کانون ایرانیان

۱۳۸۹ اسفند ۸, یکشنبه

بخوان باران تر نم کن دوباره






قلم شکسته






بخوان باران تر نم کن دوباره


بخوان باران ترانه پر شراره




بخوان باران وطن را غم گرفته


زمین و آسمان ماتم گرفته


 


بخوان باران یلان را خار کردند


به شهرم بزدلان را یار کردند




بخوان باران گلوله، جان، گرفته


یکی آن اسلحه با نان گرفته


 


بخوان باران به نام عشق و مستی


که من بیزارم از هر خود پرستی


 




بخوان باران به رقص آور زمین را




منور کن دل مام غمین را


 


 


بخوان باران سرودی آسمانی


به شهرم دِه نوید زندگانی




بخوان باران بزن تار و کمانچه


که بیزارم زِ آواز تپانچه


 


بخوان باران گلویم پر زداد است


شقایق چون خزان در دست باد است




بخوان باران کبوتر ،باز، گشته


به آهو قلب شیری راز گفته


 


بخوان باران مسلسل تیر بار است


مسلسل های باران مهر بار است




بخوان باران ز کوچه عاشقانرا


علی را با فرانک، همدلانرا




سیاوش با علی همراز و همراه




فرانک چشم در چشم و به یک راه


 


بخوان باران به نام، نام یزدان


بگو رستم چه می گوید به دستان


 


 


بگو باران که دستان راز میگفت


به رستم از من و همراز می گفت




بخوان بارا ن زکوی و برزن و خون


زلیلی دست در دستان مجنون


 


بخوان باران که دارا گشته شیدا


و سارا چشمِ خون درسوگ دارا


 




بخوان باران سراب حیله را شوی


به سیلابی برافکن دیو و مشکوی




بخوان باران ز عاشق بر سر دار


ز جانبازی و بند و تیر و رگبار


 




بخوان باران تن یاسی کبود است


سرای عاشقان همواره بود است




بخوان باران بخوان شعر رهایی


غزل های دل انگیز بهاری


 




" بخوان باران به نام ، نام الله"


" بخوان باران به نام ، نام الله


 


*نظرات وارده در یادداشت ها لزوما دیدگاه جرس نیست.

View Original Article

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر