کانون ایرانیان

۱۳۸۹ خرداد ۶, پنجشنبه

فارس در عصر سلوكي و اشكاني

فارس/ پارس، در زمان فرمان‌روايي اسكندر و جانشينان‌اش، جايگاه ويژه‌ي خود را به عنوان كانون امپراتوري از دست داد. هرچند فارس هنوز داراي پتانسيل‌هاي ويژه‌ي ايدئولژيك، اقتصادي، و راه‌بردي بود، اما اينك مانند ديگر ايالت‌ها، فقط بخشي از امپراتوري بود. فرمان‌روايان سلوكي تنها در آغاز با مقاومت بومي در پارس مواجه شدند. شاهكاني كه بر پارس تحت استيلاي سلوكيان فرمان مي‌راندند، خود را «فرتركا» (Fratarakaa) مي‌خوانند و اساساً با سكه‌هاي‌شان، كه بر پيوند نزديك آنان با هخامنشيان، با توجه به اقتباس برخي آيين‌ها و نمادها، تأكيد مي‌كند، بر ما شناخته شده‌اند. اما گويا آنان خود را هم‌چون هخامنشيان و شاهان بزرگ نمي‌ديده‌اند. وفاداري آنان نسبت به سلوكيان، كه در پيكرنگاري‌هاي‌شان نيز تجلي يافته است، فقط زماني وانهاده شد كه زوال حاكميت مقدوني در ايران، به روشني فراديد آمد. آن گاه كه پارتيان نيرومندتر در ميان‌رودان پديدار شدند، فرتركا بازهم، اما به طور موقت، از سلوكيان پشتيباني كردند، با وجود اين، پارتيان متأخرتر ايرادي در حفظ و ابقاي بوميان در جايگاه شاهان تا اندازه‌اي مستقل، نديدند. [سودمندي] اين شيوه را اين حقيقت تأييد مي‌كند كه دودمان‌هاي پارسي ياد شده هرگز بر هيچ ادعاي سياسي و ارضي‌اي در خارج از منطقه خود پاي نفشردند. بنابراين نبايد تعجب كرد كه حتا ساسانيان بعدتر نيز عصر تاريخي اين پادشاهان را در زمان شاهكان [= ملوك الطوايف] مي‌پنداشتند، اما دورتر از آن تاريخ، ناتوان از سبه دست آوردن يادمان‌هاي واقعي تاريخي هخامنشيان بودند.
هرچند كه فرتركا هم‌چون زرتشتياني مؤمن رفتار مي‌كردند، اما امكان اين كه آنان نماينده‌ي يك گروه ديني – ملي‌گرا يا حتا گروهي روحاني (مغ) باشند، پايين است. به نظر مي‌رسد كه در عصر سلوكيان، كاركرد اصلي مغان، خصلتاً، سياسي، اداري و نظامي بوده است. آنان به عنوان نگاهبانان و پشتيبانان سنت‌ها، آموزگاران شاه‌زادگان، و گردانندگان آيين‌هاي ديني، احتمالاً عهده‌دار همان وظايفي بودن كه در زمان هخامنشيان نيز داشتند. سنت‌هاي ديني بعدتر نشان مي‌دهد كه يادمان‌هاي منفي يونانيان (يا فقط اسكندر) را در ميان ايرانيان، روحانيان زرتشتي پرورده بودند، اما اين ميراث فاقد اهميت سياسي در عصر هلنيستي بود. دوران دراز حاكميت بي‌منازعه‌ي سلوكيان در پارس/ فارس، نه تنها ثابت مي‌كند كه اين ايالت «سنگر مقاومتي در برابر هلنيسم» نبوده است، بل كه نشان مي‌دهد حاكمان بيگانه با سنت‌هاي ويژه‌ي اين منطقه آشنا بوده‌اند. تعيين دقيق اين كه فارس در سده‌هاي 3 و 2 پ.م. تا چه اندازه هلنيزه (يوناني‌گرا) شده بود، كمابيش ناممكن است. نتايج پژوهش‌هاي باستان‌شناسي ظاهراً گوياي وجود تأثيرات نسبتاً ناچيز يوناني - مقدوني در فارس است، اما علي رغم فقدان مدارك نوشتاري، مثلاً وجود شهر انتاكيه‌ي- در- پارس، ما را بر آن مي‌دارد كه در برابر هر نوع نتيجه‌‌گيري شتاب‌زده و نسنجيده، با احتياط عمل كنيم.
چنان كه شورش Molon در 222 پ.م. ثابت مي‌كند، يكان‌هاي پارسي و مادي، ستون اصلي ارتش را در اين منطقه، و نيز در زمان فرمان‌روايي سلوكيان، تشكيل مي‌دادند. نقش و جايگاه شهر پارس به عنوان رابط و پيوندي ميان جنوب شرق استان پارس و خوزستان/ سوزيانا، و نيز به عنوان نقطه‌ي عزيمتي براي لشكركشي به سوي خليج فارس، مانع از بي‌توجهي و بي‌علاقگي احتمالي سلوكيان به اين ناحيه بوده است.
اين حقيقت را كه فقط شواهد باستان‌شناختي اندكي از حضور پارتي در پارس موجود است، و اين كه پي روي از شيوه‌هاي پارتي محدود به نقوش سكه‌هايي بوده است كه شاهكان تحت فرمان آنان در پارس ضرب و منتشر مي‌كرده‌اند، و اين كه از وجود كشمكش ميان پارس‌ها و پارت‌ها در هيچ يك از روايت موجود سخني نرفته است، مي‌توان به عنوان نتيجه‌ي سياست خردمندانه و موفق پارتي، كه مبتني بر حرمت‌گذاري به سنت‌هاي بومي بوده است، تفسير كرد. هم‌چنين، جانشين ساختن سنت‌هاي اسطوره‌اي كياني متعلق به شرق ايران، به جاي سنت‌هاي تاريخي و بومي جنوب غربي ايران در زمينه‌ي پادشاهي، در اين روزگار، نشان دهنده‌ي [درستي] همين پنداره است. *

* J. Wiesehofer , “Fars II. History in the pre-Islamic period”, in Encyclopaedia Iranica, vol. IX/3, 1999

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر