کانون ایرانیان

۱۳۸۹ خرداد ۴, سه‌شنبه

بازشناسي اصطلاح «عجم»

«عجم» نامي است كه در ادبيات سده‌هاي ميانه‌ي عربي، به غير عربان امپراتوري داده و اطلاق مي‌شد، اما به ويژه در مورد پارسيان (ايرانيان) به كار مي‌رفت. در اصل، فعل «عَجَمَه» در زبان عربي صرفاً، «به طور غير واضحي سخن گفتن، جويده سخن گفتن» معني مي‌دهد؛ بدين ترتيب، از «عَجَم، عُجْم» (= ناروشن سخن‌گويان)، غيرعربان مراد شده است. در لغت عربي، در وهله‌ي نخست، فعل «عَجَمَه» متضاد «عَرَبَه» به معني: "به روشني سخن گفتن" است، به طوري كه واژه «عُجْمَه» به متضاد واژه‌ي «فَصْحَه» به معني "بي‌آلايش، صحيح، زبان عربي" مبدل مي‌شود. بدين ترتيب، اصطلاح «عجم» براي اشاره به همه‌ي گويندگان زبان‌هاي غيرعربي - كه با فاتحان عرب تماس و ارتباط يافته بودند - به كار برده مي‌شد؛ دقيقاً همانند يونانيان باستاني كه اصطلاح barbaroi به معني "ناروشن، يعني غير يوناني گويان" را در مورد همسايگانِ [به زعم خود] كم‌تر متمدن‌شان به كار مي‌بردند.
در اسپانياي مسلمان، اصطلاح «عجم» در مورد گويندگان زبان‌هاي بوميِ هيسپاني (Hispanic) شبه جزيره‌ي ايبريا به كار برده مي‌شد؛ در اواخر سده‌هاي ميانه، اصطلاح زبان‌شناختي «الجَمْيَه» دلالت مي‌كرد به زبان‌هاي هيسپاني نوشته شده به خط عربي كه مورد استفاده‌ي مسلمانان، و پنهان- مسلماناني بود كه پس از آن، تحت حاكميت مسيحيان مي‌زيستند. اما دقيقاً همانند يونانياني كه اصطلاح barbaroi را به ويژه در مورد هماوردان بزرگ‌شان، پارسي‌ها به كار مي‌بردند، همان گونه نيز اعراب، در اوايل دوران اسلامي، «عجم» را اختصاصاً در مورد پارسيان (الفرس، ايرانيان) به كار مي‌بستند. البته اين تفاوت و تمايز ميان «عرب» و «عجم»، زودتر از اين، در شعر عربي پيش و اوايل عصر اسلامي، آشكار و قابل تشخيص است. مانند: «اَعْجَم تِمْتِمي» (= بيگانگان الكن) در شعر «عنتره»، و «تَناوُم العُجْم» (= خواباندن شاهان پارسي) در شعر سراينده‌ي بين‌النهريني، «عبدالمسيح بن عسلامُري» (al-Mofazzaliyat, ed. C. J. Lyall, Oxford, 1918-24, I, Arabic text, p. 556; II, Eng .tr., p. 220).
به طور كلي، «عجم» اصطلاحي تحقيرآميز بود كه كه اعرابِ آگاه از برتري و توفق سياسي و اجتماعي‌شان در اوايل اسلام، از آن بهره مي‌بردند. اما از سده‌ي سوم ق./ نهم م.، غير عربان و مخصوصاً پارسيان، مدافع و مدعي برابري و تساوي سياسي و فرهنگي با اعراب گرديدند، هرچند، نه برتري و سرآمدي بر آنان (همانند فرايندي كه در جنبش ادبي شعوبيه ديده مي‌شود). در هر حال، در ميان برخي صاحبان عقايد، جرياني از تحسين و ستودگي در مورد عجم، به عنوان وارثان عهد باستان و دارندگان سنت‌هاي مهذب در زندگي، وجود داشت. حتا طرف‌دار بزرگ اصل عرب، «جاحظ»، "كتاب التسويه بين العرب و العجم" را در اين باره نوشت.
پس از آن كه چنين گفت‌وگويي‌ها در مورد عرب و عجم فروخاموشيد، و پارسيان متناظر با شمار نفوس و توانمندي‌هاي‌شان، به جايگاهي برتر و مقتدر در جهان اسلام دست يافتند، «عجم» صرفاً به اصطلاحي قومي و جغرافيايي تبديل شد؛ از اين رو، در كتاب‌هاي جغرافيايي دوره‌ي سلجوقي و پس از آن، بين‌النهرين را با عنوان «عراق عربي»، در تقابل با شمال غربي ايران يا «جبال» (ماد باستان)، كه «عراق عجمي» خوانده شده، مي‌يابيم (1).

(1) C. E. Basworth, "AJAM": Encyclopaedia Iranica, vol. 1, 1985, pp. 700-701

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر