيشتر بود به عنوان غنيمت جنگي به سرزمين آشور روانه ساختم.....الاغهاي وحشي,غزالها و تمامي جانوران وحشي از برکت وجود من(در خرابه هاي آن)به آسودگي خواهند زيست.آواي انسان (صداي)سم چهارپايان بزرگ و کوچک,فريادهاي شادي....به دست من از آنجا رخت بر بست.(تاريخ و تمدن بين النهرين-يوسف مجيد زاده ص 337)
به کتيبه هاي داريوش کبير توجه کنيد و خود تفاوت را دريابيدمنتخب از کتاب لو کوک:کتيبه داريوش در شوش dse))
اهورا مزدا ايزدبزرگ است
که اين زمين را در اينجا آفريد,که آسمان را در آن بالا آفريد
که مردم را آفريد که شادي را براي مردم آفريد,که داريوش را شاه کرد
يگانه شاه از بسيار,يگانه فرمانروا از ميان مردمان بسيار
من داريوش هستم,شاه بزرگ,شاه شاهان,شاه مردمان از تمام تبارها
شاه روي اين زمين بزرگ تا دور دست
پسر ويشتاسپه,هخامنشي
پارس,پسر پارس,آريايي از تبار آريا
داريوش شاه مي گويد:به خواست اهورامزدا اينها مردماني هستند که من بيرون از پارس گرفتم,من بر آنها فرمان مي راندم,آنها براي من خراج مي آوردند,آنچه از جانب من بديشان گفته شده بود,آنها آن را کردند.قانون من آنها را نگاه مي داشت.مادي-عيلامي-پارتي-آرياني(هروي)-باختري(بلخي)-سغدي-خوارزمي-درنگي(زرنگي)-ارخوزي(رخجي)-ستغيدي-مکي-قندهاري-هندي-سکايي اميرگي- سکايي تيگر خوذي(تيزخود)- بابلي- آشوري- عرب-مصري-ارمني-کاپادوکيايي- ليديايي- يونانياني که در دريا هستند-سکاييان آن سوي دريا-تراکيايي-يونانيان آن سوي دريا-کاري ها
داريوش شاه مي گويد:بديهاي بسياري کرده بودند من خوبي کردم.مردماني که شورشي شده بودند با يکديگر مي جنگيدند.کاري کردم به خواست اهورامزدا که ديگر با هم نجنگند.هرکدام کاملا در جاي خود است.قانو ن من آنها از آن مي ترسند,به گونه اي که توانا ناتوان را ديگر نمي جنگد.ديگر با او بد رفتاري نمي کند.
داريوش شاه مي گويد:به خواست اهورا مزدا ساختمانهاي بسياري وجود داشته اند که سابق بر اين در وضعيت خوبي نبوده اند,در شوش من ديدم که ديوار........خراب شده بود.در انجا سپس من ديوار ديگري ساختم.داريوش شاه مي گويد:اهورا مزدا با ايزدان مرا بپايد و خانه ام را و آنچه در اين کتيبه نوشتم.
کتيبه داريوش به بابلي روي ديوار جنوبي سکوي تخت جمشيد(dpg)
اهورامزداي بزرگ که از همه ايزدان بزرگتر است
که آسمان و زمين را آفريد,که مردمان را آفريد,که به انسانهاي زنده که بر روي آن هستند کاميابي داد,که داريوش را شاه کرد و شهرياري به داريوش شاه داد.روي اين زمين وسيع که در آن کشورهاي بسياري هست.پارس,ماد و ديگر سرزمينها با زبانهاي ديگر,با کوهها و دشتها,از اين سوي دريا و از آن سوي دريا.از اين سوي صحرا و از آن سوي صحرا.
داريوش شاه مي گويد:با ياري اهورامزدا اينها کشورهايي هستند که چنين کردند,در اينجا گرد هم آمدند.پارس,ماد و ديگر کشورها,با زبانهاي ديگر,با کوهها و دشتها,از اين سوي دريا و از آن سوي دريا,همانگونه که من بديشان در اين مورد فرمان داده بودم.هر آنچه من کردم.با ياري اهورامزدا کردم.اهورامزدا با تمام ايزدان مرا بپايد.من و آنچه را من دوست دارم.
کتيبه سه زبانه متن ميانه آرامگاه داريوش(dnb)
خداي بزرگ است اهورامزدا که اين زيبا را که ديده مي شود آفريد,که شادي را براي مردم آفريد.که خرد و دليري را در داريوش شاه گذاشت.
داريوش شاه مي گويد:به خواست اهورامزدا من اين سان هستم که دوست راستي هستم,با نادرستي دوست نيستم,خواست من آن نيست که ناتوان به خاطر توانا به بيداد تن دهد,خواست من آن نيست که توانا به خاطر ناتوان به بيداد تن دهد.
راستي:اين خواست من است.من دوست مرد دروغگو نيستم.من تندخو نيستم.آنچه در يک منازعه براي من رخ مي دهد.آن را با قوت در انديشه ام پاس مي دارم.با قوت خود را مهار ميکنم.
مردي که ياري ميکند,او را بسته به ياريش مي پايم.آنکه آسيب مي رساند,او را بسته به آسيبش تنبيه مي کنم.نه مرا کام است که مردي آسيب رساند.نه مر کام است که اگر کسي آسيبي رساند تنبيه نشود.
آنچه مردي درباره مردي مي گويد,آن مرا قانع نمي کند تا انکه گواهي دو تن را بشنوم.آنچه يک مرد مي کند يا هنگامي چيزي را بسته به داراييش مي آورد,من خشنود مي شوم و خشنودي من بسيار است و خرسند هستم.
قوه درک من و اراده من بدينسان هستند:زماني که ببيني يا بشنوي آنچه من در کاخ و در اردوگاه سپاهيان کردم.اين همان تسلطي است که من دارم بر روحم و قوه درکم.اين تسلط که من دارم همان چيزي است که جسمم مي تواندبکند.
در مقام جنگجو,جنگجوي خوبي هستم.همينکه قوه درکم جاي خود را بيابد,هنگامي که يک ياغي را مي بينم,وقتي که او را نمي بينم,به يمن قوه درکم و اراده ام,بر ترس خود غلبه ميکنم.
زماني که يک ياغي را مي بينم,مانند زماني که او را نمي بينم,هم با دستها و هم با پاها ورزيده هستم.در مقام سوارکار,سوارکار خوبي هستم.در مقام کماندار,کماندار خوبي هستم.چه پياده,چه سواره.در مقام نيزه دار,نيزه دار خوبي هستم,چه پياده,چه سواره.
اين ويژگيهايي است که اهورامزدا به من بخشيد و من توانستم آنها را به کار گيرم:به خواست اهورامزدا,آنچه کردم,با اين ويژگيهايي که اهورامزدا به من بخشيده است آن را کردم.
اي مرد جوان!قاطعانه بگو تو چگونه اي,چه ويژگيهايي داري,صداقت تو چگونه است.نيکي تصور نکن آنچه را به گوشت مي رسانند.حتي به آنچه دشمن به تو مي گويد گوش فرا ده.
اي مرد جوان!آنچه توانمندي ميکند خوب تصور نکن,آنچه ناتواني مي کند,حتي همان را ببين اي مرد جوان.......-..........که از حد بگذرد........وبه دليل خوشبختي بي دست و پا نباش.......که کامياب نشود...........(دوستان قسمتهايي از پايان کتيبه به علت آسيب به کتيبه محو شده است(.
توکولتي- نينورتا شهرها را سوزاند و محصول غله و درختان ميوه را به آتش کشيد.آشور ناصر پال از سرهاي کشته شدگان هرمي برپا داشت.آنها در مورد کساني که مي خواستند خود را از زير يوغ استعمار آشوريها رها کنند,هيچگونه ترحمي روا نمي داشتند.پوست شورشيان را زند زنده مي کندند و آنان را همچون پرده بر ديوارهاي شهر مي آويختند,برخي را درون ديوارها زنده بگور ميکردند و برخي ديگر را بر باروي شهر به چهار ميخ مي کشيدند.بر يک نقش برجسته آشور ناصر پال بازگشت پيروزمندانه سپاه آشور را به تصوير کشيده اند.در اين تصوير کاتبان به شمارش سرهاي بريده دشمن بيشمار مشغولند و نوازندگان چنگ با نواي ساز خود پيروزي به دست آمده را جشن مي گيرند.عقابي که ارتش پيروزمند را تعقيب ميکند سر يک دشمن مغلوب را به چنگال دارد.در سال 879 ق م آشور ناصر پال از جدا کردن سر 200 زنداني از بدن سخن به ميان مي آورد که زنده به چنگ او افتاده بودند.او ميگويد از اينکه با ويران کردن شهرها خشمش فرو مي نشيند خشنود است.اين پادشاه نيز پيکره خدايان شهرهاي به اشغال در آمده را به اسارت مي برد.
در يک نقش برجسته,چهار گروه از سربازان آشور ناصر پال را مي بينيم که در حال حمل پيکره هاي خداي رعد و سه الهه هستند.نقش اسرا و غنايم اين جنگ در جايي ديگر تصوير شده است.در اين نقش افسران شاه پيشا پيش در حال حرکتند.در پشت سر آنان يک فرمانده جوان اسرا را به پيش مي راند.نخستين اسير رهبر دشمن شکست خورده است که تخته بندي را مانند يوغ به گردن او آويخته اند.سربازي در پشت سر موهاي اورا با دست راست گرفته است و او را به سمت جلو ميراند.سرباز مسلحي سه اسير را با بازوان از پشت بسته با طناب تعقيب ميکند.شلمانزر سوم فرزند آشور ناصر پال در قساوت دست کمي از پدر نداشت.او اورارتو را مانند يک گاو وحشي لگد کوب کرد و شهرهاي آن را به تلهاي ويراني مبدل کرد.وي نيز از کله ها برجها ساخت,مغلوبين را به ميخ کشيد,دهکده ها را آتش زد,محصولات کشاورزي را از ريشه برکند و درختان ميوه را قطع کرد.در ورود به اقامتگاه دشمن به جشن و سرور پرداخت,خزانه هاي آنها را باز کرد,ثروت آنان را به غارت برد و تا باقيمانده هر آنچه را که نمي توانست با خود حمل کند به آتش نکشيد,آنجا را ترک نکرد.در نقوش برجسته دروازه مفرغي بالاوات,مرداني را مي بينيم که وي آنها را از شهر سوگونيا در اورارتو به اسارت گرفته است.آنها در يک صف همه برهنه هستند ,دستهايشان از پشت به هم بسته شده و گردنهايشان را در تخته بندهاي چوبي قرار داده اند.در شهر ديگري در همان منطقه اورارتو مي بينيم که مدافعان شهر را به چهار ميخ کشيده اند,سرهاي کشته شدگان را بر روي هم انباشته اند و سربازان آشوري به قطع درختان مشغولند.
شمشي ادد پنجم شايد نسبت به ديگران قساوت کمتري داشته است.اگرچه اونيز شهرها و روستاها را در شعله هاي آتش نابود مي کرد,از کشتن اسرا و ساکنان شهرهاي شکست خورده سخني به ميان نمي آورد.او تنها از کوچ دادن آنها به آشور,بردن آنها به بردگي و تقسيم آنها ميان سربازان خويش خشنود بود.
تيگلات پيله سر سوم از اشاره به ويراني کامل شهرهاي اشغال شده و همسطح کردن آنها با زمينهاي اطراف لذت مي برد.او نيز درختان را قطع مي کرد و روساي شورشيان را به چهار ميخ مي کشيد.اين پادشاه نظام تازه اي در مستعمره ساري ابداع کرد.او ساکنان مناطق شکست خورده را به اقصي نقاط امپراتوري تبعيد مي کرد به ايمد اينکه از درهم آميختن نژادها و اقوام گوناگون در يکديگر يک ملت واحد بسازد..سارگون نيز همانند تيگلات پيله سر و ديگران عمل مي کرد.او در آغاز پادشاهي,شهر سمريي(سامره)پايتخت پادشاهي اسرائيل را که براي مدت 3 سال در محاصره نيروهاي آشوري بود متصرف شد.به فرمان وي بيشتر ساکنان اين شهر را به مرز ماد در شرق کوچ دادند و جاي آنها را با مردماني از شمال سوريه پر کردند و به جاي آنان ايلاميها,اعراب و بابليها را در شمال سوريه سکني دادند.آن گاه تمامي درختان را قطع کردند و روستاها را به آتش کشيدند.شرح چگونگي ويرانگريهاي اين پادشاه در هشتمين لشکرکشي او به خاک ايران شاهد بسيار خوبي براي رفتار يک پادشاه آشوري با سرزمينهاي اشغال شده است.((من هفت شهر برج و بارو دار را همراه با سي دهکده مجاور آنها که در دامنه کوههاي اوبانديا واقع شده اند با تمام متعلقاتشان ويران وبا خاک يکسان کردم.تيرهاي سقفها را سوزاندم وبه شعله هاي آتش مبدل ساختم.مخازني که از غله انباشته شده بودند گشودم.ذخاير انبوه غله را به سربازانم دادم تا بخورند محصولي را که وسيله معاش مردم بود و علوفه را که زندگي دامهايشان به ان بسته بود مانند فانوس دريايي با آتش شعله ور ساختم.من منطقه را ويران کردم,درختهاي آن را از درختستانها بريدم و جنگل را نابود کردم,آنگاه تنه همه درختان را بر روي هم انباشتم و آنها را به آتش کشيدم)).
او پس از تسخير دژ اواياايس((جنگاوران را در برابر دروازه دژ همچون گوسفندان تا حد مرگ کتک زد.))وي به محض بازگشت به آشور,تصميم به حمله به شهر موصصير,شهر مذهبي اورارتويي,گرفت.پادشاه توانست بگريزد و جان سالم از مهلکه به در برد اما همسر,پسران و دختران او همراه با غنايم فراوان به دست آشوريها افتادند.نقش برجسته اي در کاخ سارگون معبد خداوند خلديي را نشان مي دهد که سربازان آشوري داراييهاي خود را با آن حمل ميکنند.
سناخريب در به چهار ميخ کشيدن رهبران ملتهاي شکست خورده و به خاکستر مبدل کردن شهرهاي آنان ترديدي به خود راه نميداد.او از به آتش کشيدن شهرها و روستاها لذت ميبرد و دود حاصل از اين آتش سوزيها را که سر بر آسمان مي کشيد,قرباني خوشايندي براي خدايان مي دانست.او هنگامي که شوزوبوي متحد با ايلاميها را مغلوب کرد,براي به چنگ آوردن دستبندها و بازوبندهاي سربازان دشمن,فرمان قطع دستهاي آنها را صادر کرد.
اسار حدون سر ((عبدي- ميلکوتي)) پادشاه صيدا و ((سندوئري))هم پيمان او را از تن جدا کرد.اما او به عکس گذشتگان خود,از توصيف قتل عامها و به آتش کشيدن شهرها در گزارشهاي سالانه خود داري مي ورزيد.او که فرزند يک شاهزاده خانم بابلي بود,ظاهرا انسانتر از ديگران بود و در همه موارد ملايمت بيشتري از خود نشان مي داد.
فرزند او آشور بانيپال,به عکس پدر در خشونت و شقاوت سرآمد همه پيشينيان خود بود.او سر دشمنان شکست خورده را از بدن جدا مي کرد و لبهاي اسرا را دو پاره مي کرد.او در بابل((براي آرامش قلب خدايان)) دست به قتل عامهاي وحشتناک زد.به دستور وي زبان برخي از اسرا ودستهاي برخي ديگر را بريدند و آنها را در برابر سگها ,گرگها,گرازها و پرندگان گوشتخوار و ماهيهاي رودخانه و در کانالهاي آب انداختند.او پس از تصرف شوش,به سپاهيان خويش يک ماه اجازه داد تا هر آنچه را که مي خواهند و مي توانند براي خود به غنيمت برند.به فرمان وي قبور همه پادشاهان پيشين ايلامي را ويران کردند و استخوانهاي آنها را با خود بردند.از پادشاه و نيروهاي آشوري پس از هر لشکر کشي پيروزمندانه طي مراسمي رسمي در پايتخت با خواندن سرودهاي مذهبي و موسيقي و رقص و پايکوبي استقبال به عمل مي آمد.در بازگشت از لشکرکشي موفقيت آميز سال 653 ق م به ايلام و شکست تئومن,سر پادشاه ايلام را به گردن دوننو پادشاه گمبلو آويختند.به فرمان آشور بانيپال و به منظور نمايش قدرت امپراتوري,اين سر را بر يکي از دروازه هاي شهر نينوا آويزان کردند .در يک نقش برجسته از کاخ نينوا,اين سر را در کاخ شاهي بر درختي آويخته اند و پادشاه و همسر وي در برابر آن به استراحت مشغولند.خود دوننو را به اربئيل انتقال دادند و نخست زبانش را بريدند وسپس پوست او را زنده زنده کندند و بدون پوست او را به نينوا بازگرداندند و سرانجام اعضاي بدنش را در مسلخ((همچون گوسفندي قطعه قطعه کردند))ص 345-344 تاريخ و تمدن بين النهرين تاليف يوسف مجيد زاده
کتيبه آشور بانيپال در رابطه با ويراني شوش
من شوش شهر بزرگ مقدس,جايگاه خدايان و محل اسرار انها را به خواست آشور و ايشتر فتح کردم.....در گنجهايش را که در ان زر و سيم ومال فراوان بود گشودم... تمامي طلا و نقره و ثروت سومر,اکد و کاردونياش(بابل)را که شاهان پيشين ايلام در آن گرد آورده بودند...آنها را به عنوان غنيمت جنگي به سرزمين آشور آوردم.من زيگورات شوش را که از آجرهايي با سنگ لاجورد لعاب داده شده بود,من تزيينات بنا را که از مس صيقل يافته ساخته شده بود شکستم.شوشينک خداي اسرارآميز که در مکانهاي اسرارآميز اقامت دارد و هيچ کس نديده است که او چگونه خدايي ميکند,سومودو,لکمر.....اين خدايان و اين الهه ها را با زينت آلاتشان,ثروتشان......به سرزمين آشور آوردم....پيکره گاوهاي نر وحشتناکي را که زينت بخش درها بودند از جا کندم,معابد ايلام را ا خاک يکسان کردم و خدايان و الهه هاي ان را به باد يغما دادم.سپاهيان من به بيشه هاي مقدس آنان که تا آن هنگام هيچ بيگانه اي از کنار آنها گذر نکرده بودگام نهادند,اسرار آن را ديدند و به آتش کشيدند.من قبور شاهان قديم و جديد آن را.....ويران و متروک کردم.(اجساد)آنها را در معرض آفتاب قرار دادم و استخوانهاي آنان را به سرزمين آشور آوردم....من مدت يک ماه و بيست و پنج روز راه سرزمين ايلام را به بيابان ويران ولم يزرعي تبديل کردم.من در روستاهاي آن نمک و سيلهو کاشتم.من دختران شاهان,همسران شاهان,همه خانواده هاي قديم و جديد شاهان ايلام,شهربانان,شهرداران شهرها.....تمامي متخصصان,ساکنان مرد و زن....چهار پايان بزرگ و کوچک را که تعدادشان از ملخ بيشتر بود به عنوان غنيمت جنگي به سرزمين آشور روانه ساختم.....الاغهاي وحشي,غزالها و تمامي جانوران وحشي از برکت وجود من(در خرابه هاي آن)به آسودگي خواهند زيست.آواي انسان (صداي)سم چهارپايان بزرگ و کوچک,فريادهاي شادي....به دست من از آنجا رخت بر بست.(تاريخ و تمدن بين النهرين-يوسف مجيد زاده ص 337)
به کتيبه هاي داريوش کبير توجه کنيد و خود تفاوت را دريابيدمنتخب از کتاب لو کوک:کتيبه داريوش در شوش dse))
اهورا مزدا ايزدبزرگ است
که اين زمين را در اينجا آفريد,که آسمان را در آن بالا آفريد
که مردم را آفريد که شادي را براي مردم آفريد,که داريوش را شاه کرد
يگانه شاه از بسيار,يگانه فرمانروا از ميان مردمان بسيار
من داريوش هستم,شاه بزرگ,شاه شاهان,شاه مردمان از تمام تبارها
شاه روي اين زمين بزرگ تا دور دست
پسر ويشتاسپه,هخامنشي
پارس,پسر پارس,آريايي از تبار آريا
داريوش شاه مي گويد:به خواست اهورامزدا اينها مردماني هستند که من بيرون از پارس گرفتم,من بر آنها فرمان مي راندم,آنها براي من خراج مي آوردند,آنچه از جانب من بديشان گفته شده بود,آنها آن را کردند.قانون من آنها را نگاه مي داشت.مادي-عيلامي-پارتي-آرياني(هروي)-باختري(بلخي)-سغدي-خوارزمي-درنگي(زرنگي)-ارخوزي(رخجي)-ستغيدي-مکي-قندهاري-هندي-سکايي اميرگي- سکايي تيگر خوذي(تيزخود)- بابلي- آشوري- عرب-مصري-ارمني-کاپادوکيايي- ليديايي- يونانياني که در دريا هستند-سکاييان آن سوي دريا-تراکيايي-يونانيان آن سوي دريا-کاري ها
داريوش شاه مي گويد:بديهاي بسياري کرده بودند من خوبي کردم.مردماني که شورشي شده بودند با يکديگر مي جنگيدند.کاري کردم به خواست اهورامزدا که ديگر با هم نجنگند.هرکدام کاملا در جاي خود است.قانو ن من آنها از آن مي ترسند,به گونه اي که توانا ناتوان را ديگر نمي جنگد.ديگر با او بد رفتاري نمي کند.
داريوش شاه مي گويد:به خواست اهورا مزدا ساختمانهاي بسياري وجود داشته اند که سابق بر اين در وضعيت خوبي نبوده اند,در شوش من ديدم که ديوار........خراب شده بود.در انجا سپس من ديوار ديگري ساختم.داريوش شاه مي گويد:اهورا مزدا با ايزدان مرا بپايد و خانه ام را و آنچه در اين کتيبه نوشتم.
کتيبه داريوش به بابلي روي ديوار جنوبي سکوي تخت جمشيد(dpg)
اهورامزداي بزرگ که از همه ايزدان بزرگتر است
که آسمان و زمين را آفريد,که مردمان را آفريد,که به انسانهاي زنده که بر روي آن هستند کاميابي داد,که داريوش را شاه کرد و شهرياري به داريوش شاه داد.روي اين زمين وسيع که در آن کشورهاي بسياري هست.پارس,ماد و ديگر سرزمينها با زبانهاي ديگر,با کوهها و دشتها,از اين سوي دريا و از آن سوي دريا.از اين سوي صحرا و از آن سوي صحرا.
داريوش شاه مي گويد:با ياري اهورامزدا اينها کشورهايي هستند که چنين کردند,در اينجا گرد هم آمدند.پارس,ماد و ديگر کشورها,با زبانهاي ديگر,با کوهها و دشتها,از اين سوي دريا و از آن سوي دريا,همانگونه که من بديشان در اين مورد فرمان داده بودم.هر آنچه من کردم.با ياري اهورامزدا کردم.اهورامزدا با تمام ايزدان مرا بپايد.من و آنچه را من دوست دارم.
کتيبه سه زبانه متن ميانه آرامگاه داريوش(dnb)
خداي بزرگ است اهورامزدا که اين زيبا را که ديده مي شود آفريد,که شادي را براي مردم آفريد.که خرد و دليري را در داريوش شاه گذاشت.
داريوش شاه مي گويد:به خواست اهورامزدا من اين سان هستم که دوست راستي هستم,با نادرستي دوست نيستم,خواست من آن نيست که ناتوان به خاطر توانا به بيداد تن دهد,خواست من آن نيست که توانا به خاطر ناتوان به بيداد تن دهد.
راستي:اين خواست من است.من دوست مرد دروغگو نيستم.من تندخو نيستم.آنچه در يک منازعه براي من رخ مي دهد.آن را با قوت در انديشه ام پاس مي دارم.با قوت خود را مهار ميکنم.
مردي که ياري ميکند,او را بسته به ياريش مي پايم.آنکه آسيب مي رساند,او را بسته به آسيبش تنبيه مي کنم.نه مرا کام است که مردي آسيب رساند.نه مر کام است که اگر کسي آسيبي رساند تنبيه نشود.
آنچه مردي درباره مردي مي گويد,آن مرا قانع نمي کند تا انکه گواهي دو تن را بشنوم.آنچه يک مرد مي کند يا هنگامي چيزي را بسته به داراييش مي آورد,من خشنود مي شوم و خشنودي من بسيار است و خرسند هستم.
قوه درک من و اراده من بدينسان هستند:زماني که ببيني يا بشنوي آنچه من در کاخ و در اردوگاه سپاهيان کردم.اين همان تسلطي است که من دارم بر روحم و قوه درکم.اين تسلط که من دارم همان چيزي است که جسمم مي تواندبکند.
در مقام جنگجو,جنگجوي خوبي هستم.همينکه قوه درکم جاي خود را بيابد,هنگامي که يک ياغي را مي بينم,وقتي که او را نمي بينم,به يمن قوه درکم و اراده ام,بر ترس خود غلبه ميکنم.
زماني که يک ياغي را مي بينم,مانند زماني که او را نمي بينم,هم با دستها و هم با پاها ورزيده هستم.در مقام سوارکار,سوارکار خوبي هستم.در مقام کماندار,کماندار خوبي هستم.چه پياده,چه سواره.در مقام نيزه دار,نيزه دار خوبي هستم,چه پياده,چه سواره.
اين ويژگيهايي است که اهورامزدا به من بخشيد و من توانستم آنها را به کار گيرم:به خواست اهورامزدا,آنچه کردم,با اين ويژگيهايي که اهورامزدا به من بخشيده است آن را کردم.
اي مرد جوان!قاطعانه بگو تو چگونه اي,چه ويژگيهايي داري,صداقت تو چگونه است.نيکي تصور نکن آنچه را به گوشت مي رسانند.حتي به آنچه دشمن به تو مي گويد گوش فرا ده.
اي مرد جوان!آنچه توانمندي ميکند خوب تصور نکن,آنچه ناتواني مي کند,حتي همان را ببين اي مرد جوان.......-..........که از حد بگذرد........وبه دليل خوشبختي بي دست و پا نباش.......که کامياب نشود...........(دوستان قسمتهايي از پايان کتيبه به علت آسيب به کتيبه محو شده است(.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر