فروهر چيست؟
بر اساس اوستا آدمي 5 نيرو دارد و يا بهتر است بگوييم از 5 بخش متشکل شده است.
1- اهو (انگهو) : نيروي جنبش و يا حرکت و حرارت غريزي. انسان نيز مانند همه موجودات آگاهي هايي ذاتي در درون خود دارد که براي زندگي بايسته است.
2- دين (دَئنا) : دين در اوستا به مفهوم وجدان است اما سپس به کيش و آيين معني شده است. وجدان همان حس و نيرويي است که به انسان کمک ميکند تا ميان خوب و بد، خوب را برگزيند.
3- درک (بئوذ) : بي شکل مهمترين تفاوت انسان و ساير موجودات همين نيرو ميباشد. البته درک برابر با هوش و مغز نيست که با مرگ پايان بگيرد بلکه جاودانه است... ....
4- جان (روان) : روح يا روان هويت شخصيتي مستقل انسانها ميباشد. در ديدگاه اوستا، انسانها در اصل روان هستند با علاوه نيروهاي ديگر و البته جسم. روان در آغاز زندگي انسان پاک و منزه است اما به مرور آلودگي و تيرگي را پذيرفته و در جهان پس از مرگ پاسخ نيکي ها و بدي هايي که در اين جهان کرده است را پس ميگيرد.
5- فروَهر (فره وشي) : فروَهر Farvahar را به نادرستي فروهر (Foruhar) نيز ميخوانند. در زبان پهلوي "فر" همواره با سکون اول و فتح دوم (Fra) تلفظ ميشود. بنابراين تلفظ درست در پهلوي Fravahr ميباشد. در لهجه زرتشتيان يزد (که نميدانم چرا خودشان به آن ميگويند دري!!!) و در بسياري موارد نزديکي زيادي به پهلوي دارد اين واژه Fravahar خوانده ميشود. بسياري از استادان ايرانشناسي اصرار دارند که همگان اين واژه را Fravahar تلفظ کنند. درحاليکه اين اصرار بي معني است. همچنانکه خود آن اساتيد فرهنگ را Frahang و فروردين را Fravardin نميخوانند. درحاليکه قاعده همه اينها يکي است. پس تلفظ آسانتر يعني Farvahar را نبايد محکوم کرد.
در اوستا فروهر ذره اي از پرتو اهورايي است که آفريننده جهان در وجود آدميان قرار داده است و اين ذره پس از مرگ به سوي آفريننده باز ميگردد. در فلسفه اسلامي چنين بيان ميشود که انسان از دو بخش روح و جسم تشکيل شده است و روح از خدا آمده و به خدا باز ميگردد (انا لله و انا اليه راجعون) اين درحالي است که بر اساس احکام اسلامي روح به همراه جسم در آخرت در بهشت و يا دوزخ قرار ميگيرد. دوزخ و بهشت نيز جايي هستند گوشه اي از جهاني که خدا آفريده و نميتوان گفت که دنياي کنوني دور از خداست و دوزخ و بهشت نزديک خدا. با توجه به اينکه باز بر اساس انديشه اسلامي تا ابد انسانها به زندگي خود (در بهشت يا دوزخ) ادامه ميدهند، اينجا تناقض ايجاد ميشود که بلآخره روح به خدا باز ميگردد يا خير. در هر دو انديشه اسلامي و زرتشتي روح (روان) در دنيا در اثر گناهان آلوده ميشود. با توجه به اين موضوع شايسته نيست که چيزي آلوده به خدا بازگردد. در جهانبيني زرتشتي اين مشکل با وجود پديده اي به نام فروَهر حل شده است. چراکه روان آلودگي ميپذيرد و نه فروهر و فروهر پس از مرگ به آفريننده باز ميگردد ولي روان به بهشت يا دوزخ ميرود. (فروهر و روان هرگز به تن باز نميگردند و در فلسفه زرتشت و کلا ايران باستان تناسخ نداريم)
پيشتر در خصوص مينوي (روحاني) بودن جهان پس از مرگ و نابودي هميشگي جسم سخن گفتيم که اين از تفاوتهاي فلسفه زرتشتي و اسلامي است و ابن سينا با اينکه ثابت ميکند آخرت نميتواند جسماني باشد (موافق با فلسفه زرتشتي) اما ميگويد که حکم قرآن و اسلام بر جسماني بودن معاد است. ديگر مفسران اسلامي نخست نيز بر جسمانی بودن معاد صحه گذاشتند و حتا حکیمان جدیدتر مانند ملاصدرا که میان فلسفه ایرانی و اسلام سرگردان بود چنین حکم داد که معاد طبق گفته اسلام جسمانی است، اما جسم آخرتی ما با جسم دنیوی ما تفاوت دارد و هر شیء مادی همزادی معنوی در کنار خود دارد (که این تکرار حکمت خسروانی ایرانی بود) و بدین ترتیب تصور کرد که توانسته یکی از معضلات بزرگ فلسفه اسلامی را 1000 سال پس از اسلام حل کند!!! که البته مورد قبول اکثر بزرگان دین واقع نشد و امروز هیچ مسلمانی در جهان با ملاصدرا و حکمت صدرایی آشنایی ندارد.
به هر حال ....
نکته جالب در اینجاست که نزدیکی مفهوم روان و فروهر باعث شده است تا مفسران اوستا خود نیز دچار مشکل شوند و در بسیاری از تفسیرها این دو را مترادف گرفته اند درحالیکه نص صریح اوستا اینها را جدا میداند "ما میستاییم جان و وجدان و درک و روان و فروهر نیاکان را" (یسنا_هات 26)
درباره معنی فروهر استاد هاشم رضی آنرا پشتیبانی و پناه دادن میداند. بدین معنی که خداوند آنرا درون آدمی قرار میدهد تا انسان را به سوی نیکی (به سوی خدا) جذب کند. همچنانکه میبینیم نیروهایی چون غریزه و وجدان (فطرت) کمک بسیاری زیادی به انسان میکند تا راه درست را انتخاب کند. درک نیز نیروی کمک کننده دیگری است که خرد را ایجاد میکند. اما فروهر نیرویی بسیار قوی تر است که انسان را به سوی خدا (که در همه ادیان پاکی مطلق است) میکشاند.
نکته در اینجاست که فروهر ذره ای از وجود خداست و نه آفریده او. یعنی از این حیث با نیروهای دیگر چون وجدان و درک و غریزه و خود روان تفاوت دارد. بنابراین فروهر در عین حال که در همه موجودات (همه آفریده ها) موجود است، از یک وحدت برخوردار میباشد. چراکه بر خلاف روان، فروهر آلودگی پذیر نیست و تا زمان مرگ به پاکی روز نخست می ماند. در جاهایی حتا سخن از فروهر اهورا مزدا میشود و این نشان میدهد که فروهر در کل یک چیز است که میان همگان از شخص آفریننده تا آفریده ها پخش شده است و ارتباطی تنگاتنگ با هم دارد. سخن درباره رابطه فروهرها که ستون های استوار قانون جهانشمول هستی هستند بسیار انحرافی و پیچیده و فلسفی میشود.
نخستین ماه سال را فروردین مینامند که برگرفته از همین فروهر است. فروردین یشت اوستا سروده ایست ویژه فروهرها که البته از جمله یشتهای نوین است. گفتیم که یشتهای نوین را مغان پس از زرتشت بر اساس اندیشه زرتشت نوشتند. درحالیکه یشتهای کهن پیش از زرتشت وجود داشت و فقط دستکاری شد (اندیشه های زرتشت در آن تزریق شد). بنابراین به نظر میرسد اساسا نام فروردین نامی مربوط به پس از زرتشت باشد و از اینجاست که نتیجه میگیریم ماه فروردین و ماه دی (که نشان از یکتاپرستی دارد) در اصل چیز دیگری بوده است. و من تئوری میدهم که نام ماه فروردین ورهرام (بهرام) بوده است. جشن فروردینگان، فروردین روز از فروردین ماه میباشد. که روزی است ویژه درگذشتگان و زرتشتیان در این روز در گورستان جمع شده و به دعای و نیایش و داد و دهش برای شادی روان درگذشتگان میپردازند. و البته در فرهنگ زرتشتیان عزاداری برای مردگان محکوم و مطرود است.
در فرهنگ زرتشتی 5 روز پایانی سال همگان به شست و شوی خود و اطراف خود (خانه تکانی) میپردازند. فلسفه آن فقط این نیست که باید همه چیز برای سال نو آراست، بلکه هدف مهمتر این است که فروهر و روان درگذشتگان در ماه فروردین به میان خانواده ها باز میگردد و احترام به نیاکان در این فرهنگ جای بسیار ارزشمندی دارد. شگفتی اینجاست که با اینکه قرن هاست ایرانیها مسلمان شده اند اما همچنان سنت خانه تکانی در میان آنان (و نه دیگر مسلمانان) وجود دارد و از آن طرف میبینیم که هنوز شیعیان توجه بسیار ویژه ای به درگذشتگان خود دارند (سنی ها چنین نیستند) و اینجا نتیجه میگیریم که هنوز خلق و خوی باستانی ایرانیان در مسئله درگذشتگان تغییر نکرده است.
واژه ای در ادبیات باستانی ایران وجود دارد به نام "فر" یا "فره". فره ایزدی شکل دستکاری شده همین فروهر است. چراکه فره ایزدی نیز فروغ خداوند است که به انسان پیوسته و سبب خوشبختی او میشود. اما فره ایزدی میتواند از انسان جدا شود. درحالیکه در جایی نداریم که فروهر پیش از مرگ از انسان جدا شود. بنابراین میتوانیم فره ایزدی را نوعی خاص و ویژه و معین از فروهر تصور کنیم که به انسانی پیوسته و تا زمانی که با او باشد سبب پیروزی او در کارها میشود. واژه دیگری داریم به نام فره کیانی که مربوط به استوره ایرانیان است. فره ایزدی گاهی به جای فره کیانی به کار میروند اما در کل فره کیانی ویژه شاهان است. چراکه آریاییان باور داشتند که آنکه در گفتار و کردار و اندیشه برتر از دیگران باشد شایسته پادشاهی و سروری است. بدین شکل این مفهوم را ایجاد کردند. در استوره ها داریم که جمشید تا زمانی که نیک کردار بود فره کیانی و ایزدی داشت و با کمک آن 700 سال عصر طلایی آریاییها را نگاه داشت اما وقتی در غرور فرو رفت فره را از دست داد و به راحتی سرنگون شد. باور به فره کیانی و ایزدی و فره ایرانی (که ویژه ایرانی ها بود و نشان دهنده خوی ناسیونالیستی نیاکان ما در چند هزار سال گذشته است) حتا در دوران ساسانی نیز وجود داشت و مردم شاهان ساسانی را دارای فره میدانستند و حتا پس از اسلام، امیرانی که قصد حکومت بر ایران را داشتند ادعا میکردند که از نسل شاهان پیشین هستند.
نشانی که امروز با نام فروهر میشناسیم و آنرا در بیستون در بالای سر داریوش میبینیم و در تخت جمشید نیز موجود است تا امروز بحث و اختلاف زیادی را میان پژوهشگران باعث شده است. نخستین باستانشناسان این نشان را اهورامزدا دانستند. چراکه از طرفی میدیدند که زرتشتیان این نشان را در بالای درب آتشکده ها و بر روی کتاب دینی خود میگذارند و از اینجا پی میبردند که این نشانی مذهبی است و از طرفی در آثار هخامنشی احترامی بسیار زیاد به این نشان را مشاهده میکردند بنابراین نتیجه میگرفتند که این نشان که پیرمردی بالدار را نشان میدهد نمادی از اهورامزدا است. اما مشکل از اینجا آغاز شد که خود زرتشتیان هرگز به این نشان اهورامزدا نمیگفتند و اساسا هرگز اهل کشیدن تصویر خدا نبودند. با این حال چنین تصور رفت شاید در گذشته چنین بوده و سپس زرتشتیان دست از کشیدن خدا برداشته اند. اما با رجوع به تاریخ مشاهده شد که هرگز در هیچ متن تاریخی گفته نشده است که ایرانیان باستان (از زمان مادها تا حمله عرب) خدای خود را به تصویر کشیده و یا از او مجسمه می سازند. حتا با وجود رابطه تنگاتنگ با یونانیها و رومیها و حتا به اشغال مقدونیها درآمدن نیز باعث نشد تا این سنت از آنان به ایرانیها منتقل شود. پس کم کم در پژوهشهای نوین و به ویژه پژوهشهایی که توسط خود ایرانیان انجام شد دیگر شاهد اهورامزدا خواندن نشان فروهر نبودیم.
گروهی باورمندند که این نشان در اصل به صورت بدون مرد سالخورده است (یعنی دایره بالدار) و مرد سالخورده کسی نیست جز داریوش بزرگ. چراکه ما این نشان را در آثار داریوش بزرگ میبینیم و چنین استدلال میکنند که داریوش بزرگ خود را انسان کامل میدانست و خود را به این نشان افزود. مشکل نخست اینجاست که زمانی که کتیبه بیستون ایجاد شد داریوش هنوز به سن 40 سالگی نرسیده بود و اگر آنرا داریوش بدانیم نمیتوانیم بگوییم مرد سالخورده. درحالیکه همه کسانی که سالها بر روی نقشها کار کرده اند این نقش را مردی سالخورده یافتند. دوم اینکه دخمه قیزقاپان که از جمله آثار دولت ماد میباشد نیز چنین طرحی موجود است. یعنی زمانی که داریوشی وجود نداشت. البته شکی نیست که طرحی که ما میشناسیم زمان داریوش شکل گرفت و با طرحهای پیشین تفاوت داشت اما در طرحهای پیشین هم مرد سالخورده را داریم.
آنچه میگویند این است که ریشه این شکل به آشور و مصر می رسد و البته مهم هم نیست که ریشه آن درکجاست. چراکه هرچه هست به خورشید مربوط است و ریشه های این اعتقاد باز به آریاییها باز میگردد. اما به هر حال این نشان در زمان داریوش در ایران نهایی شده و پس از آن دیگر تغییر نکرد و همه جهان معترفند که این نشان با این ویژگیها متعلق به ایرانیهاست. برخی به اشتباه اقدام به برداشتن مرد سالخورده میپردازند (یعنی فقط دایره بالدار را نمایش میدهند) که این اشتباهی بزرگ است. نخست اینکه نشان دایره بالدار در خارج از ایران نیز موجود است و نمیتواند نماد ایران باشد. دوم اینکه نشانی است مربوط به شوش ایلام و احتمالا متعلق به ایلامی هاست که دارای فرهنگی میانرودانی بودند. و نهایتا آن پختگی و کاملی را نداشته و به نظر ناقص میرسد. چراکه در پایین بالها جزئیات بسیار زیادی وجود دارد و در بالای بالها هیچ نیست.
با توجه به آگاهی هایی که از مفهوم فروهر دادیم، اقدام زرتشتیان پس از اسلام که این نشان را نشان رسمی خود کرده و نام آنرا نشان فروهر گذاشتند کاملا منطقی است. (این نشان را پس از حمله ددمنشانه اسکندر به ایران دیگر مشاهده نمیکنیم)
طبیعی است که داریوش بزرگ و دیگر شاهان آنرا در بالای سر خود تصور کنند. و حتا پر بیراه نیست اگر بگوییم نمادی از خداوند است. چراکه گفتم فروهر متعلق به خداست و به امانت به انسان داده شده است. همچنانکه اگر مسلمانان نمادی برای روح بسازند کسی نمیگوید که این الله است.
تفسیرهایی که زرتشتیان از فروهر ارائه میدهند اگرچه کاملا منطقی به نظر میرسد اما اصالت ندارد و ما امروز نمیدانیم که وقتی جزئیات آن در دوران باستان طراحی شده، در اندیشه طراح چه میگذشته است. با اینحال آنچه میگویند این است که مرد سالخورده نشان دهنده انسان خردمند باتجربه است که با بالهای خود به سوی بالا اوج میگیرد. بالهای آن سه طبقه دارند که نشانگر اندیشه نیک، گفتار نیک و کردار نیک است و بالهای کوچک پایینی که او را به سمت پایین میکشند، نیز سه طبقه نشانگر اندیشه بد، گفتار بد و کردار بد دارند. این بالها 72 پر دارند که ما را به یاد تعداد ستون های آپادانا تخت جمشید و شمار بخش های یسنای اوستا می اندازد. دو پایه یا دم که در دو سمت چپ و راست طرح قرار دارد نشانگر دو نیروی سپندار مینو (نیروی پیش برنده) و انگره مینو (نیروی باز دارنده) است. در وسط طرح یک دایره را میبینیم نشانگر خورشید و البته چرخش و حرکت دایره وار زندگی است. یعنی هر چیزی به خودش باز میگردد. هم نشانگر فلسفه اشا است که در گذشته درباره آن سخن رفت و در آن کردار نیک و بد به شکل خود به خودی به کننده آن باز میگردد و هم نشانگر فلسفه فروهر است که در آن از خداوند آمده و به خداوند باز میگردد. در دست مرد سالخورده حلقه ای را که نشانه پیمان است را مشاهده میکنیم. پیمان با اهورامزدا. امروز نیز همچنان جهانیان حلقه را نشانه پیمان عشق میان خود میشمارند و این فلسفه بی شک از آیین ایران باستان و مهرپرستی گرفته شده است. دست دیگر مرد سالخورده به نشانه احترام به سوی جلو گرفته شده است.
این بود هرآنچه از فلسفه فروهر و نشان فروهر به ذهنم آمد. امید که سودمند بوده باشد.
بر اساس اوستا آدمي 5 نيرو دارد و يا بهتر است بگوييم از 5 بخش متشکل شده است.
1- اهو (انگهو) : نيروي جنبش و يا حرکت و حرارت غريزي. انسان نيز مانند همه موجودات آگاهي هايي ذاتي در درون خود دارد که براي زندگي بايسته است.
2- دين (دَئنا) : دين در اوستا به مفهوم وجدان است اما سپس به کيش و آيين معني شده است. وجدان همان حس و نيرويي است که به انسان کمک ميکند تا ميان خوب و بد، خوب را برگزيند.
3- درک (بئوذ) : بي شکل مهمترين تفاوت انسان و ساير موجودات همين نيرو ميباشد. البته درک برابر با هوش و مغز نيست که با مرگ پايان بگيرد بلکه جاودانه است... ....
4- جان (روان) : روح يا روان هويت شخصيتي مستقل انسانها ميباشد. در ديدگاه اوستا، انسانها در اصل روان هستند با علاوه نيروهاي ديگر و البته جسم. روان در آغاز زندگي انسان پاک و منزه است اما به مرور آلودگي و تيرگي را پذيرفته و در جهان پس از مرگ پاسخ نيکي ها و بدي هايي که در اين جهان کرده است را پس ميگيرد.
5- فروَهر (فره وشي) : فروَهر Farvahar را به نادرستي فروهر (Foruhar) نيز ميخوانند. در زبان پهلوي "فر" همواره با سکون اول و فتح دوم (Fra) تلفظ ميشود. بنابراين تلفظ درست در پهلوي Fravahr ميباشد. در لهجه زرتشتيان يزد (که نميدانم چرا خودشان به آن ميگويند دري!!!) و در بسياري موارد نزديکي زيادي به پهلوي دارد اين واژه Fravahar خوانده ميشود. بسياري از استادان ايرانشناسي اصرار دارند که همگان اين واژه را Fravahar تلفظ کنند. درحاليکه اين اصرار بي معني است. همچنانکه خود آن اساتيد فرهنگ را Frahang و فروردين را Fravardin نميخوانند. درحاليکه قاعده همه اينها يکي است. پس تلفظ آسانتر يعني Farvahar را نبايد محکوم کرد.
در اوستا فروهر ذره اي از پرتو اهورايي است که آفريننده جهان در وجود آدميان قرار داده است و اين ذره پس از مرگ به سوي آفريننده باز ميگردد. در فلسفه اسلامي چنين بيان ميشود که انسان از دو بخش روح و جسم تشکيل شده است و روح از خدا آمده و به خدا باز ميگردد (انا لله و انا اليه راجعون) اين درحالي است که بر اساس احکام اسلامي روح به همراه جسم در آخرت در بهشت و يا دوزخ قرار ميگيرد. دوزخ و بهشت نيز جايي هستند گوشه اي از جهاني که خدا آفريده و نميتوان گفت که دنياي کنوني دور از خداست و دوزخ و بهشت نزديک خدا. با توجه به اينکه باز بر اساس انديشه اسلامي تا ابد انسانها به زندگي خود (در بهشت يا دوزخ) ادامه ميدهند، اينجا تناقض ايجاد ميشود که بلآخره روح به خدا باز ميگردد يا خير. در هر دو انديشه اسلامي و زرتشتي روح (روان) در دنيا در اثر گناهان آلوده ميشود. با توجه به اين موضوع شايسته نيست که چيزي آلوده به خدا بازگردد. در جهانبيني زرتشتي اين مشکل با وجود پديده اي به نام فروَهر حل شده است. چراکه روان آلودگي ميپذيرد و نه فروهر و فروهر پس از مرگ به آفريننده باز ميگردد ولي روان به بهشت يا دوزخ ميرود. (فروهر و روان هرگز به تن باز نميگردند و در فلسفه زرتشت و کلا ايران باستان تناسخ نداريم)
پيشتر در خصوص مينوي (روحاني) بودن جهان پس از مرگ و نابودي هميشگي جسم سخن گفتيم که اين از تفاوتهاي فلسفه زرتشتي و اسلامي است و ابن سينا با اينکه ثابت ميکند آخرت نميتواند جسماني باشد (موافق با فلسفه زرتشتي) اما ميگويد که حکم قرآن و اسلام بر جسماني بودن معاد است. ديگر مفسران اسلامي نخست نيز بر جسمانی بودن معاد صحه گذاشتند و حتا حکیمان جدیدتر مانند ملاصدرا که میان فلسفه ایرانی و اسلام سرگردان بود چنین حکم داد که معاد طبق گفته اسلام جسمانی است، اما جسم آخرتی ما با جسم دنیوی ما تفاوت دارد و هر شیء مادی همزادی معنوی در کنار خود دارد (که این تکرار حکمت خسروانی ایرانی بود) و بدین ترتیب تصور کرد که توانسته یکی از معضلات بزرگ فلسفه اسلامی را 1000 سال پس از اسلام حل کند!!! که البته مورد قبول اکثر بزرگان دین واقع نشد و امروز هیچ مسلمانی در جهان با ملاصدرا و حکمت صدرایی آشنایی ندارد.
به هر حال ....
نکته جالب در اینجاست که نزدیکی مفهوم روان و فروهر باعث شده است تا مفسران اوستا خود نیز دچار مشکل شوند و در بسیاری از تفسیرها این دو را مترادف گرفته اند درحالیکه نص صریح اوستا اینها را جدا میداند "ما میستاییم جان و وجدان و درک و روان و فروهر نیاکان را" (یسنا_هات 26)
درباره معنی فروهر استاد هاشم رضی آنرا پشتیبانی و پناه دادن میداند. بدین معنی که خداوند آنرا درون آدمی قرار میدهد تا انسان را به سوی نیکی (به سوی خدا) جذب کند. همچنانکه میبینیم نیروهایی چون غریزه و وجدان (فطرت) کمک بسیاری زیادی به انسان میکند تا راه درست را انتخاب کند. درک نیز نیروی کمک کننده دیگری است که خرد را ایجاد میکند. اما فروهر نیرویی بسیار قوی تر است که انسان را به سوی خدا (که در همه ادیان پاکی مطلق است) میکشاند.
نکته در اینجاست که فروهر ذره ای از وجود خداست و نه آفریده او. یعنی از این حیث با نیروهای دیگر چون وجدان و درک و غریزه و خود روان تفاوت دارد. بنابراین فروهر در عین حال که در همه موجودات (همه آفریده ها) موجود است، از یک وحدت برخوردار میباشد. چراکه بر خلاف روان، فروهر آلودگی پذیر نیست و تا زمان مرگ به پاکی روز نخست می ماند. در جاهایی حتا سخن از فروهر اهورا مزدا میشود و این نشان میدهد که فروهر در کل یک چیز است که میان همگان از شخص آفریننده تا آفریده ها پخش شده است و ارتباطی تنگاتنگ با هم دارد. سخن درباره رابطه فروهرها که ستون های استوار قانون جهانشمول هستی هستند بسیار انحرافی و پیچیده و فلسفی میشود.
نخستین ماه سال را فروردین مینامند که برگرفته از همین فروهر است. فروردین یشت اوستا سروده ایست ویژه فروهرها که البته از جمله یشتهای نوین است. گفتیم که یشتهای نوین را مغان پس از زرتشت بر اساس اندیشه زرتشت نوشتند. درحالیکه یشتهای کهن پیش از زرتشت وجود داشت و فقط دستکاری شد (اندیشه های زرتشت در آن تزریق شد). بنابراین به نظر میرسد اساسا نام فروردین نامی مربوط به پس از زرتشت باشد و از اینجاست که نتیجه میگیریم ماه فروردین و ماه دی (که نشان از یکتاپرستی دارد) در اصل چیز دیگری بوده است. و من تئوری میدهم که نام ماه فروردین ورهرام (بهرام) بوده است. جشن فروردینگان، فروردین روز از فروردین ماه میباشد. که روزی است ویژه درگذشتگان و زرتشتیان در این روز در گورستان جمع شده و به دعای و نیایش و داد و دهش برای شادی روان درگذشتگان میپردازند. و البته در فرهنگ زرتشتیان عزاداری برای مردگان محکوم و مطرود است.
در فرهنگ زرتشتی 5 روز پایانی سال همگان به شست و شوی خود و اطراف خود (خانه تکانی) میپردازند. فلسفه آن فقط این نیست که باید همه چیز برای سال نو آراست، بلکه هدف مهمتر این است که فروهر و روان درگذشتگان در ماه فروردین به میان خانواده ها باز میگردد و احترام به نیاکان در این فرهنگ جای بسیار ارزشمندی دارد. شگفتی اینجاست که با اینکه قرن هاست ایرانیها مسلمان شده اند اما همچنان سنت خانه تکانی در میان آنان (و نه دیگر مسلمانان) وجود دارد و از آن طرف میبینیم که هنوز شیعیان توجه بسیار ویژه ای به درگذشتگان خود دارند (سنی ها چنین نیستند) و اینجا نتیجه میگیریم که هنوز خلق و خوی باستانی ایرانیان در مسئله درگذشتگان تغییر نکرده است.
واژه ای در ادبیات باستانی ایران وجود دارد به نام "فر" یا "فره". فره ایزدی شکل دستکاری شده همین فروهر است. چراکه فره ایزدی نیز فروغ خداوند است که به انسان پیوسته و سبب خوشبختی او میشود. اما فره ایزدی میتواند از انسان جدا شود. درحالیکه در جایی نداریم که فروهر پیش از مرگ از انسان جدا شود. بنابراین میتوانیم فره ایزدی را نوعی خاص و ویژه و معین از فروهر تصور کنیم که به انسانی پیوسته و تا زمانی که با او باشد سبب پیروزی او در کارها میشود. واژه دیگری داریم به نام فره کیانی که مربوط به استوره ایرانیان است. فره ایزدی گاهی به جای فره کیانی به کار میروند اما در کل فره کیانی ویژه شاهان است. چراکه آریاییان باور داشتند که آنکه در گفتار و کردار و اندیشه برتر از دیگران باشد شایسته پادشاهی و سروری است. بدین شکل این مفهوم را ایجاد کردند. در استوره ها داریم که جمشید تا زمانی که نیک کردار بود فره کیانی و ایزدی داشت و با کمک آن 700 سال عصر طلایی آریاییها را نگاه داشت اما وقتی در غرور فرو رفت فره را از دست داد و به راحتی سرنگون شد. باور به فره کیانی و ایزدی و فره ایرانی (که ویژه ایرانی ها بود و نشان دهنده خوی ناسیونالیستی نیاکان ما در چند هزار سال گذشته است) حتا در دوران ساسانی نیز وجود داشت و مردم شاهان ساسانی را دارای فره میدانستند و حتا پس از اسلام، امیرانی که قصد حکومت بر ایران را داشتند ادعا میکردند که از نسل شاهان پیشین هستند.
نشانی که امروز با نام فروهر میشناسیم و آنرا در بیستون در بالای سر داریوش میبینیم و در تخت جمشید نیز موجود است تا امروز بحث و اختلاف زیادی را میان پژوهشگران باعث شده است. نخستین باستانشناسان این نشان را اهورامزدا دانستند. چراکه از طرفی میدیدند که زرتشتیان این نشان را در بالای درب آتشکده ها و بر روی کتاب دینی خود میگذارند و از اینجا پی میبردند که این نشانی مذهبی است و از طرفی در آثار هخامنشی احترامی بسیار زیاد به این نشان را مشاهده میکردند بنابراین نتیجه میگرفتند که این نشان که پیرمردی بالدار را نشان میدهد نمادی از اهورامزدا است. اما مشکل از اینجا آغاز شد که خود زرتشتیان هرگز به این نشان اهورامزدا نمیگفتند و اساسا هرگز اهل کشیدن تصویر خدا نبودند. با این حال چنین تصور رفت شاید در گذشته چنین بوده و سپس زرتشتیان دست از کشیدن خدا برداشته اند. اما با رجوع به تاریخ مشاهده شد که هرگز در هیچ متن تاریخی گفته نشده است که ایرانیان باستان (از زمان مادها تا حمله عرب) خدای خود را به تصویر کشیده و یا از او مجسمه می سازند. حتا با وجود رابطه تنگاتنگ با یونانیها و رومیها و حتا به اشغال مقدونیها درآمدن نیز باعث نشد تا این سنت از آنان به ایرانیها منتقل شود. پس کم کم در پژوهشهای نوین و به ویژه پژوهشهایی که توسط خود ایرانیان انجام شد دیگر شاهد اهورامزدا خواندن نشان فروهر نبودیم.
گروهی باورمندند که این نشان در اصل به صورت بدون مرد سالخورده است (یعنی دایره بالدار) و مرد سالخورده کسی نیست جز داریوش بزرگ. چراکه ما این نشان را در آثار داریوش بزرگ میبینیم و چنین استدلال میکنند که داریوش بزرگ خود را انسان کامل میدانست و خود را به این نشان افزود. مشکل نخست اینجاست که زمانی که کتیبه بیستون ایجاد شد داریوش هنوز به سن 40 سالگی نرسیده بود و اگر آنرا داریوش بدانیم نمیتوانیم بگوییم مرد سالخورده. درحالیکه همه کسانی که سالها بر روی نقشها کار کرده اند این نقش را مردی سالخورده یافتند. دوم اینکه دخمه قیزقاپان که از جمله آثار دولت ماد میباشد نیز چنین طرحی موجود است. یعنی زمانی که داریوشی وجود نداشت. البته شکی نیست که طرحی که ما میشناسیم زمان داریوش شکل گرفت و با طرحهای پیشین تفاوت داشت اما در طرحهای پیشین هم مرد سالخورده را داریم.
آنچه میگویند این است که ریشه این شکل به آشور و مصر می رسد و البته مهم هم نیست که ریشه آن درکجاست. چراکه هرچه هست به خورشید مربوط است و ریشه های این اعتقاد باز به آریاییها باز میگردد. اما به هر حال این نشان در زمان داریوش در ایران نهایی شده و پس از آن دیگر تغییر نکرد و همه جهان معترفند که این نشان با این ویژگیها متعلق به ایرانیهاست. برخی به اشتباه اقدام به برداشتن مرد سالخورده میپردازند (یعنی فقط دایره بالدار را نمایش میدهند) که این اشتباهی بزرگ است. نخست اینکه نشان دایره بالدار در خارج از ایران نیز موجود است و نمیتواند نماد ایران باشد. دوم اینکه نشانی است مربوط به شوش ایلام و احتمالا متعلق به ایلامی هاست که دارای فرهنگی میانرودانی بودند. و نهایتا آن پختگی و کاملی را نداشته و به نظر ناقص میرسد. چراکه در پایین بالها جزئیات بسیار زیادی وجود دارد و در بالای بالها هیچ نیست.
با توجه به آگاهی هایی که از مفهوم فروهر دادیم، اقدام زرتشتیان پس از اسلام که این نشان را نشان رسمی خود کرده و نام آنرا نشان فروهر گذاشتند کاملا منطقی است. (این نشان را پس از حمله ددمنشانه اسکندر به ایران دیگر مشاهده نمیکنیم)
طبیعی است که داریوش بزرگ و دیگر شاهان آنرا در بالای سر خود تصور کنند. و حتا پر بیراه نیست اگر بگوییم نمادی از خداوند است. چراکه گفتم فروهر متعلق به خداست و به امانت به انسان داده شده است. همچنانکه اگر مسلمانان نمادی برای روح بسازند کسی نمیگوید که این الله است.
تفسیرهایی که زرتشتیان از فروهر ارائه میدهند اگرچه کاملا منطقی به نظر میرسد اما اصالت ندارد و ما امروز نمیدانیم که وقتی جزئیات آن در دوران باستان طراحی شده، در اندیشه طراح چه میگذشته است. با اینحال آنچه میگویند این است که مرد سالخورده نشان دهنده انسان خردمند باتجربه است که با بالهای خود به سوی بالا اوج میگیرد. بالهای آن سه طبقه دارند که نشانگر اندیشه نیک، گفتار نیک و کردار نیک است و بالهای کوچک پایینی که او را به سمت پایین میکشند، نیز سه طبقه نشانگر اندیشه بد، گفتار بد و کردار بد دارند. این بالها 72 پر دارند که ما را به یاد تعداد ستون های آپادانا تخت جمشید و شمار بخش های یسنای اوستا می اندازد. دو پایه یا دم که در دو سمت چپ و راست طرح قرار دارد نشانگر دو نیروی سپندار مینو (نیروی پیش برنده) و انگره مینو (نیروی باز دارنده) است. در وسط طرح یک دایره را میبینیم نشانگر خورشید و البته چرخش و حرکت دایره وار زندگی است. یعنی هر چیزی به خودش باز میگردد. هم نشانگر فلسفه اشا است که در گذشته درباره آن سخن رفت و در آن کردار نیک و بد به شکل خود به خودی به کننده آن باز میگردد و هم نشانگر فلسفه فروهر است که در آن از خداوند آمده و به خداوند باز میگردد. در دست مرد سالخورده حلقه ای را که نشانه پیمان است را مشاهده میکنیم. پیمان با اهورامزدا. امروز نیز همچنان جهانیان حلقه را نشانه پیمان عشق میان خود میشمارند و این فلسفه بی شک از آیین ایران باستان و مهرپرستی گرفته شده است. دست دیگر مرد سالخورده به نشانه احترام به سوی جلو گرفته شده است.
این بود هرآنچه از فلسفه فروهر و نشان فروهر به ذهنم آمد. امید که سودمند بوده باشد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر